Amordad Weekly Newspaper

کیکاووس در پی جهانگشایی، ایران در چنگ افراسیاب

دنبالهی سبکسریهای کیکاووس

- نویسنده شهال فرهودی (شناسه: )36643

پس از آنکه کیکاووس اوالد را با پشــتیبانی رســتم به جای شــاه مازندران بر تخت نشاند در اندیشــهی چیرگی بر ســرزمینها­ی دیگر افتاد و با لشــکر به سوي توران، چین و مکران رفت. ســپاه کیکاووس بسیار نیرومند بود و هر کجا رفت هــمآوردش بدون جنگ فرمانش را پذیرفــت و کرنش کرد، جز در بربرســتان که جنــگ درگرفت و ایرانیان به ســرداري گودرز در ایــن جنگ پیروز شــدند. آنگاه کیکاووس به مهماني رستم در زابلستان رفت که خبر آمد تازیان در مصر، شام و هاماوران سر به شورش برداشــتها­ند. بنابراین کیکاووس کشتي فراوان و ســپاه را آماده کرد و از راه دریا به بربرستان رفت. سپاهیان هر سه کشور در آنجا گرد آمده بودند. جنگی ســهمگین میان سپاه شاه و آن گردنکشــان درگرفت که به پیــروزي ایرانیان انجامید. ســپهدار هاماوران نخستین کسي بود کــه به پوزش پیش آمد و ســاو و باج(:خراج و مالیات) را پذیرفت. بدینســان هاماوران نیز به فرمان کیکاووس گــردن نهاد. به ایرانیان خبر رسید که سودابه، دختر شــاه هاماوران، بسیار درخور همسری شاه است. بنابراین بزرگان ایران به دربار شاه هاماوران برای خواستگاری رفتند. گرچه شاه هاماوران را این زناشویی خوش نبود، ولی سودابه پذیرفته بود و شاه هاماوران کینهی بیشتــری از کیکاووس به دل گرفت و پس از رفتن دخترش به ایران در پی کینخواهی برآمد. مهمانی باشکوهی آماده ساخت و شاه ایران را نیز نوید داد. ســودابه پی برد که نیرنگی در کار است و کیکاووس را از این کار بیم داد، ولی شاه با بزرگان و لشــکر به شهر ساهه رفت. پس از یک هفته ســپاه بربر به آنجا تاخت و ایرانیان را گرفتار کرد و به بند کشــید و در دژی افکند. شاه هاماوران از سودابه خواست که به کشورش بازگردد ولی ســودابه نپذیرفت. شاه هاماوران خشمگین شد و دستور داد سودابه را نیز به بند کشند و به زندان افکنند. سپاه ایران از راه دریا خود را به ایران رساند و گرفتار شدن شاه ایران را به آگاهی مردم رســاند. با پخش شدن این پیام افراســیاب با لشکري انبوه به ایران تاخت. او پس از ســه ماه جنگ همه را شکســت داد. بزرگان با این شکســت چاره را در فرا خواندن رســتم دیدند و موبدی را نزد رستم فرستادند. رســتم با اندوه فراوان گفت: «نخســت باید از تندرســتی کیکاووس آگاه شــویم.» همزمان لشکری از گوشــهوکنا­ر آماده ساخت و پیامی برای کیکاووس فرســتاد که درنگ کند تا او را برهانند. نامهاي تند به شاه هاماوران نوشت و در آن او را نامــرد و فریبکار خواند و او را بیم داد که اگر شاه ایران را آزاد نکند سختتر از آنچه در مازنــدران کرد بر او روا میدارد. ولی شــاه هاماوران در پاسخ گفت که اگر به اینجا بیایی تو نیز در بند خواهی شــد. رستم با همان سپاه که آماده کرده بود از راه دریا به سوی هاماوران رفت و شاه هاماوران نیز آمادهی نبرد شد. پس از چندی شاه هاماوران از شاه مصر و بربرستان درخواســت نیرو کرد تا کار را یکسره کند. دو کشور لشــکرهایی انبوه به یاری شاه هاماوران فرستادند. رستم که چنین دید پیامي در نهان به کیکاووس فرستاد که: «سپاه سه کشور همکار شــده و به نبرد من آمدهانــد. نیک ميدانم که اگر از جاي بجنبم یک تــن از دلیران آنها را زنده نخواهم گذاشــت ولي نگرانم که مبادا در پی کین آســیبی به شما برسد که از بدان هیچ بدکرداری دور نیســت و اگر چنین شود تخت بربرســتان به چه کاري خواهد آمد.» کیکاوس پاسخ داد: «هیچ نگران نباش که این جهان تنها براي من گسترده نشده است. ولي آگاه باش که یزدان یار من و مهرش پناه من است. بر آنها بتاز و هیچیک را زنده مگذار.» تهمتن برانگیخته از پیام شاه سوار بر رخش به ســوي نبردگاه شتافت و دربرابر دشمن ایستاد، همآورد(:حریف) خواست ولی کسي را یاراي پیش آمدن نبود و رستم دالور تا پایین رفتن خورشید در کرانه در میدان ایستاد و سپس به پایگاه خود بازگشت. بامداد روزي دیگر پیلتن سپاه را بیاراست و لشکر سرفراز خود را به دشت کشــید و به آنان گفت: «امروز چشــم به نوک نیزه بدوزیــد و مژه بر هم نزنید. از فزوني آنها نیز نهراسید که همه سیاهيلشکرن­د.» ازسوي دیگر، شاهان سه کشور نیز لشــکرهاي خود را پیش راندند، از بربرستان ۰۶۱ پیل دمان، از هاوران سد پیل ژنده با انبوهي لشکر و از مصر سپاهي بزرگ با درفشهاي ســرخ، زرد و بنفش. زمین چنان از آهن پوشــیده شد که گویی البرزکوه جوشن به تن کرده است. از بانگ سواران کوه برآشفت و زمین به ستوه آمد و از ترس این لشکر انبوه دل شیر نر پاره شد و شــهباز پر افکند؛ دلیران دو سپاه در برابر یکدیگر ایســتادند. گرازه در سوی راست لشــکر ایران، زواره در سوی چپ و رستم در میانهی ســپاه جاي داشــت. به فرمان رستم شیپور جنگ را زدند، لشکر از جا کنده شــد و شمشــیرها در هوا زیر نور خورشید درخشیدند. رســتم به هر سو که رخش را ميراند جوي خون روان ميشــد. میدان از سرهاي بریده و خفتانهاي پراکنده پوشیده شــد. تهمتن مردانه از کشتن سیاهيلشکر پرهیز ميکرد و در پي شاه شام بود تا آنکه به او نزدیک شد، کمند انداخت، از کمرش گرفت، بر زمینش زد و ســپس بهرام او را بست و گرفتار کرد. شاه بربرستان نیز با ۰۴ جنگجو به چنگ گرازه افتاد. ازآنســوی، چون شاه هاماوران نگریست، کران تا کران همه را کشــته، زخمــي و دربند دید. گنج و گوهر فراوان نزد رســتم فرستاد و زنهار خواســت تا کیکاووس را آزاد کند. رستم با شــاه هاماوران به شــهر بازگشت و شاه و یاران او را از زندان آزاد کرد. کیکاووس تختی از فیروزه، دیباي رومي و تاجي از یاقوت آراست. چون آماده شد آن را بر اسب راهوری با لگام زرین نهاد و سودابه را چون خورشیدي در آن نشانید و به سوي ایرانزمین رفتند. هنگامیکه جنگ هاماوران به پایان رسید کیکاووس پیکي نزد قیصر روم فرستاد و در نامهاي از او خواست تا از نامداران و دالوران روم که کارکشــته و آزموده باشند لشکري فراهم آورد و نزد کیکاووس بفرستد. پیش از آن خبر شکست ســه سپاه مصر، بربر و هاماوران نیز به آنان رسیده بود. قیصر روم پاســخ خود را در نامهاي شاهوار و شایسته نزد شاه ایران فرستاد و نوشت: «بیدرنگ از گرگساران لشکري براي نبرد به سوي تو روانه شــد. دل ما نیز پر از درد شــد و با افراســیاب که چشم ناپاک بر تاجوتخت تو داشت جنگیدیم و کشتهها دادیم. اکنون که دوباره فره شاهي نو شده است آمادهایم که همراه سپاه تو با آنان بجنگیم و از خونشان رود روان کنیم.»

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran