Amordad Weekly Newspaper

نگاهی به داستان درخت آسوریگ

- نویسنده چیستا‌پا‌کسرشت

داستان درخت آســوریگ که کهنترین نوشتار ادبی پنداشته میشود، به دبیرهی (:خط) پهلوی نوشته شــده و به زبان پارتی است؛ زبان پارتی آمیختــه به پارســی میانه. هرچنــد در روزگار ساسانیان داســتانگو­یان و نقاالن (گوسانها) آن را بازگو میکردند و به زبان پهلوی ساســانی بازنویسی شده است، اما پیشینهی آن به دورهی اشــکانی برمیگردد. درخت آسوریگ، سرودوار است و کریستیان بارتولومه، ایرانشناس آلمانی، بر این باور بود که زبان آن پارسی میانهی اشکانی است اما در زمان ساســانیان برخی واژگانش با پارسی میانهی ساسانی جایگزین شدهاند. در ایــن داســتان بینندهی بگومگــوی درخت آســوریگ (درخت خرما) با یک بز هســتیم که در پایان به برتری بز میانجامد. گفته میشــود بز نمایندهی دین زرتشــت و درخت آســوریگ نماینده دین چندگونهپرس­تی آسور است. دیدگاه دقیقتری هم هست که در آن درخت خرما نماد دورهی کشــاورزی و بز نماد دورهی شهرنشینی است. چهبسا درخت خرما نماد یکجانشینی و بز نشان دوندگی است. در نوشتار داستان هم بز به درخت میگوید: «تــو همچون میخی بر زمین کوبیده شدهای و توان رفتن نداری» در آسورستان (از بخشهای ایران که اکنون عراق مرکزی را تشکیل میدهد)، درختی بلند رسته بود و هرچند برگهایی ســبز داشــت و میوههایی شیرین میآورد اما بَُنش رو به فرسودگی داشت و خشــک مینمــود. روزی آن درخت بلند با بز کلنجار رفت که من به شوند (:دلیل) داشتههای بسیاری که دارم نسبت به تو سرم و از تو برترم، هنگامی که میوهی نوبر میآورم، شاه میخورد، از چوب من کشــتی درست میکنند، برگهایم به درد جارو میخورد، از من طناب هم میسازند تا تو را ببندند، در تابستان سایبان هستم، آشیان پرندگان هستم و اگر مردم مرا نیازارند، تا قیامت سرسبز برجای میمانم. من نسبت به تو سرم و از تو برترم... در برابر خودســتایی درخت، بز گفت: هرچند مرا مایهی ننگ است که به سخنان بیهودهات پاسخ دهم، اما ناگزیر از سخن گفتنم. برگهای تو در درازی بــه موهای دیوان پلیدی میماند که در آغاز دوران جمشــید بنــدهی مردمان بودند. ایــن منم که دین مزدیسنان را میستایم، زیرا خدایان از شیر من بهره میگیرند. کمربندی را که مروارید در آن مینشانند از پوست من و نیز از پوستم مشک میسازند. مردم سفرههای میهمانی خود را با گوشــت مــن میآرایند. پیشبند شهریاران را از من میسازند. پیماننامهه­ا را بر پوســت من مینویسند. زه کمان را از من میسازند... من میتوانم کوهبهکوه در کشورهای بزرگ رهنوردی کنم و مردمانی از نژادهای دیگر را ببینم. از شیر من پنیر، حلوا و ماست میسازند و دوغم را کشک میکنند. حتا ارزش من در بازار بیش از بهای خرماهای تو است. هرچند سخنانم در نزد تو مانند مرواریدی است که در پیش خوک و گراز انداخته باشند، اما بدان که من در کوهستانهای خوشبو چرا میکنم و از گیاهان تازه میخورم و از چشمههای پاک مینوشم، با آنکه تو همانند یک میخ بر زمین کوبیده شدهای و از جایت تکان نمیخوری. درخت شاخ و شانه کشــید که از برگ من رسن میسازند و تو را میبندند... هنگامیکه درخت به بز میگوید: «از برگ من رســن کنند که تــو را ببندند»، گویی با اصحاب قدرت روبهرو هســتیم که تنها پاسخشان شاخ و شانه کشیدن و بگیروببند است. بیخود نیست که آن بز رند در دست انداختن نخل تا بدانجا پیش میرود که حتا میوههای آن را به پشکلهایش همانند میکند!

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran