Amordad Weekly Newspaper

رنجی که استاد پورداود از آتش گرفتن کتاب وندیداد کشید

- نویسنده چیستاپاکسر­شت

گرامیداشت یاد استاد در خاطرهای از پوراندخت پورداود

پوراندخت پورداود تنها فرزند اســتاد و همسر آلمانیاش، در ســال 1299 ميالدی در برلن است. استاد کتاب شعری بهنام پوراندخت نامه منتشــر کرد که به زبانهای گوناگون ترجمه شده است. پوراندخت پــورداود گفتوگويی را با روزنامهی اطالعات 23( ارديبهشــت 1355 خورشيدی) انجــام داده کــه در ادامه میخوانيــد: «پدرم بهعنــوان يک ايرانشــنا­س، هميشــه در کار غوطــهور بــود و خانــهی ما مجمعــی برای دانشپژوهان و دانشــجويا­نی بود که در مکتب او به سوادآموزی مشــغول بودند، حتی انجمن ايرانشناسـ­ـی در منزل ما تشکيل میشد، اما گرفتاریهای شــغلی پدرم باعث دوری وی از خانواده نمیشد. او به محيط خانوادگی خويش دلبستگی فراوان داشت، در مقام يک پدر بسيار مهربان و دوستداشــت­نی بود و مهمتر اينکه او يک دوســت نمونه بود. پدرم به هيچ وجه اهل ريا و تزوير نبود و در برخــورد با افراد، به مقام آنها نمیانديشــ­يد. مادرم هميشــه میگفت: پدر، اول از همه عاشــق ايران باستان و کارش اســت و بعد عاشق تو، سپس کتابهايش و در آخر مرا دوســت دارد. تصويری که از پدرم در دوران کودکی دارم بســيار لذتبخش است، او يک قصهگوی توانا بود و هميشه برای من قصه میگفت، قصههايی که خودش میســاخت و تنها پندی که هميشه به من میداد تکرار شعار «پندار نيک، گفتار نيک، کردار نيک» بود. وقت پدرم بيشتر به مطالعه و بحث میگذشت. او در اتــاق کارش نيم تختی گذاشــته بود و همانجــا در حيــن مطالعــه میخوابيد و اگر مطلبی به ذهنش میآمد، بيدار میشد و شروع به نوشــتن میکرد. او در زندگی بهجز مطالعه و بحث تفريح ديگری نداشــت. البته گاهی با نوههايش بازی میکرد، بچهها را خيلی دوست داشت. بهطوریکه گاهی ادای بچهها را نيز در میآورد. پدرم سفرهای بسياری کرده و بيشتر جاهای دنيا را ديده بود و مدتها نيز در خارج از ايران زندگی کرده بود. هندوستان را به خاطر آثار باستانیاش بسيار دوست داشت و از روی نقشه، جاهايی را که ديده بود، برای من شرح میداد. من بيشتر اطالعات و دانستههايم را از

پدرم دارم نه از کتابهای درسی مدرسه. از افتخارات پدرم دريافت جايزهی تاگور بود. او هميشــه از پذيرايی باشــکوهی که از او بهعمل آورده بودند حرف میزد و همچنين از جايزهای که از واتيکان و نشــانی که از دولت آلمان به پاس مقام ادبی خود دريافت کرده بود سخن میراند. پدرم هرگز خود را شــاعر نمیدانســت و آخرين شعری که به چاپ رساند به مناسبت فروردين 1305 بود و بعد از آن اگر شعری گفت چاپ نکرد و فقط به تحقيق پرداخت ولی هميشه میگفت که بيشتر شعرهايش را در دوران جوانــی در بيروت زير مهتاب سروده است. از خاطراتی که پدرم نقــل میکرد، اتفاقی بود کــه در بيروت برايش پيــش آمده بود. در 20 ســالگی بهخاطر عالقــهی فراوانی که به آشــپزی داشــت تصميم بــه تهيه غذای فســنجان میگيرد و چون رشتیها فسنجان را سياه درست میکنند، برای سياه کــردن غذا، آهــن داغ در آن فرو میکنند، او هم همهی کليدهــای منزل را در ظرف میريخته اســت. يک روز صاحبخانه که بــه آنجا میآيــد، میبيند همــهی کليدها سياه هســتند و چون پدرم از توضيح ماجرا خجالت میکشد، میگويد شايد جن اينکار را کرده باشــد. همچنين نقل میکرد که در بيروت نزديک محل اقامت آنها تاکســتان انگور وجود داشــته است و يکی از دوستان هميشه شــلوار گشادی میپوشيد و دم پای آن را با کش میبســت و از باال شلوار را پر از انگور میکرد و به خانه میبرد. پدرم ادامه میداد که آن انگوربلندک­ن ديروز، امروز يکی از شــخصيتهای مهم است. و از رويدادهای ناگــوار زندگی او که رنجــش میداد آتش گرفتن کتاب ونديداد بود.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran