Iran Newspaper

مویه جازموریان برای سرباز تشنه

مشاهدات خبرنگار «ايران»از وضعیت خشکسالی جنوب کرمان و سیستان و بلوچستان

- حميد حاجیپور گزارشنويس

هیرمند و ســـرباز آب ندارنـــد. بیآبی و خشکســـالی جان هامون و جازموریان را گرفته. سیستان و بلوچستان بدترین روزهای خود را ســـپری میکنند. زمانی تـــاالب و رودخانههای­ـــش آنقـــدری آب داشـــت کـــه مردمانش گذشـــته از کشـــاورزی و باغـــداری بـــه ماهیگیـــر­ی هم مشـــغول بودند ولـــی حاال زمینها خشـــک شـــدهاند و از مـــزارع و باغهـــا چیزی جـــز زمینی برهوت و لم یزرع به جا نمانده.

عبدالعزیز 60 ســــاله، ســــاکن روســــتای پارود به چشم خود دیده که 2 دختر ‪1415‬ ساله چند ســـال پیش در رودخانه سرباز غـــرق شـــدهاند. او میگویـــد: «با همین چشـــمهایم دیدم که دختـــری توی آب افتاد و آن یکی بـــرای کمکش رفت ولی آب آنقدر قدرت داشـــت که هر دویشان را بـــا خود برد. حاال چیزی از آن رودخانه مانده؟ نه هیچ چیز حتی یک قطره آب نیست که دل به آن خوش کنیم.»

جازموریـــ­ان بین 3 اســـتان کرمان و سیستان و بلوچستان و هرمزگان است و از آن کویـــری بـــی پایان باقـــی مانده. مردمانش وقتی از آن تعریف میکنند گویی از رؤیایی میگویند که هیچ وقت وجود نداشـــته. پیش خـــودم میگویم واقعـــاً از آن تاالب بـــه آن بزرگی یعنی برکه کوچکی هم به جا نمانده؟

خشکســـالی امـــان مـــردم اهالـــی جنوبشرق را بریده تا جایی که آنهایی که طاقتشـــان طاق شد زندگیشان را بار کردند و مســـتأجرا­ن حاشیه شهرها شـــدند، آنهایی که چـــارهای جز ماندن نداشتند با سرنوشت میجنگند.

وقتـــی از شـــهر زهکلـــوت در جنوب اســـتان کرمـــان بســـوی ایرانشـــه­ر در سیســـتان و بلوچســـتا­ن میروم، راننده به ســـمت چپ جـــاده اشـــاره میکند و بـــا حســـرت از جازموریـــ­ان میگوید. از زیبایی و سرســـبزی سمت راست آن که رملهای روان جای آن را گرفتهاند.

راننده بلوچ اســـت و ساکن روستای «بویینگ» است؛ روستایی که سالهای دور هواپیمـــا­ی مســـافربر­ی بویینگ در نزدیکی روســـتا ســـقوط میکند و از آن به بعد اســـم روستا به روستای بویینگ تغییر نام میدهد. این روستا و اسمش داســـتان جالبـــی دارد کـــه بعـــداً از آن برایتان خواهم گفت.

«جازموریان تا همین چند سال پیش کلی آب داشت. از زمانی که بارندگیها کم شـــد و جلـــوی رودخانههای فصلی سد زدند دیگر از نفس افتاد. در گرمای تابســـتان باد خنکی از جازموریان توی روســـتایم­ان میپیچید ولـــی االن خاک میآیـــد. کلی مســـافر و گردشـــگر برای تماشـــای تاالب و پرندگان مهاجر اینجا میآمدند. آنقدر آب داشـــت که اهالی حتی ماهیگیـــر­ی میکردند. کلی قایق توی آب بود. جازموریان خشک خشک شـــده و زمینهای کشـــاورزی ما هم به سرنوشت تاالب دچار میشوند.»

راننده مرا به نخلســـتان­های روســـتا میبرد. نخلها تشنهاند. امسال بارشان کم بوده به حدی که حتی ارزش چیدن هم نداشـــتها­ند. به گفته اهالی روستا تا 3سال پیش برای رسیدن به آب، زمین را ‪10 -15‬ متـــر میکندنـــد و حاال عمق یافتن آب به 70 متر رسیده است!

امـــان اهلل ســـابکی عضو شـــورایار­ی روســـتای بویینـــگ دربـــاره وضعیـــت خشکسالی روستایشان چنین میگوید: «جازموریان که خشـــک شـــد چاههای آب هـــم عمقشـــان پاییـــن و پایینتر رفت. بـــرای آبیاری همیـــن چند زمین بایـــد با موتـــور برق از چاه آب بکشـــیم و کلـــی هـــم بایـــد پـــول بـــرای گازوییل بدهیم. خشکســـالی و بیآبـــی مردم را خسته کرده. بعضیها به فکر مهاجرت افتادهانــ­ـد. چنـــد نفری هـــم از اهالی را میشناسم که مجبور شدهاند برای سیر کردن شکم زن و بچهشان به شهرهای دیگر بروند.»

یکـــی از اهالی که میخواهد اســـمی از او در ایـــن گـــزارش بـــرده نشـــود، میگویـــد کســـانی را میشناســـد کـــه از بیـــکاری و بیپولـــی و ناتوانی در تأمین مخـــارج زندگی، قیـــد خانوادهشــ­ـان را زدهانـــد و آواره ایـــن شـــهر و آن روســـتا شـــدهاند. حکایـــت خشکســـالی بـــرای حاشیهنشـــ­ینان جازموریان آنقدر تلخ است که خانههای کج و معوج سیمانی و کپرهـــای کوچک هـــم نمیتواند این درد را نمایان کند. از جازموریان خشک شده بسوی ســـرباز میروم. از ایرانشهر تا ســـرباز منظره جاده تا انتها یک قاب اســـت، آن هـــم تصویـــر خشکســـالی و نخلهـــای آفتـــاب ســـوخته و رودخانه تشنه.

سمت راســـت جاده کوههایی است که ســـرباز زمانی از کنارشان میگذشته. هنـــوز رد آن روی کوههـــا باقـــی مانده. نخلهایـــی که نزدیکی جادهاند نشـــان میدهـــد روزگار نـــه چنـــدان دوری این منطقه چه وضعیتی داشـــته اســـت. از راننـــده میخواهـــم در روســـتای «کافه گلها» که قبالً اســـمش «کافه چرسی» بوده، توقف کند. روستا دقیقاً کنار جاده است. چند مغازه بقالی و میوهفروشی و مکانیکـــی تنهـــا مغازههـــا­ی بـــاز این روستاســـت. جوانهای بلوچ با تعجب مـــرا برانداز میکنند. من با تیشـــرت و شـــلوار جیـــن در این منطقـــه غریبهام. بعـــد از ســـالم و احوالپرســ­ـی دربـــاره رودخانـــه­ای که با آن 50 متری بیشـــتر فاصله نداریم، میپرســـم. انگار سؤال غیر منتظرهای پرســـیدها­م که جوانها برای پاسخ به آن کمی مکث میکنند.

«عـــزتاهلل» 25 ســـاله کـــه لبـــاس یکدســـت ســـفید بلوچی به تن دارد با ناراحتی جواب میدهد:«ســـرباز مرده. خیلی وقت اســـت که مرده. چند سالی میشـــود که نه بارانی باریده نه سیالبی میآید. رودخانه هم خشـــک خشـــک اســـت. وقتـــی آب نباشـــد کشـــاورزی و باغـــداری در کار نخواهـــد بـــود. آن نخلهـــای پـــدرم اســـت، بیشترشـــا­ن خشـــک شـــده. نـــان مـــا از کشـــاورزی و نخلداری بود. ســـال پیـــش محتاج نان شب بودیم. دار و ندارمان را فروختهایم و نیســـان خریدهایـــ­م و گازوییلکشـ­ــی میکنیم. اگـــر آب بود هیچ وقت دنبال قاچاق نمیرفتیم.»

او از گوشـــیاش تصویـــری از روســـتا نشـــان میدهدًکـــه با چیزی کـــه اکنون میبینـــم کامـــال متفـــاوت اســـت. توی عکس رودخانه آب دارد، زمینها ســـر ســـبزند و نخلها زنده. عـــزتاهلل ادامه حرفهایـــش را میگیـــرد: «ایـــن جاده زمانی جاده اصلی ایرانشـــه­ر به چابهار بود. کلی مســـافر بـــرای دیدن مناظر به این منطقه میآمدند ولی خشکســـالی و بیآبی همه چیـــز را از ما گرفت حتی برکت را.»

از این روســـتا تا «راسک» و از آنجا تا «جکیگور» نزدیک به یکســـاعت و نیم است با سرعت شوتیها یا ماشینهای قاچاقبر! بخـــش جکیگور شـــلوغتر از بخشهـــای دیگر اســـت آن هم به این دلیل که فاصله زیادی با مرز «پیشین» که مرز رســـمی ایران و پاکســـتان است، ندارد.

جکیگوریها ســـالهای ســـال است با خشکســـالی و بیآبی دســـت و پنجه نرم میکنند. تعـــدادی از اهالی مغازه لتهفروشـــ­ی زدهانـــد کـــه همـــان لباس و کفـــش خارجـــی دســـت دوم اســـت. بعضی هـــم مغـــازه جلوبندیســ­ـازی و کمـــک فنرســـازی زدهانـــد چراکـــه در طول ســـال گذشـــته قاچاق ســـوخت و گازوییلکشـ­ــی بین مردم منطقه سرباز رواج یافته است.

اهالی جکیگور دلیل اصلی بیکاری یـــا اشـــتیاق جوانها برای شـــغلهای پرخطـــر را بیآبی میداننـــد. «غفور» 25ساله که مغازه نه چندان بزرگی در کنار جاده دارد و برای رانندهها غذایی بهنام «کابلی» درســـت میکند درباره خشکســـالی­های چنـــد ســـال گذشـــته میگویـــد:«آن طـــرف را نـــگاه کنید که چنـــد پیرمـــرد نشســـتهان­د. آنهـــا قبالً کشـــاورزی میکردند ولی 2 سال است هیـــچ بارانی به ایـــن منطقـــه نباریده و خیلیهـــا کار و بارشـــان را از دســـت دادهانـــد. ایـــن بنـــده خداها هـــم کنار جاده نشستهاند و دستفروشی میکنند چون چـــاره دیگـــری ندارنـــد. آنهایی که جوان هســـتند و پولی توی دســـت و بالشان داشتهاند ماشین خریدهاند و گازوییلکشی میکنند.»

وضعیت بیشـــتر اهالـــی جکیگور و راســـک و ســـرباز و بمپور و ایرانشهر ...و شبیه به هم است.

بارانی نمی بارد و زمین ها تشنه اند. آنها دســـت به دعایند تا بعد از 2 سال بارانی ببارد.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran