Amordad Weekly Newspaper

تاریخ یهود (بخش )18

- نویسنده اردالن‌کوز‌هگر

سرگذشــت یهود را تا آنجــا پیش گرفتیم که موسا پس از کشــتن یک مصری به سرزمین مدیان گریخت. او که درمانده شده بود در پی یاریای که به دختران «یترون» کاهن مدیان نمود از ســوی او پناه داده شد و یترون یکی از دخترانش به نام «صفوره» را به همسری موسا درآورد. موسا از صفوره پسردار شد و آن پسر را «جرشون» به معنی غریب نام نهاد. از آن سو، در مصر پادشــاه پیشین میمیرد و فرعونی تازه بر تخت مینشیند که تورات مانند گذشته از هیچکدام نامی نمیبرد. ولی عبرانیان همچنان در رنج بردگیانــد و ناالن به درگاه خدا. روزی از روزها موسا گلهی پدرزنش را به چرا برده بود نزدیک کوه «حوریب» خداوند در کالبد اخگری فرزوان بر روی بتهای که روشن بود ولی آن را نمیسوزاند بر موسا هویدا شد و با او ســخن گفت. خداوند به موسا نوید داد که آوای بنیاســرای­یل را شنیده است و میخواهد آنان را به سرزمین کنعان، جایی که اکنون در آن «کنعانیها، حیتیهــا، اموریها، َفِرزیها، ِحویها و یِبوســیها» میزیند رهنمون کند و موســا گماردگی (:مأموریت) دارد به مصر رود و رهبری آنان را بر گرده گیرد. موســا گمارده شــد که با بزرگان بنیاسراییل نزد فرعون رود و آزادی عبرانیــان را از او بخواهــد. بدو وعده داده شــد که عبرانیان پیش از رفتن از مصر با تاراج مصریان توانگر خواهند شــد. همچنین خداوند به موســا شگفتیهایی آموخت و چون موسا توانایی سخنرانی نداشت، وی را نوید داد که برادرش هارون در راه مدیان است و موسا میتواند از توانایی گفتار برادرش بهره برد. پس، موســا با زن و فرزند راهی مصر شد. در راه خداوند دریافت که موســا پسرش را ختنه نکرده بر او خشــم گرفت و میخواست او را از میان ببــرد که صفوره دریافت و به چابکی پسرش را با سنگی تیز ختنه نمود تا خداوند از خون موسا درگذرد. رویداد دیگر دیدار موســا و هارون بود در کوه حوریب، همانگونه که خداوند موســا را آگهی داده بود. موســا داســتان را برای هارون بازگفــت و همگی به ســوی مصر به راه افتادنــد. آنگاه که به مصر رســیدند نزد بزرگان بنیاســرای­یل رفتند و از گماردگی خویش بدیشــان گفتند و آنان نیز بســیار خرسند گردیدند. سپس موســا و هارون نزد فرعون رفتند و از او خواستند تا بنیاســرای­یل را آزاد کنند تا از مصر بروند ولــی فرعون نپذیرفت و در برابــر بر ســختگیریا­ش بر عبرانیان افــزود. پس برای بار دوم موســا و هارون به دربار فرعون رفتند. در این هنگام موسا 80 سال و هارون 83 سال داشت. این بار هارون در برابر فرعون چوب دستیاش را بر زمین انداخــت و آن به ماری دگرگون شد. جادوگران فرعون نیز با افسون چنین کاری را انجــام دادنــد، ولی مــار هارون مارهای جادوگران را خــورد. با این همه، فرعون باز هم گفتههای موســا و برادرش را نپذیرفت. شــگفتی دیگر دگرگونی آب نیل و همهی آبهای مصر به خون بود که در پــی آن همهی ماهی مردند و مصریان برای یافتن آب خوردن با دردســر روبهرو شــدند. جادوگران فرعون هم چنین کاری را توانســتند انجام دهند. دگربار موســا و هارون شگفتیای را نشان دادند و آن انبوه قورباغههای­ی بود که از آبها بیرون آمدند و سراسر مصر را در برگرفتند. اینبار فرعون پذیرفت که اگر موسا قورباغهها را از میان ببرد، او بنیاسراییل را آزاد خواهد کرد، ولی پس از از میان برداشتن قورباغهها او آنان را رها نکرد. و باز هم داستان این شگفتی پیگرفته میشود و پشت سر هم بالهای پشــه، مگس، طاعون، دملهای دردناک، تگرگ و آذرخش، ملخ و تاریکی و آنچنان که مصر ویران شــد و روییدنیها از میان رفتند و کشــور دچار بدبختی شگرفی شد، ولی فرعون بنیاسراییل را رها نکرد.

یارینامه: تورات فارسی

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran