Iran Newspaper

پلی برای پیـوند

- محمد بلوری

گــروهحواد­ث/هــرگاهنــ­امصفحــهحـ­ـوادثبــهم­یــانمیآیـ­ـدبســیاری­تصــورمیکن­نــدایــنص­فحــهویــژ­ه انعـــــــ­ــــــــــ­ــــــــــ­کاسخبرهــا­وگزارشهــا­یمربــوطبـ­ـهقتــلوجن­ایــتودیگـ­ـر بزهــکاریه­اســت.امــامــنط­ــی62ســال­روزنامــهن­ــگاریایــ­نصفحــهراب­ــهخاطــرج­اذبــهایکـ­ـهبـــــــ­ــــــــــ­ــرایاقشــ­ارجامعــه داردجلــوه­گاهباشــکو­هتریــنعوا­طــفانســا­نیدیــدهام.ازصفحــهحـ­ـوادثمیتــ­وان پلــی بــرای پیونــد قلبهــا و اشــاعه زیباییهــا و مهربانیهــ­ا ســاخت. ســال 72 در صفحــه حــوادث روزنامــه ایــران بــرای آزادی زندانیــان بدهــکار دســت نیــاز بســوی مــردم مهربــان دراز کردیــم و در آســتانه نــوروز توانســتیم بــا یــاری نیکــوکارا­ن صدهــا زندانــی را کــه بــه خاطــر بدهــکاری انــدک، ماهه ـا یــا ســالها در بنــد بودهانــد بــه خانــواده هایشــان برگردانیــ­م و پــس از آن ایــن رســم خوشــایند انســانی بــا اســتقبال برنامــه ســازان صــداو ســیما هــم روبــه رو شــد کــه هــر ســال بــه مناســبتها­ی مختلــف بــه آزاد کــردن زندانیــان بدهــکار بــا کمکهــای مردمــی همــت میکننــد. یــا دراقدامــی دیگــر بــا راهانــداز­ی ســتون جوینــدگان عاطفــه، خبرنــگارا­ن گــروه حــوادث طــی ســالها توانســتها­ند صدهــا گمشــده را بــه خانــواده هایشــان برســانند. یــا بــه یــاد دارم همزمــان بــا انعــکاس آرزوی پســربچهای از یــک خانــواده فقیــر کــه بــا نوشــتن نامــه ای بــه خــدا بــرای شــب عیــدش درخواســت یــک جفــت کفــش قرمــز کــرده بــود، دههــا مــادر مهربــان شــهر در آســتانه نــوروز بــا خودرویــی پــر از کفــش و لبــاس نــو بــرای بچههــا و مــادر بیسرپرســت ایــن خانــواده بــه در خانهشــان رفتنــد.

مـن پنجـاه سـال پیش بـرای نخسـتین بـار معجـزه قلبهای مهربـان را بـا گزارشـی کـه در صفحـه حـوادث کیهـان چاپ شـده بـود درک کـرده ام.

در آن ســال پروفســور «کریســتیان بارنــارد»- جــراح قلــباهــل کیــپ تــاون در آفریقــای جنوبــی بــرای نخســتین بــار در جهـان قلـب زن بیسـت سـالهای را کـه در یـک حادثـه رانندگـی کشـته شـده بـود بـه بـدن مـرد 35 سـالهای پیونـد زد و جهانیـان را بــا شــگفتی وصفناپذیــ­ری روبــهرو کــرد.

بعـد ازآن بـود کـه جراحـان اروپایـی حیـرت زده از ایـن پیونـد از دکتـر بارنـارد دعـوت کردنـد در سـفر بـه اروپـا در یـک همایـش بــزرگ پزشــکی نحــوه وجزئیــات علــم پیونــد بینظیــرش را تشــریح کند.یــک روز صبــح کــه در تحریریــه روزنامــه کیهــان ســرگرم نوشــتن بــودم حســین عــدل ســردبیر روزنامــه مــرا خواسـت و گفـت قـرار اسـت تـا 10 روز دیگـر دکتـر بارنـارد در راه سـفر بـه اروپـا دو روزی را در تهـران توقـف کنـد. از ایـن جـراح کـه همـه شـبکههای خبـری بـا شـگفتی دربـاره عمـل جراحـیاش هــر روز عکسهــا و گزارشهایــ­ی منتشــر میکننــد دعــوت کردهایــم بــه روزنامــه کیهــان بیایــد و در مراســمی کــه برایــش تــدارک دیدهایــم شــرکت کنــد.

ســردبیر بــا ایــن توضیــح از مــن خواســت برنامــه ای بــرای جذابیــت مراســم طراحــی کنــم تــا در آن روز اجــرا شــود.

آن شــب تــا ســحر بیــدار مانــده بــودم تــا بــه یــاد نامــه ای از یـک دختـر بیمـار افتـادم کـه در کشـوی میـزم نگـه داشـته بـودم تـا در فرصـت مناسـبی در صفحـه حـوادث چاپـش کنـم. هنـگام صبــح بــا ورود بــه تحریریــه بــه دیــدن ســردبیر رفتــم و گفتــم: میخواهــم بــرای روز مراســم دیــدار دکتــر بارنــارد از کیهــان دختــری را انتخــاب کنــم کــه در آسایشــگاه دختــران مســلول بسـتری اسـت و بـه تشـخیص پزشـکان چنـد ماهـی بیشـتر زنـده نمیمانـد. ایـن دختـر نامـه ای بـه گـروه حـوادث روزنامـه نوشـته کــه حاضــر اســت پیــش از مــردن، قلبــش را بــه دکتــر بارنــارد ببخشــد تــا بــه جــای قلــب از کارافتــاد­ه یــک دختــر ایرانــی بــه ســینهاش پیونــد بزنــد. مــن تصمیــم دارم پیــش از ســفر دکتــر بارنـارد بـه ایـران نامـه تـکان دهنـده ایـن دختـر مسـلول را همراه بـا عکـس و شـرح زندگـیاش در صفحـه حـوادث منتشـر کنـم و روزی هــم کــه دکتــر بــه روزنامــه کیهــان میآیــد آن دختــر را بــه ایــن جــراح معرفــی کنیــم تــا خــود تصمیمــش را اعــام کنــد.

ســردبیر کــه از شــنیدن ایــن پیشــنهاد بــه هیجــان آمــده بــود گفــت: همیــن امــروز همــراه بــا یکــی از عکاســان روزنامــه بــه آسایشــگاه مســلوالن برویــد و از ایــن دختــر عکسهــا و گزارشهــای مفصلــی تهیــه کنیــد کــه هــر روز تــا رســیدن دکتــر بارنـارد بـه تهـران در صفحـه حـوادث چـاپ شـود.عصر همـان روز همــراه بــا مرحــوم حســین پرتــوی، عــکاس جــوان و پرشــور کیهـان سـوار جیـپ روزنامـه شـدیم و بـرای دیـدن دختر مسـلول کــه مریــم نــام داشــت بــه آسایشــگاه دختــران مســلول رفتیــم.

بــا عبورازمحلـ­ـهای قدیمــی از یــک جــاده مارپیــچ خاکــی گذشــتیم و بــر فــراز تپــه ای وارد بــاغ بــزرگ پردرختــی شــدیم. بعــد هــم در میانــه بــاغ پــای پلههــای یــک قصــر ســفید بــه جــا مانــده از عصــر قاجــار کــه آسایشــگاه دختــران مســلول بــود از جیــپ پیــاده شــدیم.هنگامی کــه از پلههــای ایــن عمــارت قدیمــی بــاال میرفتیــم کنــار پلــکان در زیــر شــاخههای یــک درخـت کهنسـال اقاقیـا چشـممان بـه دختـر بیمـاری افتـاد کـه روی یـک تخـت بیمارسـتان­ی خوابانـده بودنـد و بـا ماسـکی کـه بـر چهـره داشـت از یـک کپسـول اکسـیژن کنـار تختـش بسـختی نفــس میکشــید. در چشــمهای نگــران کــم فروغــش ســایه مــرگ نشســته بــود.

از پرسـتاری پرسـیدم چـرا تخـت ایـن بیمـار را بیـرون از سـالن آسایشـگاه گذاشـته اند؟

گفـت بـه تشـخیص پزشـکان هـر بیمـاری را پیـش از مـردن، بــا تختــش از آسایشــگاه بیــرون میآوریــم و زیــر ایــن درخــت میگذاریــم تــا مرگــش باعــث تــرس و نگرانــی بیمــاران دیگــر نشـود. بعـد هـم بـا لبخنـد محزونـی ادامـه داد: سرنوشـت همـه زن هـا و دخترهایـی کـه در ایـن آسایشـگاه بسـتری هسـتند در زیر ایـن درخـت چنـار بـه آخـر خواهـد رسـید.

وقتـی وارد سـالن آسایشـگاه شـدیم یکـی از پزشـکان بـرای ما توضیــح داد: در ایــن آسایشــگاه حــدود 30 زن و دختــر مســلول بسـتری هسـتند کــه بــه علـت پیشـرفت ســل معالجــه شـان در ایـران ممکـن نیسـت خانوادههـا­ی کـم درآمـد ایـن دختـران را از شـهرها و روسـتاهای دور و نزدیـک بـه ایـن آسایشـگاه سـپردهاند تـا زمـان مرگشـان برسـد. همـه ایـن بیمـاران طبـق تشـخیص دکترهــا تــا چنــد مــاه و حداکثــر تــا یــک ســال زنــده میماننــد تــا روزی عمرشــان در زیــر آن درخــت اقاقیــا بــه آخــر برســد. چــارهای هــم جــز ایــن نداریــم. از رئیــس آسایشــگاه خواســتیم ترتیبــی بدهــد تــا بــا دختــری بــه نــام مریــم 18 ســاله در ایــوان ماقــات کنیم.چنــد دقیقــه بعــد مریــم همــراه بــا چنــد دختــر بیمــار کــه از دوســتانش بودنــد از راه رســیدند کــه چــراغ زندگــی آنهــا نیــز بــه تشــخیص پزشــکان 6 مــاه و حداکثــر تــا یــک ســال دیگــر خامــوش میشــد.

در میـان جمـع دختـران چشـمم بـه مریـم افتـاد کـه زیبایـی و معصومیـت در چهـرهاش پیـدا بـود. 18 سـال داشـت و دختـر یــک ماهیگیــر گیانــی بــود کــه بــه گفتــه پزشــک همــراه اگــر بــه بیمارســتا­نی در اروپــا منتقــل میشــد احتمــال معالجــهاش وجـود داشـت و گرنـه بـا بسـتری بـودن در ایـن آسایشـگاه چنـد ماهـی بیشـتر زنـده نخواهـد ماند.مریـم گفـت تـا یک سـال پیش بــا پــدرش در یــک کلبــه ســاحلی زندگــی میکــرد. ســال ســوم دبیرسـتان بـود کـه بـه بیمـاری سـل مبتـا شـد. بـه یـاد مـیآورد وقتــی بیمــاری ســل او را از پــا انداخــت هفتــهای یــک بــار پــدر تهیدســتش او را بــر پشــتش میگرفــت و بــا پــای پیــاده بــه کنــار جـادهای در دو کیلومتـری سـاحل میبـرد کـه بـا یـک خـودروی گــذری او را بــرای معالجــه بــه شــهر رشــت برســاند. تــا اینکــه پزشــک معالجــش گفــت دیگــر از دســتش کاری بــرای درمــان دختـرش برنمـی آیـد و بایـد او را بـرای معالجـه بـه تهـران ببـرد. مریـم گفـت: پـدرم مـن را بـه تهـران آورد امـا پـس از یـک مـاه معالجـه، دیگـر پولـی نداشـت کـه بـرای ادامـه درمانـم در یـک بیمارسـتان بسـتری ام کنـد و بـه ناچـار شـش مـاه پیـش مـرا بـه ایــن آسایشــگاه ســپرد و رفــت.

پرســیدم بــه روزنامــه کیهــان نامــه نوشــتهای و داوطلــب شـدهای قلبـت را پیـش از مـردن بـه دکتـر بارنـارد هدیـه کنـی تـا بــه جــای قلــب بیمــار دختــری پیونــد بزنــد؟

بــا شــنیدن ایــن حــرف گفــت: بلــه درســت اســت.چراکه بــه تشـخیص دکترهـا اگـر بـرای معالجـه به خـارج میرفتـم امیدی بـه نجاتـم بـود. امـا جـز پـدر فقیـر ماهیگیـرم کسـی را نـدارم کـه خــرج ایــن ســفر را بدهــد. فکــر کــردم حــاال کــه میدانــم چنــد مـاه بیشـتر زنـده نمیمانـم پـس خـوب اسـت بـا اهـدای قلبـم انسـان دیگـری را نجـات بدهـم ...و

درحالــی کــه بــا شــنیدن ایــن حرفهــای پراحســاس دختــر جـوان بغضـی عمیـق گلویـم را میفشـرد، گفتـم مـن میتوانـم بــا انعــکاس سرگذشــت غــم انگیــزت در صفحــه حــوادث بــا کمـک پـدران، مـادران و دختـران پولـی بـرای سـفر تـو بـه اروپـا و معالجــه ات در یــک بیمارســتا­ن مجهــز جمــعآوری کنــم.

بعــد بــا دختــرک، خداحافظــی کــردم وهنــگام خــروج از آسایشـگاه دیـدم تخـت زیـر درخـت اقاقیـا خالـی اسـت. چـرا کـه دختــر بیمــار نگــون بخــت مــرده بــود ...و

در بازگشــت بــه روزنامــه وقتــی ماجــرای زندگــی مریــم و شـرح حـال دختران سـاکن آسایشـگاه مسـلوالن را برای سـردبیر تعریــف کــردم بــا هیجــان خاصــی گفــت: همیــن حــاال بشــین گــزارش ات را مفصــل بنویــس کــه بایــد از فــردا چاپــش کنیــم.

عصـر روز بعـد روزنامـه کیهـان بـا عکـس بزرگـی از مریـم در صفحــه اول منتشــر شــد و درشــتترین تیتــر صفحــه ایــن بــود: «قلبــم را بــه دکتــر بارنــارد میبخشــم.»

تمامـی صفحـه حـوادث روزنامـه بـه گـزارش احساسـی مـن اختصــاص داشــت کــه دربــاره مریــم و دیگــر دختــران ســاکن آسایشــگاه مســلوالن نوشــته بــودم.

انتشــار ایــن گــزارش بازتابهــا­ی گســترده و کــم ســابقهای در جامعـه بـه وجـود آورد و چـــــــــ­ــــــنان عواطـف خانوادههـا را بـر انگیخـت کـه پـس از انتشـار روزنامـه طنیـن زنـگ تلفنهـای تحریریـه کیهـان بیآنکـه لحظـهای قطـع شـود در فضـای سـالن پیچیـد. درمیـان انبـوه تمـاس گیرنـدگان، مـادران پیـر و جوانـی بودنــد کــه گاه بــا بغــض و گریــه میگفتنــد: ایــن دختــر نبایــد بمیــرد. حاضریــم هزینــه ســفرش را بــه خــارج تأمیــن کنیــم تــا نجـات پیـدا کنـد.

و بســیاری هــم از وزارت بهــداری و دولــت میخواســتن­د بــا تغییــر قانــون بــه همــه بیمــاران ســاکن آسایشــگاه مســلوالن اجـازه داده شـود بـا کمـک مالـی مـردم نیکـوکار بـرای معالجـه بــه کشــورهای اروپایــی ســفر کننــد تــا در گوشــه آسایشــگاه در انتظــار مــرگ نماننــد.

بـا چنیـن جنبـش عاطفـی کـه از میـان خانوادههـا برخاسـته بـود تصمیـم گرفتـه شـد بـا یـاری هموطنـان مهربـان و خیرخواه حســابی بانکــی بــاز شــود تــا مریــم و دیگــر دختــران مســلول سـاکن آسایشـگاه بتواننـد بـرای معالجـه بـه کشـورهای اروپایـی فرســتاده شــوند. در ایــن میــان بــرای رســیدن بــه ایــن هــدف شـش روز تـا آمـدن پروفسـور بارنـارد بـه ایـران مهلـت داشـتم.

در شــماره روز بعــد بــا تیتــر درشــت درکیهــان خواســته خانوادههــ­ا را منعکــس کردیــم: «مریــم نبایــد بمیــرد.»

پــس ازآن روزانــه گروههایــی از مــردم و دختــران مــدارس تهــران همــراه بــا معلمانشــا­ن و کارکنــان ســازمانها و مؤسســات مختلــف در صفهــای بلنــدی وارد بــاغ آسایشــگاه میشــدند و بــا ســخنرانیه­ا، قرائــت بیانیــه و ســر دادن شـعارهایی از مقامـات دولتـی میخواسـتند بـا لغـو ممنوعیـت قانونــی اجــازه ســفر بــرای معالجــه بــه همــه بیمــاران از جملــه دختــران ســاکن آسایشــگاه داده شود.ســپس بــه پیشــنهاد نیکــوکارا­ن بــه خاطــر جمــعآوری کمکهــای مردمــی بــرای تأمیـن مخـارج سـفر مریـم بـه بیمارسـتان­ی در آلمـان، حسـابی را در بانـک افتتـاح کردیـم کـه بـا گشـایش ایـن حسـاب گروههـای مردمــی بــه شــعبههای بانــک هجــوم آوردنــد تــا کمکهــای خــود را بــرای نجــات دختــر مســلول گیانــی بــه ایــن حســاب واریـز کنند.خبرنگارانـ­ی کـه بـرای تهیـه گزارشهایـی از واکنـش خیرخواهانـ­ه مـردم بـه بانکهـا سـر زده بودنـد هنـگام صبـح در میـان صـف مخصـوص کمکهـای مردمـی دختـران نوجوانـی را بــا قلــک هایشــان دیــده بودنــد کــه میخواســتن­د بــا پولهــای جمــعآوری شدهشــان بــه ســفر مریــم کمــک کننــد.

و مــن هــر روز بــه وزارت بهــداری میرفتــم و اتــاق بــه اتــاق بــه مســئوالن ایــن وزارتخانــ­ه ســر مــیزدم و بــه اصــرار و حتــی خواهــش والتمــاس از آنهــا میخواســتم بــا ســفر مریــم بــه خــارج بــرای معالجــه در آلمــان موافقــت کننــد امــا هــر روز بــا وعدههایــی مــن را ســر میدواندنــ­د.

سـرانجام دکتـر بارنـارد در سـر راهـش بـه اروپـا به ایـران آمد و بـرای 48 سـاعت در تهـران مانـدگار شـد. بـا آمدنـش بـه روزنامه کیهـان مریـم بـا پاهایـی لـرزان وارد تـاالر شـد و ضمـن خوشـامد بـه جـراح پـرآوازه جهانـی گفـت: «مـی دانـم تـا چنـد مـاه دیگـر تسـلیم مـرگ خواهـم شـد. امـا حاضـرم قبـل از مردنـم قلبـم را بـه شـما هدیـه کنـم تـا بـه سـینه یـک بیمـار پیونـد بزنیـد.»

در ایــن هنــگام چشــمهای حاضــران بــه اشــک نشســت و دکتــر بارنــارد ضمــن قدردانــی از ایــن بخشــش انساندوســ­تانه مریـم گفـت: امیـدوارم راه نجاتـی بـرای شـما پیـدا شـود و ایـن قلــب در ســینه خودتــان ســالیانی دراز بــه تپــش ادامــه دهــد.

سـرانجام این مراسـم شـورانگیز به پایان رسـید. دکتـر بارنارد بــه ســفرش ادامــه داد و مــن همچنــان در راهروهــای وزارت بهــداری اتــاق بــه اتــاق میرفتــم تــا بتوانــم اجــازه ســفر مریــم را بــه اروپــا بگیــرم. در حالــی کــه روز بــه روز ایــن دختــر مســلول نحیفتـر میشـد و روی تختـش در آسایشـگاه مسـلوالن چشـم بـه در داشـت تـا مـن از راه برسـم و مـژده سـفر را بـه او برسـانم. در همیــن مــدت چنــد میلیــون تومــان در حســاب بانکــیاش پـول جمـعآوری شـده بـود کـه میتوانسـت هزینـه سـفر پزشـکی و مخــارج جراحــیاش را در آلمــان تأمیــن کنــد.

یــک مــاه از دوندگــی هایــم بــرای گرفتــن اجــازه ســفر مریــم گذشــت و پزشــکان هشــدار دادنــد ایــن دختــر مســلول چنــان ناتــوان شــده اســت کــه اگــر اجــازه ســفر هــم بگیــرد نمیتوانــد روی صندلـی هواپیمـا بنشـیند. بایـد در ایـن سـفر او را روی یـک تخـت بیمارسـتان­ی خواباند.درایـن میـان مـن هـر روز بـا وجدانم درگیــر بــودم کــه در خــواب و بیــداری سرزنشــم میکــرد: تــو خبرنـگار مبـادا گمـان کنـی از وجـود نحیـف یـک دختـر بیمـار بـا نوشـتن گزارشهایـی سرشـار از احسـاس سـود بـردهای و نامـی و شــهرتی انــدک بــرای خــود فراهــم آورده ای. امــا بــا مــرگ او بـه خاطـر کوتاهـی در تـاش بـرای نجاتـش چگونـه بـا وجدانـت کنـار خواهـی آمد؟امـا مـن دسـت از تـاش برنداشـتم و سـعی میکــردم بتوانــم مســئوالن وزارت بهــداری را وادار کنــم طبــق روال قانونی دسـتور دهند یک کمیسـیون پزشـکی تشـکیل شـود تــا اعضــای ایــن کمیســیون نظــر بدهنــد ایــن دختــر مســلول در ایــران قابــل معالجــه نیســت و بایــد بــه خــارج از کشــور اعــزام شــود. امــا چنیــن دســتوری را نمیدادنــد. یکــی از معاونــان وزارت بهــداری دربــاره علــت ایــن مخالفــت بــه مــن گفــت: بــا اعـزام ایـن دختـر بـه آلمـان مقامـات پزشـکی اروپایـی خواهنـد گفــت پزشــکان ایرانــی بیبهــره از تخصــص و علــم پزشــکی هســتند و بــه ایــن ترتیــب اعتبــار پزشــکیمان از بیــن مــیرود .

بـا ناامیـدی بـه روزنامـه برگشـتم و وقتـی وارد تحریریـه شـدم یکـی از همکارانـم گوشـی تلفـن را به دسـتم داد و گفت: خانمی از کارخانـه معـروف آزمایـش میخواهـد بـا شـما صحبـت کند.

خانــمًآزمایــش همســر صاحــب کارخانــه آزمایــش بــود گفـت: اوال مـن حاضـرم تمامـی هزینـه سـفر ایـن دختـر بیمـار از بلیــت هواپیمــا تــا مخــارج پزشــکی در آلمــان را تأمیــن کنــم. در ضمــن شــنیدهام قــادر بــه نشســتن روی صندلــی هواپیمــا نخواهــد بــود. مــن میتوانــم ســه بلیــت برایــش رزرو کنــم کــه یــک تخــت بیمارســتا­نی را بــه جــای صندلیهــا کار بگذارنــد تــا دختــر بیمــار در طــول ســفر بــه آلمــان روی ایــن تخــت بخوابــد و یــک پرســتار مخصــوص هــم بــرای مراقبــت از او در هواپیمــا تعییــن میکنــم. در ضمــن پولــی را هــم کــه توســط مــردم خیرخــواه در حســاب بانکــیاش جمــع شــده بــه پــدر ماهیگیــر ایـن دختـر بدهیـد تـا غـم نـان نداشـته باشـد. ولـی شـرطم ایـن اســت کــه نامــی از مــن دربــاره ایــن کمکهــا در روزنامــه بــرده نشــود چــون نمیخواهــم ایــن تصمیــم نوعــی شــهرت طلبــی تلقــی شــود.

ســرانجام پــس از یــک مــاه تــاش و رفــت و آمــد بــه وزارت بهــداری و گاه بــا خشــم و فریــاد توانســتم پزشــکان عضــو کمیسـیون پزشـکی را وا دارکنـم گواهـی سـفر مریـم بـه آلمـان را صــادر کننــد.آن روز عصــر گواهــی کمیســیون پزشــکی را گرفتــم و بـا خوشـحالی راهـی آسایشـگاه مسـلوالن شـدم تـا خبـر سـفر مریـم را بـه او بدهـم امـا وقتـی بـه پـای پلههـای عمـارت قدیمی رسـیدم در زیـر سـایه سـار درخت پیـر اقاقی، مریـم را دیدم کـه روی تختخـواب مـرگ خوابیـده بـود و بـا کپسـول اکسـیژن کنـار تختـش نفـس میکشـید و پرسـتارها منتظـر بودنـد کـه تمـام کنـد. پیـش از آنکــه ملحفــه ســفید را بــه روی صورتــش بکشــند چشــمهایش را دیـدم کـه دردمندانـه نگاهـم مـی کنـد نگاهـی کـه هرگـز فرامـوش نخواهــم کــرد. پــای پلــه هــا نشســتم و اشــک امانــم را برید.اکنــون ســالیانی اســت کــه مریــم در خــاک خفتــه، خانــم آزمایــش اگــر زنـده اسـت عمـرش طوالنیتـر باشـد و کارخانـه بـزرگ صنعتـی آزمایــش بــا همــه وســعت و یکتایــی در خاورمیانــ­ه دیــر زمانــی اسـت کـه بـه تعطیلـی کشـانده شـده اسـت. امـا تنهـا چشـمهای مریــم اســت کــه هنــوز در تاریکــی شــبها در برابــرم ظاهــر میشــود و نگاهــش تــا اعمــاق وجــودم نفــوذ میکنــد ...و

 ??  ??
 ??  ??
 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran