Iran Newspaper

پرستار خانگی قربانی توطئه مرد ثروتمند

-

گروه حــوادث/ مرد هوســران وقتی فهمید پرســتار خانگی مادر پیرش حاضر نیســت به رابطه با او تن دهد، نقشه بیآبرویی او را به اجرا گذاشت.

«نازنین» تازه 35 ســالش شده بود اما سختیهای روزگار او را پیرتر نشان میداد. آنقدر گریه کرده بود که چشــمان پــف کردهاش بــاز نمیشــد. میگفت دلــش برای دخترهایش تنگ شــده اما هــم آنها و هم شــوهرش حاضر نیســتند او را ببینند. میگفت تنها گناهش این بوده که تســلیم خواستههای مرد هوســران نشــده اســت اما حــاال بایــد تاوانــش را با بیآبرو شدنش پس بدهد. «شــوهرم کاظــم کارگر روزمــزد بود و هزینــه روزانه زندگیمان هم به سختی تأمین میشد. چند نفر از دوستانش به تهران رفته بودند و اوضاع مالیشان بهتر شــده بود. به همین دلیل پس از تولد دخترم، بــا اصــرار او راهی پایتخت شــدیم و کاظــم در یک قنــادی کار پیــدا کــرد. امــا بــاز هم حقوقــش کفاف زندگیمــان را نمیداد. به اصرار او در یک مؤسســه خدماتــی کار پیدا کــردم و بهصورت پاره وقت برای نگهداری از کودکان و سالمندان به خانههای مردم میرفتم. درهمین ســالها بود که دختر دومم هم به دنیا آمد. هر چه بچهها بزرگتر میشــدند تأمین هزینه هایشــان ســختتر میشــد به همیــن دلیل تصمیم گرفتیم به شــهر خودمــان برگردیم. مدیر مؤسســهای که در تهران نزدش کار میکردم مرا به دوســتش معرفی کرد و به این ترتیب در زادگاهم، پرســتار یک پیــرزن ثروتمند شــدم. او زن مهربانی بــود و چــون از وضعیت کار همســرم خبر داشــت، حواســش به من و بچه هایم بود و گاهی برای آنها هدیه میگرفت. همه چیز خوب بود تا اینکه پس از مدتی سر و کله «ناصر» پسر بزرگ پیرزن پیدا شد. مــردی 60 ســاله و متأهل که خیلی مهربــان بود. او وقتی از وضعیت زندگیم باخبر شد خیلی هوایم را داشــت. من او را جای پدرم میدانستم و دوستش داشــتم. رفت و آمدهای «ناصــر» به خانه مادرش هر روز بیشــتر میشــد. وقتــی مــادرش میخوابید و مــن ســرم خلــوت میشــد مــرا صــدا میکــرد و ســاعتها درددل میکرد و میگفــت حرف زدن با مــن آرامش میکند. گاهــی وقتی به خانه میرفتم هم تمــاس میگرفت و تلفنی حرف مــیزد. تکرار این اتفاق اعتراضهای همســر و دخترانم را در پی داشــت. تا حدی که شــوهرم به تلفنهای هر شب ایــن مــرد حســاس شــد و گفــت دیگر الزم نیســت در آنجــا کار کنــی. اما نمیتوانســ­تم براحتی از خیر حقــوق و مزایــای ایــن کار بگــذرم. اما ســعی کردم کمــی از او فاصله بگیرم. کم کم حرفهای ناصر از درددل بهجمالت عاشقانه رسید و سرانجام از من خواستگاری کرد. نــه جرأت داشــتم موضــوع را به مــادرش بگویم و نــه به همســرم. تنهــا کاری که کردم ایــن بود که هر وقــت او میآمد به بهانهای از خانه بیرون میرفتم و ســعی میکردم کمتر جلوی چشــمش باشــم اما نمیدانســت­م ایــن رفتــارم باعث میشــود او از من کینه به دل بگیرد و نقشه انتقام از مرا اجرا کند. آن روز شــوم را فرامــوش نمیکنــم. از بــد روزگار دخترهایم را نیز به خانه پیرزن برده بودم، ســرگرم کار بودم که ناگهان همسر «ناصر» آشفته و عصبی به آنجا آمد. با دیدن من به ســمتم خیز برداشــت و شــروع به فحاشــی کرد. داد میزد و میگفت: «با شــوهر من چکار داری؟ تو باید به فکر شــوهر دادن دخترهایت باشــی؟ نکند به ثروت شــوهرم چشــم داری؟»دخترهایم و پیرزن از شــنیدن این حرفها شــوکه شــده بودند و خیره مرا نگاه میکردند. زبان در دهانــم یــخ زده بود و فقــط اشــک میریختم. او پیــش از اینکــه از خانــه بیرون بــرود رو به مــن کرد و گفت: «اگر پایت را از زندگی شــوهرم بیرون نکشــی، مطمئن باش اتفاق بدی برایت میافتد.» بعد هم به مادرشوهرش گفت: «تا وقتی این زن در خانه ات باشــد اجــازه نمیدهــم نــوه هایت هم بــه دیدنت بیایند...»وقتــی او رفت همه ســکوت کــرده بودند. دخترهایم وســایل شــان را جمــع کردنــد و از خانه پیــرزن رفتنــد. صاحبــکارم هم فقط گفــت: «دیگر اینجــا نمــان. زنــگ میزنم پرســتار دیگــری برایم بفرستند.» و عصا زنان به اتاق خوابش رفت. هیــچ کس مهلت دفــاع به من نــداد. در دادگاهی محاکمه شــدم که متهمش من نبــودم اما براحتی محکومــم کردنــد. از آن روز بــه بعد رفتار شــوهر و بچــه هایم بــا من عوض شــد و به تازگــی فهمیدم همســرم درخواست طالق داده است. زندگیام در حــال نابودی اســت و هیچ کس بیگناهــیا­م را باور نمیکند. سرگردان شدهام و کمک میخواهم...» ■ هیچ مردی پدر و برادر شما نیست ریحانــی، کارشــناس مشــاوره و مــددکاری مرکــز مشــاوره آرامــش پلیس اصفهــان گفــت: خانواده، کانــون اجتماعــی و مبــدأ بــروز عواطــف انســانی و روابــط و تعامــالت بین فردی اســت و در بــرآورده کــردن نیازهــای افــراد از اهمیــت باالیــی برخوردار است. در خانواده سالم، اعضای خانواده نه تنها به نیازهــای مادی بلکه به نیازهــای معنوی و روحی و روانــی یکدیگر نیز توجه میکنند. در این پرونده زن جــوان با اعتماد بیش از حد بــه مردی غریبه و باور کردن ابراز محبتهای وی به دردســر افتاده است. متأســفانه زنان و دختران جوان تنها بواسطه اینکه مردی ســن باال باشــد تصور میکنند آن فرد مانند پــدر یــا بــرادر بزرگتر آنهــا میتواند نقــش حامی را برایشــان ایفا کند امــا غافل از اینکه بســیاری از این ابــراز محبتهــا از ســر هوســرانی اســت و تبعــات سنگینی در پی دارد.»

حمید رضا محمدی، کارشناس اجتماعی

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran