Iran Newspaper

کمیتدرکانو­نتوجه،کیفیتدرحاش­یه

- ادامه از صفحه 11

درستکار: چرا سریالهای اخیر ماندگاری الزم مثل بعضی سریالهای قدیمی را ندارند؟ چون زحمت و دقت الزم پشت انتخاب عوامل تولید نیست. بخش مهمی از این انتخابها بویژه در تلویزیون، با مناسبات خارج از هنر تصویر رقم میخورد

اسعدیان: در سریالهایی که نشان میدهند ما هیچ بخشی از شرایط موجود را نمیبینیم. انگار زمان و مکان ندارد و میتواند به هر مکان یا سرزمین دیگر مرتبط باشد. نداشتن زمان و مکان یک شبه به وجود نیامده؛ ما ذره ذره طی این سالها به آن رسیدهایم

جوانمرد: همیشه کار در قالب یک شیر ارائه میشود، اما وقتی از یال، دم و اشکم شیر میزنند، با یک شکل بد ریخت و گنگ مواجه میشوی. خیلی سعادت میخواهد شما کاری را بنویسی و به تلویزیون تحویل دهی و بعداً تمام آن کار را بدون هیچ گونه جرح و تعدیل تماشا کنی.

در یــک دهــه اخیــر میــزان تبلیغــات تلویزیونــ­ی نســبت به قبل چند برابر شــده. تا جایی که احساس میشود همه چیز تلویزیون فقط تبلیغ است و اساساً محتوا معنایی ندارد. آیا فکــر نمیکنید افزایش این تبلیغــات مخصوصــاً در میانه پخش ســریال، زمینه مصرفی شدن سریالها را فراهم کرده است؟

