Iran Newspaper

همسایگیگرب­ه و کالغ!

-

باالخره سالی یکی دوبار هم فراهم نمودن امکان پیادهروی در بوستانهای محل سکونت یا نزدیک محل کار ضرری که ندارد هیچ، بلکه موجب فرحبخشی جسم و روح هم میشود. البته به شرطی که همان صبحدم که در گرگ ومیش هوا از خانه خارج میشوید مورد پرسش آمرانه رئیس محترم خانواده یعنی همسر معزز قرار نگیرید که «بله بله، این وقت صبح کجا انشاءاهلل» ...و

الغرض رفتیم به بوستان نزدیک محل کار و خوشحال از اینکه دو ساعتی تا شروع ساعت اداری فرصت است و حداقل شش دور اطراف بوستان با مساحت چند هزار مترمربعی را قدم خواهم زد. دور اول را زدم شد 10 دقیقه. دور دوم و...دیگر از دور دوم پیادهروی تبدیل شد به یادداشت برداری ذهنی از ماجراهای مختلفیکهمی­دیدم.آنچهدرپیمی­آیدتعدادیا­زاین موارداست:

-1 گروه ورزش همگانی که با مدیریت آقا و خانمی میانسال از01 سال پیش با صدای آهنگ و حرکات موزون در این بوستان و داخل محوطهای که با نردهای از بقیهمحوطهج­دااستمشغول­هستند،انصافاًهمهشادوباط­راوتنشانمی­دهند، اثرگذرزمان­برچهرههاپی­دااست.متأسفانهمی­انگینسنیور­زشکنندگان0­4 بهباال است و جوان و نوجوان در جمعشان دیده نمیشود. سر ساعت 6/30 شروع و 40 دقیقه بعد تمام میکنند. شادی آنها و ترانهها و آهنگی که پخش میشود دیگر ورزشکنندگا­ن را نیز به وجد میآورد. البته یکی از افراد که به نظاره نشسته میگوید: «درسته ورزشه ولی یه کمی موسیقیشون آدمو میجنبونه!!!» کمی آنطرفتر گروه دیگری نیز که یکی دوسالی است تشکیل شده در حال نرمش هستند، فقط موسیقی که گوش میدهند کامالً به زبان انگلیسی است .این گروه چرافارسیرا­پاسنمیدارن­دنمیدانم !!!!....

2-افراد خوابیده بر روی چمنها، صندلیها، کاشیها ...و خود ماجرای مفصلی دارند. برخیها را که نگاه میکنی لباسهای تنشان نشان میدهد اینها کارتنخواب هستند، شاید هم ولگرد، معتاد و...، نمیدانم شاید هم بدبختهای دوره و زمانه خودشان. بعضیها لباس معمولی و حتی ساک و کولهپشتی هم دارند. با خود میگویم پس اینها کیستند، با کمی بررسی در بین آنها افرادی که شب قبل از خانه به هر دلیل منطقی یا ناموجه بیرون زدهاند و شاید هم بیرونشان کردهاند و نیز دستفروشان و آدمهایی که از شهرستان به تهران آمده و فکر میکنند در خیابانها امکان پول پارو کردن هست و...دیده میشوند ...و

-3 در ضلع شمالی بوستان ،هجوم گربهها پشت سر خانمی محجبه قابل توجه بود، او در حالی که دسته گربهها به دنبالش بودند، مدام تکرار میکرد؛ «عزیزان دیگه تموم شد. هرچه داشتم دادم خوردید و انشاءاهلل یه روز دیگه». خانم ورزشکاری تا این صحنه را دید، خانم خندهرو را در آغوش کشیده و از او تشکر کرد. در قسمتهای مختلف بوستان پیرزنها و پیرمردانی دیده میشدند که مشغول دادن گوشت، شیر و...به گربهها بودند. گربهها و کالغها میخوردند ولی برخی از کارتنخوابه­ا گرسنه بودند و ماندند.هنوز نگاه حسرتبار و ملتمسانه جوان نیمهمعتادی به شیر دست پیرمردی که در حال ریختن توی ظرف برای گربهها بود از ذهنم پاک نمیشود. به نظر شما اگر جوان از پیرمرد میخواست شیر را به جای گربه به او بدهد میپذیرفت؟ اصالً باید میخواست؟ مگر پیرمرد نمیدید؟ شما چی؟ میپذیرفتید یا خودتان را به ندیدن میزدید؟ رابطه مسالمتآمیز گربهها و کالغها در کنار هم مثالزدنی بود. کالغها به سهم گربهها هجوم نمیآوردند و گربهها هم با وجود گرسنگی به بچه کالغها حمله نمیکردند. عجب همسایگی مسالمتآمیز­ی!

-4 امان از نامزدبازی و عشق و عاشقی. ساعت شش صبح هم ولکن نیست. خدا کند این مهر و وفاداری در همه ساعتها و سالهای سال باقی بماند. دختر خانم که روی وسیله ورزشی در حال حرکت است با گوشی همراه هم حرف میزند؛ «آره عزیزم...» در همان فاصله عبور براحتی میشد فهمید که هر وقت پا با سرعت بیشتری جلو میرفت یعنی شدت ابراز ارادت آقا داماد فعلی یا آینده با درجه باالیی صورت میپذیرفت. معموالً 10 دقیقه بیشتر روی آن وسیله ورزش نمیکنند ولی در هر دوری که میزدم میدیدم و میشنیدم دختر خانم گل میگفت و گل میخندید. ما هم دعا کردیم. البته برخی چشمهای حسرت و شاید هم نفرت آدمهایی که رد میشدند هم وجود داشت ،شاید هم نداشت و من اشتباه دیدم و برداشتم غلط بوده است، شاید...!

-5 در ورودی غربی بوستان تابلوی بزرگی مشاهده میشود که روی آن نوشته بود: «اینجا پارک بدون سیگار است.» اینجا هم فارسی پاس داشته نشده و به جای بوستان، پارک نوشتهاند. جالب اینکه نگهبان همانجا زیر همین تابلو مشغول کشیدن سیگار بود. در حالی که در فاصله کمی آنطرفتر جلسه پاکشدگان از دام اعتیاد در گوشهای برقرار و انتقال تجربه ترک به یکدیگر موضوع تجمع آنها بود.همینکه پژو میایستد هنوز خانم کامل پیاده نشده نگهبان بسرعت سیگار را انداخته و به طرف او میرود؛ «سالم خانم مهندس »...و از کنار نگهبان که رد شوی بوی مشمئزکننده سیگار از دور پخش است. چطور خانم مهندس با شامه خود این بو را احساس نکردهاند. این نگهبان هم 10 سال است آنجا حضور دارد و سیگار هم میکشد. ذهن ناخودآگاهم میگوید جناب نویسنده تو هم توی این همه گرفتاری فقط سیگار کشیدن نگهبان را میبینی؟حرف بدی هم نیست!

در حال برگشت به اداره بیشتر از همه آنچه دیدم دو تصویر را مرور میکردم؛ اول همسایگی مسالمتآمیز گربهها و پرندهها و نیز نگاه ملتمسانه و بیجواب آدمی به آدم دیگر. در حالی که دومی به گربه شیر میداد ولی آدم اولی هم گرسنه بود!!!

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran