اردوغان؛ از بابکها بترس!
17 دیماه سالگرد درگذشت بابک خرمدین به یاد باد
تاریخ از او با بزرگی یاد کرده اســت. دالوری از ایران، نژادهای از آذربایجان، پهلوانی که به همراه یارانش 20 ســال خواب را از چشمان خلیفهی عباسی ربوده بود. نیروهای لشکر بابک را در ابوالمعالی 00۱ هزار تن، در تنبیهاالشراف مسعودی 200 هزار تن، در تاریخ بغــدادی 00۳ هزار تن و در تبصرهالعوام و برخی از متنهای دیگر، بیشمار آوردهاند که بیگمان این گزارشها از نیرومندی، بزرگی و ترسآوری آنان برای دشــمنان نشــان دارد. دشمنانی که سرخجامگان در برابر ستم و زورگویی آنان به پا خاستند و با مرگ بابک نیز از پا ننشستند. اعدام بابک خرمدیــن و تکهتکه کردن بدنش در تاریــخ 2 صفر ســال ۳22 هجری قمری برابر با 7۱ دیماه ســال ۶۱2 خورشیدی انجام گرفت. مســعودی در مروجالذهب این تاریخ را برای ایرانیان بســیار مهم دانسته و آورده است: اعدام بابک چنان رخداد مهمی دانســته میشد که جایگاه اعدامش تا چند سده به نام خشبهی بابک یعنی چوبهی دار بابک در شهر سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود برای همگان آشنا و نامدار بود. ابن الجوزی مینویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه درکنارش نشست و به او گفت: تو که این همه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است! بابک گفت: خواهید دید. چون یک دســت بابک را به شمشیر زدنــد، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتــش را رنگین کرد. خلیفه از او پرســید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دستهایم را قطع کنند خونهای بدنم خارج میشــود و چهرهام زرد میشــود و تو خواهی پنداشــت که رنگ رویم از ترس مرگ زرد شده است. چهرهام را خونین کردم تا زردیاش دیده نشــود. به همینگونه دستها و پاهای بابک را بریدنــد. چون بابک بر زمین درغلتید، خلیفه دستور داد شکمش را بدرند. پس از ساعاتی که این حالت بر بابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کنند. پس ازآن چوبهی داری در میدان شــهر سامرا افراشتند و الشهی بابک را بردار زدند و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد. استاد روانشــاد، نادعلی همدانی که خود زادهی اردبیل است در کتاب «بابک، عشق، حماسه» واپسین سخنان و مرگ بابک خرمدین را چنین مینویسد: تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد اســتقاللطلبی ایرانیــان را خاموش خواهی کــرد. نه! این حماقت اســت اگر فکر کنی چون افشین وطنفروش را با زر خریدهای میتوانی ایرانیان را اسیر کنی. من مبارزهای را آغاز کردهام که ادامه خواهد داشت. من لرزهای بر ارکان حکومت عرب انداختهام که دیر یا زود آن را ســرنگون خواهد نمود. تو اکنون که مرا تکهتکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهند کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهند داشــت! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد. من درسی به جوانان ایران دادهام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد. من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جالد تو شمشــیرش را برای بریدن دســت و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون به جوشآمده آمادهی طغیان هستند. مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آمادهاند تــا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردمفریب برهانند. اما تو ای افشین، در انتظار روزی باش که همین معتصمی را که امروز مانند سگانی در برابرش زانو میزنی و وطنت را برای او فروختی در همین تاالر و روی همین ســفره سرت را از بدن جدا کند. مردی کــه به مادر خود (میهن) خیانت کند در نزد دیگران جایی نخواهد داشت و آیآرازبیردالغــاوور،دریاکیمیتوفانائله/ ظالمینییخقصرینی،اوزباشیناویرانائله ای ارس موجی بزن، همچــون دریا توفان نما/کاخ ظالم را بیفکن، بر سرش ویران نما زورهمحکومائیلهییب،ایندیطبیعتبیزلری/ زوردئیهنجالدایله،بیزلرآرادیوانائله طبیعت ما را با زور محکوم کرده است/ جالد زورگو را محاکمه کن
بیرهجومایلهداغیتشیطانالرینکاشانهسین/ اوفسادوفتنهقصرینخاکلهیکسانائله
با یک هجوم کاشــانه شیاطین رو ویران کن/ قصر فتنه و فساد را با خاک یکسان نما
وئرمهامکانبوندانآرتیقهرشرفسیزانسانا/ آزبویولسوزکسلریدلمولکونهسلطانائله بیش از این به هر انسان بی شرافتی امکان مده/ این افراد بی طریقت را کم بر ملک دل سلطان نما
سودهییلسندنآخان،قانهدؤننگؤزیاشیدیر/ بواسفاحوالیگؤر،توفانقوپارعصیانائله آنچه که از تو ســرازیر است، آب نیست بلکه اشکی است که به خون تبدیل شده/ این احوال تاسف بار را ببین و عصیان کن
بیرندنسنبوقانقارداشالرینسالدیناوزاق/ گلبوسرگردانالرینهرموشکولونآسانائله بــرادران هم خون را از هم جــدا کردی/ بیا و دشواری های این سرگردانها را آسان کن
بیرقیلیشتکاورتادانکسدینمحبترشته سین/آزبومیدانداشرارتمرکبینجوالنائله
چون شمشیری رشته محبت را از وسط پاره کردی/ کم در این میدان مرکب شرارت را جوالن بده قاضیاول،انصافهگل،حکمزمانوئرتازهدن/ غصباوالنتورپاقالریوابست هیایرانائله قاضــی بــاش ، انصاف کــن ، دوباره حکــم بده/ سرزمینهای غصب شده را وابسته ی ایران نما کؤکلمههجرانسازین،دلسوزونوآرتیرماچوخ/ وصلدنسالصحبتیگلچارهیهجرانائله
ســاز هجران را کوک مکن ، بر سوز دل میفزای/ از وصل سخن بگو، بیا و هجران را چاره کن
قارداشیقارداشاچاتدیر،جانیهجراندانقوتار/ بوآغیربیرخستهلیکدیر،خستهیهدرمانائله
هیچکس به فرد خودفروخته اعتماد نخواهد کرد. بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دندههایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود: «پاینده ایران» برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که او را همانند بابک اعدام کنــد. طبری مینویســد که وقتی دژخیم دســتها و پاهای برادر بابک را میبرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمیآورد. پیکر این مرد را نیز در بغداد بر دار کردند.
برادر را به برادر برسان و جان را از هجران برهان/ این ناخوشی سختی است ، درمانش نما
نه«شــمالی»نــه«جنوبــی»؟آتبوچرکین سؤزلری/مولکایراندیرتماما،دونیایااعالنائله
چه شمالی؟چه جنوبی؟ این سخنان چرکین را به دور بینداز/ به جهانیان بگو همگی سرزمین ایران است
فتحعلیشاهائیلهدیفاحشخیانتایرانا/سنده خدمتگوستریب،نقصانالریجبرانائله
فتحعلی شاه خیانت بزرگی به ایران کرد/ تو خدمت بکن و نقصانها را جبران نما تورکمنچایپیمانیبیرننگدیرتاریخده/ عرضهسیزشاهینایشیندونیالرهاعالنائله قــرار داد ترکمن چای ننگی در تاریخ اســت/ اقدام شاهین بی لیاقت را به دنیا اعالم نما کئچدیاونیئدیشهرروسیهنینچنگالینا/ بوجنایاتیگتیریاده،بوگونعنوانائله
هفده شــهرزیر چنگال روســیه قــرار گرفت/ این جنایاتها را به یاد بیاور، و امروز آنها را عنوان کن گولستانپیمانیداسیندیردیایرانینبئلین/ بوایشهباعثلره،یارباؤزوندیوانائله قرارداد گلســتان کمر ایران را شکســت/ خداوندا ! مسببین این کار را محاکمه کن گلگتیربوملتهآزادهلیــکفرمانینی/ملک ایرانیصفادهروضهیرضوانائله
بیا و براین ملت فرمان آزادگی بیاور/ سرزمین ایران را روضهی رضوان نما تهمتوتحقیراوخوهرسمتیدنیاغماقدادیر/ سینهویبیرداغکیمیبواوخالراقالخانائله تیر تهمت و تحقیر از هر سمتی در حال باریدن است/ سینه ات را همچون کوهی در برابر این تیرها سپر کن
یااؤزونچکبیرکناره،غصباوالنمرزیگؤتور/ یاایکیروحوسازاشدیر،دللریشادانائله
یا خودت را کنار بکش و مرز غصب شــده را از میان بردار/ یا دو روح را آشتی بده و دلها را شادمان کن "
"شیدا نیندائیمفراقیاردنآغالرگؤزو/گؤستر اوشوخونجمالین،گولکیمیخندانائله
شیدا همواره از فراق یار چشمش اشکبار است/جمال دلبر را بنما همچو گل خندانش کن شعر«آراز»سرود هییحیاشیداکهاردوغاندربرابررژ هی نیروهاینظام یاشخواند.برگرفتهازتارنمایاقتصادنیوز
چنــدی پیش کــه رجــب طیــب اردوغان رییسجمهــور ترکیــه در کنار الهــام علیاف رییس جمهوری باکو، شعر «آراز آراز» را خواند آن هــم در حالی که نیروهای نظامی ترکیه در خاک کشور جمهوری آذربایجان رژهی پیروزی میرفتند، دلهای ایرانیان باز به سوی آذربایجان ایران کشیده شد. اردوغان مست از پیروزی بود و هوس این سوی ارس را در سر میپروراند، از این رو با خواندن «آراز آراز» میکوشــید گرگهای پانترک را به شــور آورد. هر چنــد زوزههایی از گرگها در همآوایی با او به هوا خاست اما چند نکته را باید به او گوشزد کرد:
نخست: «آراز» ســرودهی یحیی شیدا یکی از دوستان ایراندوست و میهنپرست استاد شهریار است و معنای آن هم ایراندوستانه و با آرزوی بازگشت سرزمینهای ایرانی آن سوی ارس به دامان ایران اســت. آقای اردوغان با چه آرمانی این شعر را خوانده است، چه کسی میداند؟ دوم: آقای اردوغان همواره آذریهای بزرگمنش و نژادهی ما را که در ایراندوستی زبانزد بوده و هستند ترک نامیده و کوشیده از این رهگذر بافت جمعیتی ایران را به سود خودش برآورد کند. در پاسخ ایشان تنها اشارهای به تاریخ آذربایجان ایران بس است. با این اشاره اردوغان اگر کمی باهوش باشد خواهد دانست، راهی که میرود به ترکستان است! ســوم: آقای اردوغان که اینک به ضرب و زور و دشــنه و کودتا بر مسند قدرت در ترکیه نشسته و با تکیــه بر اقتصاد نیرومندی کــه از ناتوانی اقتصادی ایران بهره جســته است، شاخ و شانه میکشد گمان نکند در همیشه بر همین پاشنه خواهد چرخید. اینکه افــراد پانترک در میان مســووالن کشــورمان به گونهای خزنده نفوذ کنند، اینکه تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز را به سیاستهای قومگرایانه آلوده سازند و ... شاید در کوتاهمدت جام خیال را به کامشــان پر کند. اما بیگمان پاسخ آذریها و آذربایجان ایران همان «۱2 آذرماه 52۳۱» اســت. پاسخ همان داستان جانفشــانی در جنگ چالدران است. اردوغان و علیاف اگر داســتان پایداری بابک خرمدین را بخوانند، ستارخان و باقرخان را خوب بشناسند، فیلشان حتا اگر یاد هندوستان هم بکند گرد ایران نمیچرخــد! برای فروپاشــی رویای نوعثمانی، ایرانی یکپارچه از کرد و لر و بلوچ و عرب ایستاده اســت، گرچه نیازی به اینهمه نیست، تبریز به تنهایی کار جداییخواهان را یکســره میکند، همانگونه که تاریخ بارها گواهی داده است.