Amordad Weekly Newspaper

جس ‌توجو‌در‌روشن‌یهای‌ب‌یپایان

- نویسنده پویان پرتوی

به یاد ابراهیم پورداوود، پنجاه و دو سال پس از درگذشت او

تهران در تبوتاب رویدادهای سیاسی میسوخت. مــردم در تکاپوی برپایی مجلس مشــروطه و ملیای بودند که «حقوق» پایمال شده را به آنها بازگرداند. دربار در تنگنا افتاده بود و فرازنشینان چارهای میجستند تا مردم را آرام کنند. در چنین هنگامهی دورانســاز­ی بود که ابراهیم پورداوود جوان، به پایتخت آمد. خانــوادها­ش او را با هزار امید و رویای خــوش راهی کرده بودند تا دانش پزشکی بیاموزد و به زادگاهش، رشت، بازگردد، اما پورداوود که نمیتوانست چشم از خیزش مردم بردارد، آرامآرام سودای پزشکی را به یکسو نهاد و به قانونخواها­ن پیوست. او در تهران با جوانی به نام محمدتقیخان پسیان آشنا شد و به همراه شماری دیگر از مشروطهخواه­ان پرشور، گروهی به نام «احرار» پدید آورد. آنها آرمان سرفرازی مردم و برپایی قانون را در ســر میپروراندن­د. اما سرنوشت، آن دو را به راهی دیگر کشاند. پورداوود پس از کوشــشهای سیاسی بسیار، راه فرهنگ و جســتوجو دربارهی پیشــینهی باســتانی ایران را برگزید و سرانجام پسیان نیز چنین بود که در ســالهایی دیگر، در آن زمان کــه آرمانهای مشــروطهخو­اهی رنگورویی دگرگون یافته بود، به اروپا برود، افسری بلندپایه و درسخوانده بشــود و در بازگشــت به ایران به شایســتگی فرماندهی ژاندارمری خراســان را بپذیرد و ســرانجام با دسیسهی نابکارانهی «سلطنهها» کشته شود؛ داغ و مرگی که هرگز از یاد آزادیخواها­ن نرفت. با این همــه، پورداوود نمیخواســت خود را در هیاهوی سیاستورزان­ی گم کند که با هر تندبادی به یکسو میچرخیدند. باور داشت که باید دانش آموخت و راهی ســودمندتر از ســوداگریه­ای سیاسی جســت. از اینرو بود که به بیروت رفت و دو سال و نیم سال در آنجا درس حقوق خواند و پس از بازگشــتی کوتاه به ایران، راه اروپا را در پیش گرفت تا دانش افزونتری بیاموزد. اما زمانه رنگی از خونوجنون گرفته بود و در آن دو سال، ایران رویدادهای سهمناکی را پشت سر گذاشته بود. محمدعلی شاه، خشمگین و نابردبار، مجلس شــورای ملی را به توپ بســته بود و شماری از آزادیخواها­ن و مشــروطهطل­بان را کشــته بود. سایهی ســنگین هراسوبیم از آیندهای گنگ و مهآلود، ایران را فراگرفته بود. هر چند گیالنیها و آذربایجانی­ها همچنان پایداری میکردند. ســفر ناگزیر پورداوود که آغاز راهی بهســوی آیندهای روشــن و تابناک بود، به آموختن دانش حقوق در فرانسه انجامید. در آنجا بود که دوستش محمدعلی جمالزاده را بار دیگر دید. جمالزاده همدرس پورداوود در بیروت بود و از دوســتیای پایدار میان آن دو دیرزمانی گذشته بود. جمالزاده در ســالهایی دیگــر یادهایی شــیرینوتل­خ از همراهی با پورداوود نوشت و به یادگار گذاشت. آشــنایی با محمد قزوینی نیز باور پورداوود را به بایستگی شــناخت باریکبینان­ه و سختکوشی علمی، افزونتر ســاخت. قزوینــی در پژوهش و شــناخت ریزبینانهی میراث ادبی پیشــینیان، شیوهای یگانه و وسواسگونه داشت و در یافتن

نامونشانی از گذشــتهی ایران، از هیچ کوشش تابسوزی پرهیز نمیکرد. پورداوود بیش از پیش از او آموخت که دانشاندوزی کوششی است در مرز جانکندن! باید با همهی توان کوشش کرد و آموخت و آموخت. راهی جز این نبود. پــورداوود از قزوینی این را نیــز فراگرفت که از نثرپردازیه­ای دســاتیری دست بکشد و چنین سودای زیانباری را از ســر بیرون کند. دساتیر واژگانی ســاختگی بودند که پــورداوود نیز یک چند در افســون دروغین آنها گرفتار شده بود و در سرودهها و نوشتههایش بهکار میبرد. بهویژه هنگامیکه روزنامهای به نام «ُدهل» در پاریس چاپ میکرد، شمار واژگان دساتیری نوشتههایش از اندازه گذشته بود. پورداوود سپستر دست از آن زیادهرویها برداشت و همهی شمارههای دهل را از میان برد. هنگامی هم که در ســال 1324 خورشیدی جستار دانشورانهی «دساتیر» را نوشت و بیپایگی اندیشــهها­ی دســاتیریا­ن و واژگان ساختگی آنان را آشکار کرد، دربارهی روزنامهی ژالتینی دهل به طنز نوشــت: «امید است دیگر کسی از آن خبری نداشته باشد»! با این همه، دانشاندوزی و کوشش پیوسته برای آموختن، پورداوود را از رویدادهای ناگواری که بر ایران میگذشت، دور نکرد. ایران نیز مانند دیگر کشورهای جهان گرفتار جنگ جهانی شده بود و ارتشهای روس و انگلیس از یکسو و نیروهای آلمان و عثمانی از سویی دیگر، کشور را لگدکوب جنگافروزیه­ا کرده بودند. پــورداوود، همانند دیگر دوســتانش نمیتوانست تنها نگرنده باشد. باید کاری میکردند. پس به همراه جوانان پرشور دیگری مانند جمالزاده، کاظمزادهی ایرانشهر، وحیدالملک شــیبانی، محمد قزوینی، حســن تقیزاده و شماری دیگر، «کمیته ملیون ایرانی» را برپا کردند و برای رهایی ایران از اشــغالگری روسها و انگلیسیها، دســت به کوششهای بسیاری زدند. تا بدان اندازه که پورداوود به همراه دوســتش جمالزاده به بغداد و سپس کرمانشاه رفت تا عشــایر و مردم بومــی باختر ایران را به پایداری در برابر روسها و انگلیسیها برانگیزد. در بغداد بود که پورداوود روزنامهی «رستخیز» را بنیاد گذاشت و چند شماره از آن را نیز در کرمانشاه چاپ کرد. سرتاسر روزنامهی رستخیز آکنده بود از شــور ایرانخواهی و برانگیختن ایرانیان برای نگاهبانی کشور از دســتدرازی­های بیگانگان. رســتخیز در 25 شماره چاپ شــد. در آن زمان، آلمانها پشــتیبان کمیتهی ملیون ایران بودند و کمکهای مالی آنها دنبالهی کوشــشهای پورداوود و یارانش را شدنی میساخت. پورداوود در ســالهای دیگــر، زمانی کــه آتش جنگ خاموش شــده بود، همکاری با آلمانها را کاری ناروا برشــمرد و آن اندازه دلیری در خود دید که لغزشهای گذشــته را در همراهی با سیاســت آلمانها نادرســت بداند. اما بهراستی او و دیگر جوانان ایرانی کمیته ملیون برای آگاهی بخشی به ایرانیــان و برانگیختن آنان برای نگاهبانی از مرزهای کشــور، راهی جز دست یاری به سوی آلمانها دراز کردن، نداشتند. بهویژه آنکه آلمانیها بهدور از آزمندی و خوی اســتعماری روسها و انگلیسهابو­دند. کمیته ملیون نشــریهای در برلن به نام «کاوه» چــاپ و پخش میکــرد که در آغــاز با چاپ نوشــتههای­ی ماالمال از شــور میهنپرستی، از ایرانیان میخواســت در برابر نیروهای روس و انگلیسی ایســتادگی کنند. افزونبر آن، با چاپ اخبار جنگ میکوشــید آلمانهــا را همراه و دوســتدار ایرانیان بشناساند. اما کاوه در دورهی دوم چاپ راهی دگرگون با دورهی نخســتش در پیش گرفت و جایی برای چاپ نوشتههایی دانشورانه دربارهی گذشــتهی ادبی و تاریخی ایران شد. پورداوود در شمار نویسندگان دورهی نخســت کاوه بود، امــا در دورهی دوم از این نشــریه کناره گرفت؛ از آنرو که بر آن شــده بود تا همهی زمان و کوشــش خود را ویژهی پژوهشهای اوستاشناسی کند. کوشــش برای انجام پژوهشهــای علمی و رهاکردن تکاپوهای سیاســی، پس از آشنایی ژرفتر پورداوود با شــماری از خاورشناسان، بهویژه «ژوزف مارکوارت» روی داد. پورداوود نخســت به خردهگیــری از خــود پرداخت و همکاری خود با آلمانها را کاری ناروا برشمرد. حتا یک گام پیشتر گذاشت و با سرودن شعری با نام «توبه، توبه» به سختی خود را سرزنش کرد. دلیری او در ارزیابی گذشته و خردهگیری از خود، باید نشــانهای از پــاک دلی پورداوود دانسته شود. بــه هر روی، پــورداوود از آن پــس راهی را در پیــش گرفت که به دور از هیاهوهای سیاســی بود. او همهی زندگی خود را بر سر کوششهای علمی و شــناخت اوستا گذاشــت و کارنامهای پربار و شــورانگیز بهجای گذاشت. در این راه نو

و ســودمند، آشنایی با شیوهی علمی و پژوهشی مارکورات جایگاه بهســزایی داشت. پورداوود به دیدهی ســتایش به مارکورات مینگریست و او را سرآمد ایرانشناسا­ن برمیشمرد. از گفتن این سخن نیز پرهیز نمیکرد که وامدار دانشاندوزی در نزد مارکوارت است. پس از مرگ او نیز با دریغ بسیار نوشت: «به این زودی دیگر کسی به پایهی او نرسد و جای او چندی تهی بماند». کوشایی ستایش برانگیز پورداوود برای برگردان اوستا به زبان فارسی و آشنایی دیگر بار ایرانیان با این کتاب مینویی، در نوشتههای بسیاری آمده اســت. او در این راه دشــوار دست به کوششی زد که بهراستی شــگفتانگی­ز است. بدان اندازه که همترازی برای او نمیتوان شــناخت. هنوز هم پژوهشهای اوستاشناسـ­ـی و باستانی ایران بهرهمند از خوان گســتردهی پورداوود است. از اینرو، در سال 2016 میالدی مرکز ایرانشناسی دانشگاه یوسیالای کالیفرنیا با کمک خانوادهی پورداوود «مرکز ایرانشناسـ­ـی پورداوود» را بنیاد گذاشت و در آوریل همان سال جشنی به بهانهی بنیادنهادن آن مرکز پژوهشــی و دانشگاهی برپا کرد. سرپرســتی مرکز ایرانشناسی پورداوود را دکتر رحیم شایگان بردوش دارد. پورداوود در سالهایی که با سختکوشی بسیار سرگرم انجام پژوهشهای بنیادین و گستردهی خود بود و دریچهای نو بر روی ایرانیان گشود تا پیشینهی دیرینهی خود را بهتر بشناسند، از زخم زبانها در امان نبود. زمانی که او در سال 1344 خورشــیدی دو داستان از شاهنامه را به خواست شــرکت نفت ایران چاپ کرد، جالل آلاحمد به سختی بر او تاخت و آن مرد فرازنه و بیمانند را به «تعصب نژادی و فرهنگی» متهم کرد! در حالی که آلاحمد شــاگرد پورداوود در دانشکده ادبیات دانشــگاه تهران بود و از دانش استادش نکتهها آموخته بود. هر چند آلاحمد سپستر به لغزش خود و سخنان ناروایی که دربارهی پورداوود گفته بود، پی برد و آن نوشــتار تند و گزندهاش را در بازچاپ کتابهایش برداشتند. پورداوود بهراســتی دانشــمندی یگانه بود. او را بایــد از نادرهکاران­ی برشــمرد که همانندش به دشــواری یافتنی اســت. بنیادی که او پی افکند، اســتوار و گزندناپذیر است. بهویژه آنکه در کنار کوشــشهای سخت کوشــانهاش، راه را بــرای پژوهشهای دیگران همــوار کرد و یاریگر شاگردان دانشمند و جوانش، مانند بهرام فرهوشی و جلیل دوستخواه شد. ابراهیم پورداوود در بامداد یکشنبه 26 آبان 1347 چشم از جهان فروبست. امسال پنجاه و دومین سال درگذشت اوست. نام نیکویش همواره در یاد!

یاری نامه: 1378 پــورداوود پژوهنده روزگار نخســت؛ محمود نیکویه، - برلنیها؛ جمشید بهنام، 1396 119 جســتار «ابراهیم پــورداوود»؛ ژاله آموزگار، مجله بخارا، شماره - جســتار «رســتخیز، روزنامه ای ناشناخته»؛ منصوره اتحادیه، مجله تاریخ، 1382

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran