لبخندیکه«بهار»م یشود
وقتی عروســکها برای زدودن غم از دل عابران آستین باال میزنند
همـــه چیـــز از یـــک تمرین دانشـــجویی شـــروع شد. همان موقع نســـرین که حاال فارغالتحصیـــل کارشناســـی ارشـــد تئاتر اســـت، بـــا مهـــرداد، نوازنـــده آکاردئـــون آشنا شـــد و آنها با هم تصمیم گرفتند با همراهی دو همکالســـی دیگر، مرتضی و محدثه، با دو عروســـک اشـــرف و هاشم، در کافهها اجرای موزیکال داشـــته باشند. مرتضـــی، هاشـــم را میگرداند و اشـــرف هـــم از دســـتان و صـــدای نســـرین ،جان میگرفـــت. گـــروه چهار نفره به کارشـــان عشـــق میورزیدنـــد؛ نســـرین خنجری، مهرداد مهدی، مرتضی غفاری و محدثه محفوظی.
اجـــرای موزیـــکال عروســـکها بـــه خیابان کشـــیده میشـــود و مدتـــی بعد، بهـــار، عروســـک جدید نســـرین بـــه دنیا میآیـــد. حاال بهار، هشـــت ســـاله اســـت و در خیابانهـــای تهـــران، برنامـــه اجـــرا میکند؛از پیادهروهای ونک تا پارک ملت و از کریمخـــان تا فاطمی، با دســـتهای مادرش حـــرکات موزون اجـــرا میکند تا شـــاید بتواند لبخند کوتاهـــی بر لبهای مردمیبنشاندکهکاریجزدویدنندارند؛ دویدن از خانه تا ایستگاه مترو یا اتوبوس، دویـــدن از محـــل کار تـــا خانـــه، دویدن از هرجایی به هرجای دیگر.
نســـرین خنجـــری، خالـــق بهـــار از تجربیات و خاطرات این 8 سال میگوید؛ از روزهایـــی کـــه بهار میرقصیـــد تا مژده آمدن نوروز را به مردم کوچه و بازار بدهد: «ایدهام براســـاس آداب و رســـوم ســـنتی ایرانی ماننـــد نوروزخوانی یا حاجیفیروز بود، رســـمهای سنتی شـــادیهای پیش از نـــوروز که مژده آمدن بهـــار را میدهند و مشـــتلق میگیرنـــد و ترکیـــب اینهـــا بـــا اســـطورههای خدایـــان گیاهـــی مثل «رپیتون». برای همین موهای عروسکم مثل گیاهان سبز است، گل دارد، لباسش قرمز اســـت، چهـــرهاش تیرهرنگ، مانند خاک است و نقوش گیاهی دارد.»
نســـرین از عکـــس العمـــل مـــردم میگویـــد: «یکـــی از جذابیتهـــای کار خیابانی این است که «فیدبکها» خیلی صادقانه و واقعیاند، مثالً یک تماشـــاگر برای اینکه بیاید در سالن، تئاتر ببیند به هر حال پول میدهد، بلیت میخرد و قبلش هـــم مطالعه میکند که قرار اســـت برود چه کاری ببیند بعـــدش هم میرود یک ساعت آن را تماشا میکند ولی در اجرای خیابانی، تماشـــاگر ناگهـــان در خیابان با این قضیه مواجه میشود و معموالً کسی برنامهریزی نمیکند کـــه برود در خیابان ونـــک، نمایش ببیند. دارد رد میشـــود و با آن مواجه میشـــود و این مواجه شدن اتفاقـــی اســـت که باعـــث میشـــود هم عکسالعملخیلیدرلحظهاتفاقبیفتد و هم انتخابشـــده نباشـــد و همینطور باعث میشود صادقانه باشد،یعنی یک نفر اگر خوشـــش بیاید بـــا تمام وجودش لبخند میزند و اگر هم خوشش نیاید که هیچ.»
خیلـــی کم پیـــش آمـــده که نســـرین موقـــع عروســـک گردانـــی در خیابـــان با مشکلی از سوی مردم مواجه شود. اوایل برخوردهایی پیش آمـــده بود اما به گفته خودش مردم حـــاال مقداری به اجراهای خیابانـــی و مخصوصـــاً موزیـــک عـــادت کردهانـــد و برایشـــان دیگر چیـــز عجیبی نیســـت: «یک زمانی مـــردم یا متعجب میشـــدند یا فکر میکردنـــد داری گدایی میکنـــی، هـــر چنـــد ظاهرت به گـــدا هم شباهتی نداشـــت. نمیفهمیدند ماجرا چیســـت. خیلیهـــا هـــم خب دوســـت داشتند و اســـتقبال و حمایت میکردند.، ولی االن تعداد آنهایی که نمیدانستند قضیه چیست، کمتر شـــده. حاال اینکه از آن اجرا خوششان میآید یا نمیآید چیز دیگری است.
ما مردمـــی خیلـــی دوستداشـــتنی داریم و بســـیار هـــم برخوردهـــای خوب و خوشـــایند و مثبتـــی دیـــدهام اما خب، متأسفانه یک ســـری مشکالت در سطح کلی جامعهمـــان وجـــود دارد. تا به حال شده تنهایی اجرا کرده باشم ولی در جایی اجرا کردهام که آشـــنا بودهاند،مثالً چهار سال پیش هر روز ساعت هشت صبح در ونک اجرا میکردیم، مردمی که ســـاعت 8 صبح از آنجا رد میشوند که به محل کار بروند، بعد از مدتی آشنا میشوند. هر روز صبح میبینیشـــان و بهشان لبخند میزنی و دســـت تکان میدهی. انگار که هممحلهایهای خودت هســـتند. پیش آمـــده که آنجـــا تنهایـــی اجرا کـــردهام و مشکلیپیشنیامده.»
نسرین اینطور ادامه میدهد: «چیز ناراحتکننـــدهای که بـــا آن برخورد کرده باشیم، یکی این است که هنوز در قوانین ســـازمانهای ما این ماجرا تعریف شده نیست. قوانینی برایش وجود ندارد. یعنی جایی ننوشته که هر کس برود در خیابان ســـاز بزند، جرم کـــرده اســـت و البته هم ننوشته که اگر ســـاز بزند کار خوبی است. تعریفی برایش وجود ندارد. امیدوارم در آینـــده قوانین مثبتـــی در جهت حمایت از آن نوشـــته شـــود. حتی گاهی مأموران شـــهرداری بهعنـــوان ســـد معبر بـــا این قضیـــه برخورد میکنند. قاعـــدهاش این اســـت که وقتی میآینـــد میگویند جمع کنید، تو هم بگویی باشـــد. ترجیح ما این اســـت که درگیری نداشـــته باشـــیم، ولی خوشحالکننده هم نیست که وقتیداری یـــک اجرای هنری میکنی بهعنوان ســـد معبرکننده یا متکدی با تو برخورد کنند.»
نســـرین از ســـختیهای گرفتن مجوز میگویـــد: «خیلـــی رفتیـــم و آمدیـــم و صحبـــت کردیـــم، همزمان با جشـــنواره بینالمللی عروســـکی بـــود؛ از دبیرخانه معرفینامه بردیم. عروســـک را دیدند، همه چیز خوب بود، رسید به مرحله آخر و بخش حراست که باید نامه میگرفتیم. گفتنـــد شـــرح قضیـــه را بنویـــس. گفتم عروسکی است که همراه ساز و موسیقی با مردم ارتباط برقرار میکند. پرسیدند چه ســـازی؟ گفتم آکاردئون و گیتار. گفتند: ما به گیتار مجوز نمیدهیم! گفتم اگر سهتار بود مجوز میدادید؟! گفتند شاید. ببینید، برای ما همیشـــه یـــک ســـری چیزهایی هســـت که بتوانی به خاطـــرش ناراحت باشی. نه که خیلی هم همیشه خوشحال باشـــیم، ولی میتوانیم بـــه هرحال یک قدم، حال خودمان و دو نفر دیگر را کمی خوب کنیـــم و به این فکر کنیم که من اگر لبخند زدم و این آدمی که رد شـــد حالش خوب شد، برود به بچهاش لبخند بزند و بچهاش برود به معلمـــش لبخند بزند، شـــاید ماجـــرا تا جایـــی ادامه پیـــدا کند و امروز چهار نفر بیشتر به هم لبخند بزنند و حال خوب داشـــته باشند. این میتواند ارزشمند باشـــد. فعالً این کاری است که من میتوانم انجامش دهم و تا جایی که بشود برای بهتر کردن حال خودم و مردم اطرافم تالش میکنم.»