Amordad Weekly Newspaper

تاريخ يهود (بخش )15

- نویسنده اردالن کوزهگر

گزارش تورات را تا آنجا پیگرفتیم که یعقوب پسرانش را به سوی مصر فرستاد تا از انبارهای آنجا غله بخرند. ده برادر یوســف به مصر نزد او رفتند تا غله بخرند. یوســف درجا آنها را شــناخت ولی آن ده تن یوسف را که بزرگ شده بود نشناختند. پس، یوسف به درشتی با آنها سخن گفت و ایشان را جاسوسی خواند. برادران که بیمناک شــده بودند سرگذشــت و چنــد و چون زندگی خود را برای یوســف باز گفتند، ولی یوســف آنها را ســه روز به زندان انداخت و پس از آن شــمعون، یکی از برادرانش را در زندان نگاه داشــت و گفت که آزادی او در گرو آوردن برادر تنیاش، بنیامین، به مصر اســت. آن گاه به برادرانش غله داد و پنهانی پولــی را که آنان برای غله پرداخته بودند در انبانهایشا­ن گذاشت. برادران یوسف به کنعان بازگشــتند و از دیدن پولهایشــا­ن شــگفتزده شدند و داســتان را برای یعقوب بازگفتند، همگی بیمناک شــدند و یعقوب نیز نخست از فرستادن بنیامین به مصر خودداری کرد، ولی چون خشکســالی به آنها فشــار آورده بود او گذاشــت تا آنها بنیامین را هم با خود ببرند و پیشکشهایی نیز برای یوسف فرســتاد. برادران باز به مصر رفتند و یوسف آنــان را پذیرفت و از آنان پذیرایی نمود، ولی در هنگام بازگشت آنان به پیشکارش دستور داد تا جام بادهی ســیمین او را در کیســهی بنیامیــن پنهان کند و او چنین کرد. ســپس، پیــش از رفتن برادرانش از مصر پیشــکار به دســتور یوسف ایشــان را گرفت و آنان را به دزدی متهــم کرد، چون جام را در کیســهی بنیامین یافتند او را دســتگیر کردند و بردند. برادران یوسف آشــفته باز به شهر بازگشتند و از یوســف خواهش کردند که بنیامین را که فرزند دلبند یعقوب بود آزاد کند. پس یوســف خود را به برادران شناســاند و پیشــکشهای­ی بــرای پدرش فرســتاد و به برادرانش گفت که بروند و پدر و خانوادهشان را به مصر بیاورند تا از خشکسالیای که جهان را دربرگرفته رهایی یابند. برادران یوسف به کنعان بازگشتند و داستان را برای یعقوب بازگفتند و با هم به سوی مصر بازگشتند. آنگاه آنهــا بــر روی گردونههایی که فرعون برای آوردن آنها فرســتاده بود سوار شــدند و به آبادترین سرزمین مصر که فرعون به آنها بخشــیده بود راهی شــدند. در راه یعقوب بــرای قربانی در «بئرشــبع» ایســتاد و خدا با وی سخن گفت خدا به یعقوب گفت که با او به مصر خواهد آمد و اگرچه یعقوب در مصر خواهد مرد، دودمانش در آن ســرزمین گسترش مییابــد و دو باره به کنعــان باز خواهد گشــت. یعقوب به مصر رســید و یوسف به پیشــواز او رفت و فرعون هم به آنها پروانهی(:اجازهی) زندگی در مصر را داد. نام این سرزمین «جوشن» بود و در شمال خاوری مصر جای داشت. در بارهی جای دقیق آن میان پژوهشگران اختالف است، ولی با نــگاه به ویژگیهای در خور برای چرای دامها به گمانی باید همان «وادی تمیالت» باشد. باری یعقوب در این زمان صد و سی ساله بود. ولــی در بــارهی خشکســالی؛ چــون خشکســالی دنباله یافت مردمان مصر همهی پول خود را به یوسف دادند تا غله بخرند و یوسف این پولها را برای فرعون گرد آورد. پــس، همه بیپول و گرســنه شــدند و بهناچار گلههای خود را به یوسف فروختند و در پایان، که جز زمینهایشــ­ان چیزی برایشــان نمانده بــود، در برابر خوراک زمینهایشــ­ان را نیز به یوســف دادند و بدینسان سراســر گلهها و خاک مصر با چاره اندیشــی یوسف از آن فرعون شد و مردمان مصر نیز بردگانش.

یارینامه تورات فارسی

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran