ای مگس عرصهی سیمرغ نه جوالنگه توست*
خیز همسایه به سوی سیمرغ استورهی ایران
ایران به عنوان کشــوری با تاریخ و فرهنگی چندین هزار ســاله و با جغرافیایی ویژه دارای آثــار تاریخــی، طبیعی و میــراث ناملموس بسیاری اســت. این یادمانهای برجایمانده از هزارتــوی تاریخ برآمده از فرهنگ دیرپای مردمان این سرزمین اهورایی است. ازاینرو، این آثار نهتنها نماد شناســهی(:هویت) ملی ایرانیان اســت، بلکه به شوند(:دلیل) پیوند با فرهنگ انسانی با شناســهی انسانی همهی مردمان جهان در پیوند اســت. شــوربختانه برخی کشورهای تازهاستقاللیافتهی همسایه که در پی گردآوری شناسهی ساختگی برای خود هســتند هرازگاهی از ناآگاهی مسووالن نهادهای فرهنگی ما بهره میبرند و بر میراث ملمــوس و ناملموس ما دســت مییازند. در تازهترین دســتیازی جمهوری بینامونشان آذربایجان به اســتورههای ایران چنگ زده و برای دست یافتن به سیمرغ، استورهی نامدار ایرانی، خوابها دیده است. ســیمرغ نــام یک چهــرهی اســتورهای ایرانی اســت. پیشینهی باشــندگی(:حضور) این مرغ اســتورهای در فرهنــگ ایرانی به روزگار باســتان میرســد. از آنچه از اوستا و آثــار پهلــوی برمیآید میتــوان دریافت که ســیمرغ جانوری اســت فراخ بال که بر درختی درمانبخش به نام «ویســپوبیش» یا «هرویســپ تخمک»، کــه دربردارندهی تخمهی همهی گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا اشاره شده که این درخت در در دریای «وروکاشــا» یا «فراخکرت» است. واژهی ســیمرغ در اوســتا به گونهی «مرغوسئن» آمده که بخش نخست آن به معنای «مرغ» است و بخش دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت «سین» و در فارسی دری «سی» خوانده شده است، به چم «شاهین» اســت. شــاید آرمان از این واژه (سی) بیان فروزهی(:صفــت) مینوی(:روحانی) آن مرغ بوده اســت. ســیمرغ به عنوان نامآورترین چهرهی اســتورهای ایرانی جایگاهی پربار در داستانهای شــاهنامهی فردوسی دارد. کنامــش کوه اســتورهای قاف اســت. دانا و خردمند اســت و از رازهــای نهان آگاهی دارد. زال را میپرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی میکند و به رستم در نبرد با اسفندیار رویینتن یاری میرساند. افزون بر فردوســی دیگر چامهسرایان(:شــاعران) پارســیگو نیــز از ســیمرغ در ســرودهها و داســتانهای خــود بهــره بردهانــد که در ایــن میــان میتــوان از منطقالطیــر عطار نیشابوری یاد کرد. چنــدی پیش جمهوری آذربایجــان در آیین گشایش چهارمین دوره بازیهای همبستگی اســالمی در باکو به دنبال روایتی ساختگی و مخــدوش از تاریخ و میــراث فرهنگی ایران از ســیمرغ ایرانی بهره برد. حکمت بابااوغلو، ســردبیر روزنامهی «ینی آذربایجان»، ارگان رســمی حزب حاکم جمهــوری آذربایجان و نماینــدهی مجلس این کشــور، با پخش نوشتاری در تارنمای ترکستان با پافشاری بر اینکه گزینش سیمرغ برای روایت تاریخ در این آیین و نیز آیین پایانی نخســتین دورهی بازیهــای اروپایی در باکو در ســال ۵۱۰۲ پیشامد نبوده اســت گفت: سیمرغ استورهی ترکها اســت که ایرانیهــا آن را تحریف و تصاحب کردهاند. ســردبیر روزنامهی ینی آذربایجــان در این جستار نوشته است: «در نوشتاری که به آیین پایانی بازیهای اروپایی (در سال ۵۱۰۲) ویژه کرده بودم، پرندهی ســیمرغ استورهای را به عنوان فراوردهی اندیشهی استورهای مردمان آذربایجان شناساندم و آن را در جایگاه بخشی از اندیشهی ملی ـ فلسفیمان ارزیابی کردم. این پرندهی استورهای دوباره در آیین گشایش بازیهای همبستگی اسالمی در جایگاه یکی از شخصیتهای اصلی به روی صحنه آمد و مرا نیز به گستردن این پژوهش گرایش داد. یک بار دیگر اطمینــان یافتم که این پرنده، صرف نظــر از اینکه نامــش «فنیکیس»، «آنکا»، «ســمندر» یا «ســیمرغ» باشد، به عنوان فــراوردهای از جهانبینی اســتورهای ترک به افســانههای مردمان گوناگون وارد شده و از استوره «ایشینقیرای» (گویا واژهای قرقیزی اســت) گذشته اســت. ولی میدانم کــه برخی از افراد به ایــن (ادعا) اعتراض یا دستکم دربارهی آن تردید خواهند کرد.» این نمایندهی مجلس جمهوری آذربایجان در بخشــی از این نوشــتار به ایرانی بودن این نماد اســتورهای اینگونه اشــاره کرده اســت: «در همگی منابع گفته شــده است کــه پرندهی ســیمرغ در اســتورهی کهن ایرانــی پرندهای بزرگ بوده اســت که در کوه قاف میزیســت و نمــاد خیرخواهی و زیبایی اســت» و پس از آن آورده اســت: «این داســتان ســاختگی بایــد گونهای به پایان میرسید که ســیمرغ، که در فارسی به معنای سی پرنده است، به اثبات برسد و فارســی بودن این نام نیز ثابت شود. عطار نیشابوری این روایت از سیمرغ را در کتاب منطقالطیــر خود بازگفته اســت. ولی اگر ریزبینانه بنگریم می بینم که این داســتان تنها از ســوی عطار ساخته شــده است تا استورهی سیمرغ را فارسی کند.» حکمت بابااوغلــو برای توجیه ادعای بیپایه و منطــق خود افزوده اســت: «ایــران تنها ســرزمینی جغرافیایــی اســت و جغرافیا نیز استوره ندارد. زیرا جغرافیا استوره نمیآفریند. استورهها و افســانهها را مردمان میپرورند. دراینصورت، یــا باید بگوییم که ســیمرغ اســتورهی مردمان فارســیزبان اســت یا اســتورهی مردمــان ترکزبــان. عطار این دلیری را نداشــته اســت که آن را استورهی «پرس» یا «پرســیا» بنامد. زیرا او میداند که این اســتوره از آنها نیست. عطار به آن اســتورهی مردمان ترکزبان نیز نمیگوید. زیرا نمیخواهد بگوید و بهخاطر خودپرستی درونیاش نمیخواهد به این جستار اعتراف کند. دراینصورت، گزینهی دلخواه را مییابد و آن را افسانهی ایران مینامد.» گویــا تاراجگــران هزارهی ســومی فراتر از مرزهــای جغرافیایی در اندیشــهی چپاول داشــتهها و اندوختههای فرهنگی برآمدهاند زیــرا درنوردیــدن مرزهــای جغرافیایــی شناسهبخش و فرهنگآفرین نیست و گویی برای ایــن تاراجگران جایی بهتــر از ایران یافت نمیشــود، ســرزمینی سراســر تاریخ و فرهنگ که شــوربختانه چندی اســت در ناآگاهی مســووالن مجال جــوالن را برای راهزنان فرهنگی فراهم آورده است. پینوشت: * اشاره به مصرعی از غزل حافظ