Iran Newspaper

چقدر راهمان دور است آقای نجدی

-

امــروز روز تولــدش اســت. خــودش اگر بــود و حاال بهــش زنگ مــیزدی، البد کامــش تلــخ بــود از زلزلــه کرمانشــاه. بــا آن ابروهای پرپشــت و عینک دســته شاخی، سیگارش را روشن کرده و زل زده بود به باغهای چای الهیجان. اندوه را از صدایش نشــت میداد به گوشــی تلفن تا از الهیجان راه بگیرد و برسد به تهران، به گوش من که چه تولدی دختر جان؟

اما بیژن نجدی نیســت. 0۲ ســال اســت که رفته و طاهر و ملیحه را با خود برده. حاال همین جور که پاییز جا خوش کرده توی ذهنمان و آسمان بیباران را نفرین میکنیم، یادمان میافتد که امروز به دنیا آمده تا جهان را زیباتر کند، جهانی که میخواست شکل داستانهایش باشد.

داغ پدر مبارزش را وسطهای راه چشید. پدری که در قیام افسران خراسان نقش داشــت و میانه رفتن به گنبدکاووس، کشــته تیغ نامردی شــد. پروانه که وارد زندگیاش شد اما همه چیز تغییر کرد، آقا معلم عاشق شده بود.

چقــدر راهمان دور اســت آقــای نجدی. از اینجا تا بقعه شــیخ زاهد گیالنی، چقــدر راه داریــم هــر بــار کــه برســانیم خودمــان را بــه کنــار مزارتــان و مثــل شــاگردهای­ی که مشق شب ننوشتهاند، شرمگین زل بزنیم به نامتان و بگوییم کــه هیــچ حالمــان خــوش نیســت ایــن روزهــا. کــه آن یوزپلنگانی که با شــما میدویدنــد همــه از نفــس افتادهاند و هرچقــدر از این خیابانها رد شــویم باز هــم معجــزهای رخ نخواهــد داد. گفته بــودی: «از این منظومــه روزی خواهم رفــت/ میهمان خســته راه شــیری خواهم شــد». حــاال رفته اید ولــی خودتان هم میدانســتی­د که این رفتــن، مثل رفتنهای دیگر نیســت. که اصالً اهل ول کردن و رفتن نیســتید. به خاطر همین دارم برای زادروزتان چیزی مینویســم آقا معلم. چون شــما آنقــدر ماندگارید که هیچ قطــاری نمیتواند صدایتان را با خودش به ناکجا ببرد. مگر نگفته اید: «دلم میخواهد شــعری بنویســم/ هنگام که خفتهام/ در تابوت/ و من دوباره زاده خواهم شد»؟ خب، ما شما را میخوانیم، هر روز و مدام. تولد جاودانهتان مبارک!

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran