Amordad Weekly Newspaper

فردوسی پیرو حکمت ملی ماست

- نویسنده اسفندیار کیانی

سخنرانی دکتر اصغر دادبه دربارهی دیدگاه فلسفی فردوسی

در روزهای پایانی ســال گذشته، دکتر اصغر دادبه، اســتاد دانشــگاه، دربارهی «هویت ایرانی در شــاهنامه» ســخن گفت. سخن او با نگرشی فلســفی به دیباچهی شاهنامه بود. یادآوری این نکته که داوری فردوســی دربــارهی بیدادگری (بیعدالتــی) در این جهان، همان سخنی اســت که سدهها پس از او کانت فیلســوف پایهی استدالل فلسفی خود کرده است، درخور نگرش و ارزش بسیار است. این سخنرانی در «خانهی اندیشمندان علوم انسانی» برگزار شد. پس از شکســت ما از تازیان، کوشــشهای نظامی و فرهنگی ایرانیان در ســدهی چهارم، که ســدهی پورســینا، ابوریحــان، رودکی، فردوســی و بــزرگان دیگری اســت، به بار نشست. در آن سده بود که بهنمایندگی حکیم بزرگ، فردوسی، مثلث هویت ملی بازشناسی و بازسازی شــد. اینکه میگویم به نمایندگی فردوسی، برای اینکه همهی نشانههای هویت ما در شــاهنامه هست؛ وگرنه همهی بزرگانی که میشناسیم و برخی از آنها را نام بردم، در بازشناسی هویت ما نقش داشتهاند. مثلثی که بدان اشاره کردم، چنین است: ضلع نخســت آن، زبان و ادب ملی است. نمیشود هویت ملی داشت، اما زبان ملی و ادبیات ملی نداشت. زبان ملی بهیک باره درست نمیشود کــه بتوانیم یک باره دگرگونــش کنیم. زبان باســتانی ما، فرهنگ ما را بهدوش میکشید. کتابی مانند «دینکــرد» که یکی از متنهای بازماندهی زبان باســتانی ماســت، اگر درست خوانده و فهمیده شــود، ســخنهای بسیاری بــرای گفتن دارد. این هم که دکتر زرینکوب از «دو قرن سکوت» یاد میکند، معنایش این نیست که مردم ســکوت کرده بودند. سکوت نبود، ثبت نمیشد. چرا ثبت نمیشد؟ چون در آن دو سده، حکومت ملی نداشتیم و زبان ملی برگزیده نشده بود. ضلع دوم هویت ما، تاریخ و اســتورهها­ی ملی است. از این نگاه هم شاهنامه سرچشمه است. ضلع ســوم حکمت ملی اســت. حکمت ملی ما همان حکمتی اســت که در روزگار باستان بوده و در دوران اســامی نیز پذیرفته شــده است. نمایندهی بزرگ آن در دوران اسامی، سهروردی بود که به گناه ایراندوستی کشته شد. ریشهی این حکمت نیز در شاهنامه است. به هر روی، به این ضلع سوم شاید به اندازهای که باید، نگریسته نشده است. ســدهی چهارم، ســدهی آزاداندیشـ­ـی بود. ســخنگویان حکمت و هنر ما در آن سده، با نگرش به هویت ملی ســخن گفتند. یکی از باارزشترین کارهایی هم که ســرایندگا­ن ما کردند، همین طرحکــردن حکمت ملی بود. همانگونــه که اشــاره کردم، سرچشــمهی همــهی آنها بــه شــاهنامه بازمیگردد. از همینروست که در بیشتر آثار فارسی و عربی به شــاهنامه اشاره شده است. حتا سهروردی در «حکمتاالشــ­راق» نــگاه ویــژهای به فردوسی دارد. در آن حکمت، ســخنی هست که فردوسی در دیباچهی شاهنامه آورده است و سدهها پس از او «کانت» نیز همان را پایهی استدالل فلسفی خود کرده است. کانت میگوید ما پدیدههایی داریم که میتوانیم ببینیم، بشــنویم، ببوییم و لمس کنیــم. اینها را میتــوان «پدیدههای تجربهپذیر» نام گذاشــت؛ امــا چیزهایی هم هست که نمیشود دید و شنید و بویید. میشود نام آنهــا را هم «پدیدههــای تجربهناپذی­ر» گذاشت. کانت میگوید که روح میماند و باید در جای دیگر حساب پس بدهد. کسی هم که داوری میکند خداوند است. اما برای اثبات این سخن، از من برهان و دلیل نخواهید. حس من آن است که باید خبری باشد. در اینجا کانت به

چیزی تکیه میکند که پیش از او فردوسی به آن تکیه کرده است؛ یعنی انجام نشدن دادگــری در ایــن جهــان. در دیباچهی شاهنامه بیتهایی داریم که همهی سخن کانت در آن گنجانده شده است. فردوسی در آن بیتها در ستایش خداوند میگوید: ز نام و نشان و گمان برتر است/ نگارندهی برشده گوهر اســت؛ به بینندگان آفریننده را/ نبینی مرنجــان دو بیننده را. بیت «به بییندگان...» پاســخ به این پرسش است کــه آیا از راه تجربههای حســی (دیدن و آزمایش) میتوان حقایق را و سرانجام خدا را شناخت؟ فردوسی میگوید: نه. «دیدن» یعنی تجربهی حســی کــردن. میگوید امــکان این نیســت که تجربهی حســی بکنید، ببینید و آزمایش کنید تا از کارهای (:امور) تجربهپذیر فراتر بروید. بیت بســیار مهمی که در دیباچه هســت و حوزهی تجربهپذیره­ــا و تجربهناپذی­رها را بخشبندی میکند، این اســت: سخن هرچه زین گوهران بگــذرد/ نیابد بدو راه جان و خرد. حــوزهی «گوهران» حوزهی تجربهپذیره­است. حوزهی «فرا گوهران» حوزهی حقایق اســت. حکمت اشراق که حکمت ملی ماســت و فردوســی نیز پیرو همان حکمت است، همان را میگوید که ســدهها پس از آن کانــت گفت. میگوید هرچه به حوزهی گوهران وابســته نیست (ســخن هرچه زین گوهران بگذرد) خرد بدان راه نــدارد. پس چه چیــز به آن راه دارد؟ شیوههای اخاقی و ایمانی.

پس عقل (خرد) در اینجا چه کاره اســت؟ میگویــد خــرد آنهایــی را برمیگزیند که تجربه به دســت داده اســت: همان را گزیند کــه بیند همــی. داوریهای خرد برپایهی دادههایی اســت کــه از آزمایش بهدســت میآید. آن «خستو» شدنی هم که فردوســی در بیت پــس از آن میآورد همان سخن کانت است که گفت من دلیل و برهان نمیتوانم بیاورم؛ اما حسی به من میگوید که هســت: ز هستیاش باید که خستو شوی/ ز گفتار بیکار یکسو شوی. آنجایی که فردوسی در «داستان سیاوش» می گوید: یکی بد کند نیک پیش آیدش/ جهان بنده و بخــت خویش آیدش؛ یکی جز به نیکی جهان نسپرد/ همی از نژندی رخش پژمرد. این بدنهی اســتداللی است که میگوید دادگری در این جهان نیســت و در جهان دیگر دادگری انجام خواهد شد. این ســخنی اســت که در فرهنگ ایرانی بوده و فردوســی در سرگذشــت سیاوش آورده است. فردوســی مسالهی عدالت را به دیدگاههای اجتماعیاش پیوند میزند. با داستان که پیش میرویم چهرهی دادگر و اخاقــیای مانند ســیاوش را میبینیم و در برابــرش افراســیاب بیدادگــر را. در اینجا، سویهی فلســفی داستان نیست که اثر میگذارد، ســویهی سیاسی و اجتماعی آن اســت که اثر میبخشــد. فردوسی در بستر داستان سیاوش که پیش میرود، در کنار بحث فلســفی، گفتوگوی سیاسیاجتما­عی را هم پیش میکشد.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran