Amordad Weekly Newspaper

شاهنامه‌آزادی‌انسان‌را‌ارج‌م ‌ینهد

شاهنامه از آن زمانه و زمینهای است که هنوز گیتی و زندگی را میستاید و توان و آزادی انسان را ارج مینهد. بهترین گواه برای این سخن، حماسه یا همان درونمایهی بنیادین شــاهنامه اســت. حماسه چیزی نیست جز خواست و توان انسان خواهنده و توانمند برای دگرگونکردن جهان هس

- نویسنده اسفندیار کیانی

گفتوگو با دکتر مرتضی دررودیجوان، نویسندهی کتاب «در بیکران پاکی و پایایی»

دیرزمانی نیست که از انتشار کتاب «در بیکران پاکی و پایایی» میگــذرد. این کتاب ارزنده را دکتر مرتضی دررودیجوان نوشته است. کتاب یادشده را هرگونه که بنگریم، پژوهشی درخور ارزش و کارآمد اســت و گواه روشنی است از توانایی و شایستگی علمی نویسندهی آن. آن بخش از کتاب را که با شــاهنامهی فردوسی پیوند مییابد، در گفتوگــو با او بهتر خواهیم شــناخت. کتاب «در بیکران پاکــی و پایایی؛ بازتاب اندیشــهی امشاسپندان در شاهنامهی فردوسی و آثار سهروردی» را انتشارات فروهر چاپ و پخش کرده است.

- گمان میکنم برای نخســتین بار اســت که کتابی با رویکرد امشاسپندان دربارهی شاهنامه نوشته شده است. میخواهیم بدانیم پژوهش شما چگونه شکل گرفت و اندیشهی پرداختن به چنین موضوعی از کجا آغاز شد؟ - از کودکی مهر فــراوان به فرزانگی نژادهی ایرانی، همــواره همگام من بوده و با آن پیوند داشــتهام. بســیار هم به این اندیشیدهام که اگــر دو بال ذهن و روان آدمــی را انگیزه (یا احســاس) و اندیشــه بدانیم، بیگمان باید به دنبال ردپایی از برترین داشــتههای فرهنگی ایران باســتان در فلســفه و ادبیات ایران پس از اسالم برآییم. به همینگونه اگر روشنترین بســتر پیدایــی اندیشــه را فلســفه بدانیم و برجســتهتر­ین نمود انگیزه را ادبیات یک ملت به شــمار آوریم، باز باید به همان داشتههای فرهنگی ایران باســتان و بازتاب آن در فلسفه و ادبیات پس از اســالم ایران بنگریم. حکمت اشــراق در میان دبســتانها­ی (:مکتبهای) فلسفی ایران و همچنین شاهنامهی فردوسی، در میان آثار ادبی این دوره بیشــترین پیوند را با فرهنگ و فرزانگی ایران باستان دارند. این نکته چنان است که همهی اندیشمندان با آن همداستانان­د تا آن جا که میتوان آن را بدیهی دانســت. بنابراین بزرگترین و برجستهترین آموزهها و باورهای باســتانی ایــران و بر فراز همهی آنها، اندیشهی امشاسپندان نیز باید در این دو بازتافته و پژواک یافته باشد. از همینرو بود که در یک پژوهش درازدامن به جستوجو و بازنمایی نشانههای پیدا و پنهان امشاسپندان در شاهنامهی فردوســی و نیز در همهی آثار فارســی و عربی و همهی کتابهای فلسفی و عرفانی حکیم سهروردی، پرداختم.

- نکته اینجاســت که تنها اشارههای کوتاهی به امشاســپند­ان در شاهنامه شــده است؛ نام امشاســپند­ان بیشــتر در نام روزها آمده. آن اشارههای کوتاه آن اندازه هست که از اثرپذیری شاهنامه از این اندیشهی مزدایی سخن بگوییم؟ - امشاسپندان اگرچه در نزد بیشینهی ایرانپژوهـ­ـان همانند باوری دینی در میان دیگر باورهای مزدایی شــناخته شده اســت، باز به باور من اندیشهای بسیار بلند است و فشردهی فلسفهای بــس ژرف و بیگمان بســی بیش از یک باور آیینی است. من بر این باورم که درآمدن به قلمرو هستیشناســ­ی و انسانشناسـ­ـی ایران باستان تنها از دروازهی امشاســپند­ان شدنی است. باز این نکته را نباید نادیده گرفت که بههر روی، این اندیشه برای همگان در همهجــای تاریــخ ایرانزمین، اندیشــهای یکســره مزدایی و زرتشــتی شناخته شــده است. برآیند آنچه گفتم چنین است که از یک سو باوری یکسره مزدایی نمیتوانسته است در اندیشهها و نوشــتههای سرایندگان و فرزانگان مســلمان پژواکی راست و روشن داشته باشد؛ از سوی دیگر و با نگاه به رویهی دیگر اندیشهی امشاسپندان، ناگزیر این اندیشه در آثاری مانند شاهنامه و آثار سهرودی بازتاب پیدا کرده اســت. از همینروست که آمدن نام امشاســپند­ان در شــاهنامه و آثار سهروردی آشــکار و با یادکردها و نامبردنهای روشــن نیســت بلکه بهگونهای پیچیده و پوشیده در الیههــای زیرین و درونی متن نهفته اســت. بــه ســخن دیگر، اگــر در اینگونــه آثار به جستوجوی امشاسپندان با همهی نام و نشان و جایگاه و کارکرد آنان و با همهی آنچه دارند و آنگونه که هســتند برآییم، روشن است که چیزی درخور پیدا نمیکنیم. امشاســپند­ان در آن متنها نام و نشــانهای آشکاری نیستند، بلکــه اندیشــهها­ی ژرفی هســتند که برای یافتنشان باید پوستهی آشکار و خودآگاه متن را بکاوییــم و به مغز پنهان و ناخودآگاه آن راه ببریم. اگر چنین کنیم آنگاه ماییم و اقیانوسی پر از مرواریدهای رخشــان اندیشهی ناب که هم فراواناند و هم بســیار ارزشمند و گرانبها. بهروشــنی از آنچه گفتم میتــوان دریافت که خواســت من در این پژوهــش، نمایاندن اثرپذیری خودآگاهانه­ی فردوسی و سهروردی از اندیشــهی امشاسپندان نبوده است؛ چرا که چنین چیزی اگرچه راســت و درســت است، شوربختانه چندان فراخ و پرمایه نیست. - در کتاب شما از چیرگی نگاه آفاقی و گیتیگ بر رویکردهای مینویی و ماورایی در شــاهنامه سخن گفته شده اســت. با اینهمه، چنین به گمان میرسد که در سراسر شاهنامه یادآوری مرگ و جهان واپســین و داوری کردار آدمی، دیده میشــود و گاه حتا زبانــی تلخ دارد. آیا چنین نیست؟ - هر اثری که از ســوی خوانندگان اندیشهورز و هنرســنج، بزرگ و ارزشمند بهشــمار بیاید، بیگمــان رویهای مینوی و فراتر از هســتی و زندگانی گیتیانه دارد، تا چه رسد به شاهنامهی فرزانهی توس که فراتر از همه یا بســیاری از آثاری اســت که چند و چون آفرینش، انسان، جهان و ... را به شیوهای خردورزانه و فیلسوفانه بازکاویدها­ند! خواســت مــن از یادکرد نگرش گیتیانهی شــاهنامه، پسزدن و ندیدن رویهی مینوی آن نبوده، خواست من این است که اگر شاهنامه را با آثار ادبی و فلسفی سدههای پس از آن بســنجیم، آثاری که نگاههای درویشانه و رازورانه در آنها آشــکارا چیرگی یافته است؛ آنــگاه دوری و دوگانگی این دو رویکرد را بهتر درمییابیم. به سخن دیگر، شاهنامه از آن زمانه و زمینهای اســت که هنوز گیتــی و زندگی را میستاید و توان و آزادی انسان را ارج مینهد. بهترین گواه برای این سخن، حماسه یا همان درونمایهی بنیادین شــاهنامه اســت. حماسه چیزی نیست جز خواست و توان انسان خواهنده و توانمند برای دگرگونکردن جهان هســتی و دیگرکردن آن از آنگونه که هســت بدانگونه که او خود میپســندد. بهتر اســت این نگرش را که در سراســر زبان و اندیشــهی فردوسی جاریســت با آثار عرفانی ســدههای بازپسین بسنجیم که یکسره بازتاب و بازنمود نگاههایی مانند «جبر، تسلیم، رضا، توکل» و اندیشههایی از این دستاند. در شــاهنامه جبر هســت، اما بخش حماسی شــاهنامه نمودی از اختیار آدمی است. جبر در همهی آثار حماسی دیده میشود؛ چارهای از آن نیست. هرچه انسان بزرگتر میشود نگاه او به جبر فلسفی بزرگتر خواهد شد. این تعارضی با اختیار آدمی ندارد.

- اگر بخواهیم نگاه اندیشــهور­زانهی شاهنامه را درک کنیم ناچار باید این پرســش را پیش بکشیم که آیا شاهنامه رویکردی فلسفی دارد؟ یا نه؛ تنها پندها و اندرزهای حکیمانه است؟ - در الیههــای زبریــن و رویین شــاهنامه، گذشته از اینکه سخنانی فلسفی (و شاید بهتر باشد بگوییم کالمی) دربارهی خداوند، جهان و انسان بهچشــم میخورد، بیشــتر سخنان حکیمانــهی فرزانهی توس، از گونهی نکتهها و پندهای اخالقی اســت. باز اگر به الیههای زیریــن و درونی شــاهنامه بنگریــم، آن را دریایی بیکران از اندیشــهها و فرزانگیهای بس گرانمایه و ناب مییابیم که چهبســا در نوشتههایی از گونهی فلسفهی رسمی نیز (که در آن روزگار در میان فرزانگان، شناختهشده و روان بود) یافت نمیشــود. همین اندیشههای بس شــگرف اســت که از یکســو میتوان ریشــههای آن را در فرزانگی باستانی ایران یا همان «حکمت خســروانی» جست و از سوی دیگر نیز تراویدهی جــان و روان ژرفاندیش فردوسی بهشمار میآید.

- پرسش پایانی من این است که شاهنامه تا چه اندازه از حکمت خســروانی ایران باستان اثرپذیرفته است؟ - چنــدی و چونی این اثرپذیــری بهاندازهای اســت که ســخن گفتن دربــارهی آن در این گفتوگوی کوتاه، نشــدنی اســت. تنها گوشه و نمونهای کوچــک از آن را میتوان در کتاب «در بیکــران پاکی و پایایی» دید. برای نمونه میتوان به بنیادیترین اندیشهی فلسفی ایران باستان، یعنی رویارویی و نبرد همیشگی راستی و دروغ، فروغ و تاریکی و یا «اهورا و اهریمن» نگریست. این اندیشهی بنیادین به آشکارترین شیوه در گونهی حماسه و نبرد پهلوانان با دیوان در شــاهنامه بازتاب یافته است. باز در دبستان (:مکتب) فلســفی ســهروردی و آثار وی، که «نــور» زیربناییتر­یــن و کلیدیترین واژه به شمار میآید، این دوگانگی نور و تاریکی بسی راسترویانه­تر و آشکارتر دیده میشود.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran