Amordad Weekly Newspaper

تاریخ یهود (بخش )37

- نویسنده اردالن کوزهگر

تاریخ یهودیان را تا پایان «کتاب دوم ســموئیل» دنبــال کردیــم. «کتــاب یکم پادشــاهان» در مجموعهی «کتاب مقدس» پس از کتاب سموئیل آغاز میشــود. این کتاب با پایان پادشاهی داوود آغاز میشود. در این زمان داوود که بسیار پیر شده است، دچار بیماری سختی میشود که عارضهی آن ســرمای تن بود، ســرمایی که با هــر اندازه رواندازی از میان نمیرفت. پس، پزشکان درمان داوود پیر را در همآغوشی با دختری جوان دیدند. از میان همهی دختران جوان بنیاسراییل زیباترین را که دختری به نام «ابیشگ» بود برای او آوردند، ولی داوود نپذیرفت که با او همبستر شود و ابیشگ تنها از پادشاه کهنسال پرستاری کرد. با نزدیک شــدن داوود به مرگ، یکی از پسران داوود به نام «ادونیا» -که مادرش یکی از زنان داوود به نــام «حجیت» بود- زمینــه را برای پادشــاهی خود آماده میکرد و کوشــید تا نگر (:نظر) بزرگان بنیاسراییل را برای پادشاهی خود جلب کند. ولی زن دیگر داوود به نام «بتشبع» (که از او در شــمارههای پیشــین نوشــتیم) با همدستی ناتان پیامبر به نزد داوود میروند و او را میانگیزانن­د تا پسر بتشبع به نام «سلیمان» را جانشین خود بخواند و داوود هم چنین میکند. پس از آنکه ادونیا دانست که کار از کار گذشته است، چون جان خود را در خطر دید، به «خیمهی عبادت» پناه برد و در آنجا بست نشست تا اینکه سلیمان از گناه او درگذشت. باری مرگ داوود نزدیک گشت؛ پس، او سلیمان را به نزد خویش فراخواند و بدو چند وصیت کرد از جمله انجام دستورهای دین، نواختن گروهی و نیز سربهنیســت کردن چند تــن! از آن میان «یوآب» سردار، خدمتگذار داوود، و «شمعی پسر جیرای» که از خاندان پادشاهی پیشین بود و در زمان دربهدری داوود به او ناســزا گفته بود؛ ولی سپس چون پوزش خواسته بود، داوود وی را در ظاهر بخشیده بود. آنگاه داوود درگذشت. داوود بر بنیاسراییل چهل سال پادشاهی کرد. نخستین کار سلیمان پس از رسیدن به پادشاهی کشتن برادرش «ادونیا» بود، آن هم به بهانهی اینکه ادونیا از کنیز پدرش «ابیشگ» خواستگاری کرده بود. آنگاه سلیمان دست به یک رشته پاکسازی دیگر زد. یوآب، سردار سپاه، هم که دانست ســلیمان آهنگ جان او را کرده اســت، به خیمهی عبادت پناه برد و بست نشســت. چون برایش پیغام فرستادند که بیرون بیاید یوآب که گویی میدانســت که بخششی در کار نیســت پاسخ فرستاد که: «بیرون نمیآیم و همینجا میمیرم.» پس، سلیمان هم دستور داد که همین کار را بکنند و یوآب را در همان خیمهی عبادت کشتند. کس دیگری که داوود سفارش به کشتنش کرده بود «شمعی» بود، ولی سلیمان نیاز به بهانهای برای از میان بردن شــمعی داشت. پس به شمعی دســتور داد که حق بیرون رفتن از اورشلیم را ندارد. سه سال پس از آن شماری از بردههای شمعی از خانه گریختند و شمعی ناچار شد برای برگرداندن آنها از اورشلیم بیرون رود، و چون بازگشت سلیمان به همین بهانه او را کشت. سلیمان با فرعون مصر پیوندهای دوستانهای بــر پا داشــت و دختر فرعون مصــر را به همسری گرفت. اگرچه باز هم از این فرعون نامی در تورات نیست. چنین پنداشته میشود که اگر این گفتهی تورات درســت باشــد، فرعون یاد شده میباید از دودمان بیست و یکم، و به گمانی «سیآمون» یا «پسوِسنِس دوم» بوده باشد. خداوند به سلیمان وعده داد که بدو فرزانگی، دارایــی و افتخار بســیار بخشــد. آوازهی داوری سلیمان در میان مردمانش بلند بود. او َمَثلهای بســیاری گفت و ســرودهای بســیاری سرود. دانش او را بیشتر از همهی فرزانگان زمانش نوشــتهاند. او از جانوران و گیاهان آگاهی بسیاری داشت و پادشاهان ســرزمینها­ی گوناگون برای بهرهمندی از فرزانگیهای سلیمان نمایندگانی به دربارش گسیلمیداشت­ند.

یارینامهها : «کتاب مقدس» فارسی ‪(QF\FORSHGLD -XGDLFD YRO‬

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran