Amordad Weekly Newspaper

بلبالن نغمهسرا با جامههای رنگارنگ برای سعدی میسرودند

قطعه «آخرین بهار سعدی» نوشتهی آوتیم ایساهاکیان

- نویسنده چیستاپاکسر­شت

آوتیــم ایســاهاكی­ان $YHWLN بزرگترین ســرایندگا­ن ,VDKDN\DQ معاصــر ارمنی اســت و آثــار وی از شاهكارهای شعر ارمنســتان بهشمار میآید. الكســاندر بلوک، ســرایندهی بــزرگ روس، دربــارهی او میگوید: «شــاید در حال حاضر در همهی اروپا هوش و نبوغی چون نبوغ و هوشمندی عالی و تازهی او پیدا نشــود.» قطعات نظــم و نثــر او كموبیــش به همهی زبانهای شــوروی ترجمه شده است. ایساهاكیان سرایندهای انساندوست و آرمانی است. برترین قطعات شاعرانهی او قطعاتی اســت كــه در زمینههای خاوری (:شــرقی) ســروده شده است. قطعهی بلند «آخرین بهار سعدی» از برجستهترین آنهاست. بهار بــود. بهار شــاد و خرمی بود كه با جــادوی خود طبیعــت را غرق گل و ریحان كــرده و روح نوین به كالبد مــردهی زمین دمیده بــود. بهاری كه سعدی، بزرگترین نغمهسرای شادی و غم تا آن روز صد چو آن را گذرانده بود. بامداد آن روز سعدی زودتر از روزهای دیگر ســر از بســتر خواب برداشت و چون دیگر روزها برای شــنیدن نوای روحپــرور بلبالن و دیــدار معجزهی بهار، به گلســتان خرمی كه گلهای آن آرامآرام در كنــار رود «ركنآباد» میشكفتند، پای نهاد. نگاهی به چمنزار زیبای شیراز انداخت و سراسر آن را از فرش زمردین برگ و گلهای رنگارنگ خیرهكننده، پوشیده یافت. از البــهالی باد صبا بویخوش و دالویز گلها را بویید كه دلباختگان طبیعت را سرمست و مدهوش میكرد. هر چند سعدی بســیار پیر و شكسته شده بود ولی روح شــاداب و فرزانهی او با چشم بینشمند (:بصیرت) جلوههای سحرآمیز دنیای پیدا و ناپیدا را میدید و بــا گوش دل نغمههــا و آهنگها و خاموشــیها­ی آن را كه خود در باالی كوه «قــاف» میان اختران فروزان برپا ساخته بود، با وی سخن میگفت. بلبالن نغمهسرا با جامههای رنگارنگ و دیــدگان پرفــروغ خــود آوازخوانی میكردند. ترانههای سحرانگیز خویش را كــه از گرمی عشــق سرچشــمه میگرفت برای ســعدی میسرودند و قلب زنــدهدل وی را كه جاودانه جوان بود، نوازش میكردند. نسیم صبا، با دم لطیف خود، درودهای پرمهر گلهای عاشــق را از گلزاران دوردســت همراه میآورد تا آنها را آهســته در گوش گلهای دلباختهی چمنزار شــیراز فروخواند. روح سعدی نیــز، به یاد دوران گذشــته، زمزمهی عشق ســر داده بود و میگفت: «دل عاشــق با زبان پنهانی همهی اشیاء جهان آشناســت، دنیا پر از نغمهها و آهنگهای ســحرآمیز عشــق است. هرجا كه شــور و جنبشــی هســت، عشــقی هســت، هر جا كه حركتی هست، مستی عاشقانهای هست» گوش به نغمهسرایی بلبالن فراداد و گیسوان خود را كه به سپیدی برف درآمده بودند میان گلهای ســرخ پنهان كرد. عطر دلانگیز را با مشام جان بویید و در سرمستی این عطر دلانگیز دیده بــر هم نهاد و آنگاه سرتاسر جهان را، چون رویایی كه در بستر خواب به سراغ خفتهای آید، در برابر روح خویش یافت. رودخانههای آرام و پهناور هندوستان را دید كه امواج آنها آرامآرام برهم میغلتیــد و رویشــان را گلهای سپند نیلوفر پوشانیده بود. فیلهای تنومند و گرانســنگ را دید كه در میان جنگلهای تاریک و انبوه به اندیشه فرورفتهاند. دوشیزگان دلربا و خوش قد و باالی دهلی را دید كه گیسوان سیاهشان را با نیلوفرهای قرمز آراســته و جامههایی از حریر ارغوانی بر تن كردهاند و با گامهای هماهنگ و دلربای خود در كاخهای مرمرین میخرامند. دشــتها و بیابانهــا­ی پرطوفان توران زمیــن را دید كه گردبادهایی ســهمگین آنها را جوالنگاه خود كردهاند. صحراهای خشک و سوزان را دید كه در آن اســبان تازی در پی شیران تندرو و خشمگین میدوند و عقابان بال گشوده بر باالی سر آنها در پروازند. سپس دختران سروقد و مخملین جامهی شامی را دید كه با چهرهی درخشان چون بلور خویش، بهسان حلقهی انگشتری، دور سعدی جوان، حلقه زدهاند. ناگهــان رشــتهی دلپذیــر و خوشرنگ رویاهای دراز، گسیخت و سعدی دیده بگشود. با خود گفت: «دریغــا كه عمر صدســالهام چون خوابی یک شــبه گذشت و در یک دقیقه، همچو پرندهای ســبکبال، پر زد و رفت و بازنگشت.» سعدی بــا نگاهــی عمیــق و كنجكاوانه بــه پیرامــون خویش نگریســت. ســراپردهی كبود آسمان را دید كه در زیر آن پرندگان سبکبال، غرق در غباری زریــن، در پرواز و بازی بودند. با شــگفتی فــراوان گفت: «آری، دنیا سراسر اعجازی بیپایان است و داستانی شــیرین است كه پایان نمیپذیــرد. هر روز مانند روز پیش بدان مینگرم و هر روز چنان میپندارم كه این بار نخستین است كه آن را میبینم. همیشــه ساده و همیشــه شــگفتانگی­ز است. هم یكنواخت و هم نو، هم كهنسال و هم تازه است. زیباییهایش بیپایان و نعمتهایش فزون از پندار است».

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran