داستان کوتاه
دراینفضاانگاراورابهده ههایشــصت وهفتادمیــالدیم یبردکههــرکداماز ایــنکاف ههــابــاگعدهها ی(:گرده مآیی) روش ناندیشیوانقالب یشانآبستننطف هی بســیاریازجنب شهایانقالبیدرسراسر جهانبودند. شهبددرپایانگشتوگذارشبایدبرپای هی قــرارقبلیبافربدتماسم یگرفت.فربداز دوستانه مکالسیشهبددردانشگاهتهران بودکهچندســالیزودتــرازاوبهپاریس آمدهبــودواینروزهابهتازگــیدفاعاز پایا ننام هیدکترایشرادردانشگاهسوربن بهپایانبردهبود.درگف توگویتلفنیفربد ضمنخوشامدگوییازشهبدم یخواهدکه همانشــبدرمیهمانیدوستان هایکهبه خجســتگیپایانپیروزمندانــ هیدفاعاز پایا ننام هیدکترایشدریكیازکاف ههای پاریسمیزباناستشرکتکند.میهمانان بیشترشــانازدوســتاندوراندانشجویی شهبدوفربدبودندکههرکدامدرگوش های ازاروپاســرگرمادام هیتحصیلوزندگی بودندوبنابوددرمیهمانیحضورداشــته باشند.شــبفرام یرسدوشهبدخودشرا بهکافهم یرساند،واردم یشودکافهفضایی نسبتاکوچكداردوبویتندقهوهبهمشام م یرســد.فربدکهچشــمبهراهشهبدبود بادیدناوازپشــتمیزبلندم یشودوبه پیشــوازشم یرود،هما نطورکههردوبه سویمیزم یروندبهناگاهامتدادنگاهشهبد بانگاهفریبابههمم یخورد،فریبادختری کهسالهاپیششــهبدازاو«نه»شنیده بودحاالامشبدریكمیهمانیدوستانهبه میزبانیفربددرکاف هایدرپاریسدرمیان میهمانانحضوردارد. هنگامیکــهکهشــهبددرپایانشــب بــهاتاقــشدرمهمانخانــهبرم یگردد، دفترچ هی خاطراتش را از درون چمدانش درم یآوردوواپسینجمل هایراکهسا لها بدون نقطــ هی پایانی، بیانتها گذاشــته بودپیــدام یکندودرپایــانجملهنقطه م یگذاردورویایشرادوبارهازســرخط آغازم یکند...