اســعدیان: در خصــوص تبلیغــات خیلــی با شــما موافــق نیســتم. بــا توجــه بــه موقعیتی کــه در دنیا پیــدا کردیــم و تحریمهایی که علیه ما وضع شــده، اتفاقــاً تلویزیــون درصــد زیــادی از تبلیغاتــش را از دســت داده؛ اآلن تبلیغــات فقــط بــه انــواع پفــک نمکــی یــا فالن دســتگاه ورزشــی محدود شــده؛ نه بانکها آنچنان تبلیغی به تلویزیون میدهند و نه شــرکتهای بینالمللی که در ایران بودند. مشکل وجود تبلیغات زیاد نیست. من باز به موضوع قبل بازمی گردم. مدیرانی که اآلن در شــبکه سه مستقر شــدهاند، بهدنبــال نوآوری هســتند. دوســت دارند ســریالهای­ی بــا موضوعــات ملتهــب تولیــد کننــد. یعنــی در ذهنشــان چنیــن موضوعاتــی را تعقیب میکننــد، امــا از آنچــه در ذهن مدیر مــوج میزند تــا مرحلــه تولید و حمایــت تمام قد مدیــر تا پایان کار، صــد پلــه فاصلــه اســت. چــون خــودم درگیــر ایــن موضوع هســتم، راحــت میتوانــم دربارهاش بگویم. از یک ســو نگران ســکانسهای ســریال من هســتند، از ســوی دیگــر اصــرار میکنند کــه درباره فــالن موضــوع باهم کار کنیــم. هم میــل کار دارند و هم زنجیرهای مختلف دســت و پایشــان را بسته؛ مــا نیاز بــه مدیرانــی داریم کــه مســئولیت کاری را بپذیرند و تا آخر کار پای آن بایســتند. سالها پیش من ســریالی به نام «چراغ جادو» را کار کردم؛ البته ۳۱ قســمتش را مــن کار کردم و ۲۱ قســمت بعدی را کارگردانهـ­ـای جــوان مثــل اصغــر فرهــادی و مســعود کرامتی کار کردند. ۴ قســمتی که مســعود کرامتــی ســاخته بــود، به جنــگ ربط پیــدا میکرد. چراغ جادو دســت رزمندهای افتاد و خواســت تا او را به دوران جنگ ببرد. شــنبه روزی که قرار بود آن ســریال پخش شــود، روزنامه جام جم خبری رفت که: امروز چراغ جادو به جبههها میرود. یک شــیر پــاک خورده با تلویزیون تماس گرفت که: خجالت نمیکشــید! میخواهیــد بگوییــد امدادهــای غیبی جبهــه کار چــراغ جــادو بــوده؟ مدیران بــه محض شــنیدن ایــن حرفها ترســیدند و گفتنــد که پخش نشــود تا دوبــاره مــورد بازبینی قرار بگیــرد. وقتی ۴ قســمت را بازبینــی کردنــد، دیدند اصــالً ربطی به برداشت آن بنده خدا ندارد و اجازه پخش را صادر کردند. مشــکل ما این اســت که به تعداد مسئوالن مملکــت خــط قرمــز داریــم؛ بــه تعــداد صاحــب منصبــان مملکت خطوط قرمزی داریم که عبور از هــر کدام، بــه مثابه تزلزل پایههای نظام اســت. به اعتقاد من مدیران تلویزیون از یک جا حکم گرفتند و منطقاً باید به آنجا پاســخگو باشــند. قرار نیســت مــا به هر کســی یا نماینــدها­ی از فالنجا یــا بهمان شهرستان پاسخگو باشیم. نکته مغفول اینجاست که ما در شــرایط فعلــی که مردم بشــدت نگرانند، شــرایط اقتصادی خوبی نداریــم و این همه جنگ علیــه ما صــورت گرفتــه؛ مثل جنــگ روانی، جنگ ماهــوارها­ی، اینترنتی و فضای مجازی، نیازمند این هســتیم که تلویزیون به جامعــه امید بدهد. مردم شــرایط بد اقتصادی را میتوانند تحمــل کنند، اما نمیتوانند ناامیدی را تــاب بیاورند. جامعه ناامید محکــوم بــه فروپاشیســ­ت. اما ایجــاد امید بــا ارائه آمــار اغراق شــده بــه وجــود نمیآید. الزمــه ایجاد امیــد، از بین بردن شــکاف میان مردم و مســئوالن اســت. آقای درســتکار! الزمه از بین بردن شــکاف، اعتمــاد سازیســت. بــرای اعتماد ســازی، ابتدا باید مدیــران خودشــان را نقد کنند؛ یعنی در ســریالها و پروژههــا نقــد اجتماعــی بکننــد. آقــا مــا اینجــا را اشــتباه رفتیــم، خیلیهــا خطــا کردند، ریــاکاری به وجــود آمــد و نتیجهای مثــل خاوری را بــه بار آورد. ما نمیتوانیم ادعا کنیم در طول این ۰۴ سال هیچ مســیری را اشتباه نرفتیم. باید مردم احساس کنند در ســریالها شــرایط کنونــی اجتمــاع را میبیننــد؛ ضعفهــا را میبیننــد و میبیننــد خطاهــا آشــکارا مطرح میشــوند. ایــن اعتماد، امید بــه آینده را در پی دارد. من تمام این نکات را در جلسهای به خود آقای علی عسکری گفتم.

درســتکار: ولــی آقــای اســعدیان عزیــز! با شــرایط کنونی آنچه شــما در ذهن دارید، محقق نمیشود. اگر از شــما میپرسیدیم شــرایط ایده آل و مطلوب مــد نظــر شــما بهعنوان یــک کارگــردان چیســت؟ پاســخ شــما کــه مبیــن وجــود همگرایــی و نقــد ساختاریســ­ت، منطقی بود. اما با این شــرایط، این سیســتم مدیریتی که در تلویزیــون حاکم کردهاند، تلویزیــون را معــادل نظــام جمهــوری اســالمی قلمــداد کردهانــد، هــر چیــز کوچکــی را پررنــگ میکننــد، امــکان ندارد بــه غایت ایده آل برســیم. یــک بــار از رئیــس کمیســیون اجتماعــی مجلــس پرسیدم مگر در این مملکت اختالس نشده؟ خب حاال اگر یک ســینماگر بخواهد مثــالً درباره خاوری فیلم بســازد، اجــازه نمیدهند. چون خــاوری کنار دست فالنی مینشسته، فالنی دست راستش بوده ...و اگر قرار باشد فیلمی درباره او ساخته شود، باید همه مســئوالنی که او با آنها در تماس بوده، نشــان داده شوند.

اســعدیان: ولی آقای درســتکار ۰۲ ســال پیش فضا

خیلــی راحت بــود. یادم هســت من دســتیار آقای اصغر هاشــمی در فیلم «در آرزوی ازدواج» بودم. سکانسی داشــتیم که مرحوم مهدی فتحی باید به خانــه مدیری میرفت که مســئول صــدور مجوزها بود. وقتی فتحی به خانه او مراجعه کرد، بســرعت مبلها را با پشتیها و مخدهها جا به جا و شروع به تظاهر کرد. اآلن اگر چنین سکانســی داشته باشیم، ســریع حذفــش میکننــد. روز به روز ایــن محافظه کاری و عــدم اعتمــاد بیشــتر شــده؛ شــاید علتــش رفتاری باشد که با آنها صورت میگیرد.

■ اجــازه میخواهــم مســیر گفتوگــو را کمــی بــه سمت مســائل فنی ببریم. آقای اســعدیان! شما در مقــام کارگــردان تا چــه اندازه تضــاد میــان تخیل و واقعیات اجتماعی را در آثارتان به تصویر کشیده اید یا تا چه انــدازه در آثار همکارانتــ­ان در تلویزیون این تضاد را مشــاهده کرده ایــد؟ به هر حــال تخیل یکی از عناصر مهم هنر اســت و اجازه میدهد مخاطب دنیای دیگری را ســیر کند. خاصه آنکه شــما به ایجاد امید هم اشاره کردید. شــاید یکی از روشهای ایجاد امید در ســریالهای تلویزیونی، تصویر ذهن خالق و خیالپردازی هنرمندانه باشد. اســعدیان: اساســاً من آدم امیدواری هستم؛ یعنی احساس میکنم اگر امید را از من بگیرند، میمیرم. همیشــه مثال چاپلین را میزنم. در بیشتر کارهای چاپلین، در کنار نشــان دادن تلخیها به زبان طنز، میبینیم در پایان فیلم کورســویی از امید را نشــان میدهد. این مانیفســت من نیست، ولی احساسم اســت که ما حق نداریم حــال مخاطب را بد کنیم. ممکــن اســت در نــگاه فلســفی ذهنــم، تلخیها را ببینــم، امــا به خــودم اجــازه نمیدهم ایــن تلخی را در کار هنــری نشــان دهــم. از وقتی کــه تبلیغات ســریال جدید من «لحظه گرگ و میش» را نشــان دادهانــد، دائماً بــا پیامهای مــردم مواجهم که آقا باز به ســراغ مســائل تلخ رفتید؟ مــردم احتیاج به شــادی و کارهای شــاد دارند و دست تولیدکنندگ­ان آن کارهــا درد نکنــد، امــا قرار نیســت همــه ما یک نــوع فیلم، مثالً فقط فیلم طنز بســازیم. بعضی از ما اتفاقــاً میخواهیم این تلخیها را نشــان دهیم، امــا به نظر مــن نباید تلخیهای جامعه به شــکلی ناامیدکننـ­ـده بــه تصویــر کشــیده شــوند. زندگــی ما مجموعــهای از شــیرینیها و تلخــی هاســت. مــن شــخصاً دوســت ندارم مخاطــب را جایــی ببرم که مــکان واقعــی اش را فراموش کند. بــاز مجبورم از کارهای خــودم مثال بیاورم. آقای درســتکار! وقتی «بوســیدن روی ماه» را ســاختیم، یکی از لذتهای مــن ایــن بــود کــه خیلــی از خانوادههــ­ای شــهدا میگفتند ما خانواده خودمان را در این فیلم حس کردیم. بیشــتر فیلمهایی که درباره شــهدا ســاخته شــده، خــود مــا را نشــان نمیدهند. خــودم به این عالقــه دارم که وقتی مخاطب پــای تلویزیون برای

تماشــای فیلــم من کــه به مســائل روز میپــردازد، مینشیند، احســاس همذات پنداری کند، خودش را ببینــد، امــا زوایایــی را حس کنــد که بــه آنها فکر نکرده است.

■ شــاید ســؤالم را کامل مطــرح نکردم. منظــورم از تخیل، صــور خیال اســت؛ البته نه به معنــای صرفاً دنیــای خیالی، بلکــه وجود یک رابطــه خیالی میان واقعیــت و تخیــل به منظــور پرهیــز از نشــان دادن واقعیت عریان.

اســعدیان: من با صــور خیــال کامال ً موافقــم. یکی از موضوعــات مــورد عالقــه مــن که مبنایــش صور خیال اســت، قصههای ازلی و ابدیســت. ما بیشــتر از ســه چهــار موضــوع ازلــی ابــدی نداریم؛ عشــق، مــرگ، زندگی و تردید انســان به جهان هســتی که بهترین نمونهاش هملت است. اما با سیاستهای مدیــران مســئول، اگر من عشــق اصیــل را که صور خیال نقش مهمی در تصویر آن دارد، نشان دهم، صــدای مدیــران در میآیــد کــه اینجــای کار چنین است و آنجای کار چنان. حاال باید چه بندبازی این وسط بکنم که کار قابل قبولی ارائه دهم؟

درســتکار: مشــکل مــا در مدیریــت فرهنگــی اعــم از ســینما و تلویزیــون، بیاطالعــی و بیتخصصــی مدیــران از اصــول فنــی مثــل درام، حــس خوب و

نظایــر آن اســت. بعــد انتظــار دارنــد ایــن ماشــین فرهنگی فشــل در خدمت یک نظام فکری باشــد. آقا شــما حرکتی نمیکنی که انتظــار انتقال چیزی را هم داشــته باشــی. بخــش مهم این نابســامان­ی، ، وجــود نابلــدی مدیران اســت. نگاه نکــن دری به تخته خورده و امسال آقای اسعدیان سریال ساخته یا آقای حمیدنژاد ســریال ساخته؛ سریالهای قبل از اینهــا در ســالهای اخیــر واقعاً نازل و شــرم آور است.

■ یکــی از نقدهایــی کــه معمــوالً تولیدکننــ­دگان ســریالهای اجتماعــی را نشــانه مــیرود، میــزان اســتفاده از کارشناســا­ن و افــراد مطلــع در نوشــتن فیلمنامه و کارگردانیس­ــت. آقای اســعدیان! شما تا چه اندازه در سریالهایی که ساخته اید، به سراغ یک جامعه شناس یا روانشناس رفته اید؟

اســعدیان: بــه حســب ضــرورت. مثــالً اگــر در فیلمنامهای که نوشته شده، موضوع پزشکی باشد، از مشــاور پزشــکی کمک میگیــرم یا اگــر معضلی مربــوط بــه روانشناســ­ی مطــرح باشــد، از مشــاور روانشــناس و بــه همیــن شــکل در مســائلی مثــل پولشــویی از یک مشــاور اقتصادی کمک میگیرم. اگــر بنا شــود بــه ســراغ یک جامعــه شــناس بروم، خــب معموالً جامعه شــناسها کار تحلیلی انجام میدهنــد و عمــالً بــا آنچه در ذهــن م ِن فیلمســاز است، فاصله دارند.

■ پس سؤالم را این گونه مطرح میکنم: تا چه میزان میان دانشــگاه و تلویزیون پیوند برقــرار میکنید؟ از

این جهــت دانشــگاه را مطرح میکنم کــه مثال ً یک چهره دانشگاهی، یک جامعه شناس در زمان تولید یک سریال اجتماعی میتواند هشدارهای الزم را به کارگــردان بدهد که مراقب فــالن موضوع یا بهمان معضل هم باشد.

جوانمــرد: اجــازه دهیــد مــن ایــن ســؤال را پاســخ دهم. مــن دکترای جامعه شناســی فرهنگی دارم. رابطــه از این نزدیکتــر و پیوند از این قوی تر؟ اتفاقاً میخواهــم از صحبتهــای آقای اســعدیان دفاع کنــم. الزامــات و اقتضائــات یــک تحلیــل جامعــه شناســانه، هیــچ ارتباطــی بــا الزامــات و اقتضائات یک اثر هنری با بن مایه اجتماعی ندارد؛ نه به این معنی که این دو عنصر کامالً منفک از هم هستند، امــا نزدیک ترین آثار به دردهای جامعه را کســانی ســاختهاند که از دانشــگاه نیامدهانــ­د. آدمهایی که ذوق و قریحــه باالی هنری داشــتهاند، توانســتها­ند برشهایی از واقعیات هنری را به شــکل درســت و هنرمندانه نشــان دهند. به نظــر من این کار، یعنی دعوت از یک جامعه شناس یا روانشناس در تولید یک سریال، نوعی مهندسی فرهنگیست.

اســعدیان: صدا و ســیما باید این کار را انجام دهد، نــه تهیهکننــد­ه یــا کارگــردان یــک ســریال. مدیران کالن ســازمان بایــد کارشناســا­ن جامعه شناســی و روانشناسی را گرد هم آورند و طی یک هم اندیشی صحیــح راه درســت و مســیر منطقــی را مشــخص کنند. متأسفانه مدیران اآلن فقط به روزمرگی اکتفا کردهاند. اصــالً خبری از برنامه دراز مدت نیســت؛ اینکه سریالســاز­ی هایمان بایــد بر چه محورهایی اســتوار باشــد، برنامههای تفریحی و ســرگرمکنن­ده چــه چارچوبی داشــته باشــد و بــرای ۵ ســال آینده کدام مسیر باید انتخاب شود، وجود ندارد.

درســتکار: ضمن اینکه وقتی آن افراد در تولید یک کار هنــری حضــور پیدا میکننــد، دلمشــغولی­ها و دغدغههــای خودشــان را اعمــال میکننــد؛ انــگار بیــس و مبنای کار آنها هســتند. من یــک تله فیلم پلیســی ســاختم کــه واقعــاً بــا یــک نمونــه از ایــن دخالتهــای غیر هنــری از ســوی یــک کارشــناس مواجــه شــدم. قــرار بــود در صحنهای بــه ضرورت فیلمنامــه، دختــری کــه شــاهد قتــل بود بــا پلیس تنها باشــد. آقا این کارشــناس پلیس اصرار کرد که حتمــاً بایــد در کنار دختر، یک پلیس زن هم باشــد که مبادا از نظر شرعی مشکلی ایجاد شود. خالصه میزانســنه­ا و کادرهــای ما همه به هــم ریخت. به نظر مــن فیلمســازا­ن میتواننــد نخ تســبیح تمام شــاخههای علوم انســانی باشــند. بنا براین، اصرار بــر حضــور ایــن افــراد در تولید آثــار هنــری، ارزش افزودهای نخواهد داشت.

■ اساســاً در نظــر گرفتــن بخــش فنــی در تولید یک سریال مثل تنوع لوکیشن، کیفیت دیالوگها، پرهیز از کلیشــهها ...و تا چه میزان در جذب مخاطب مؤثر

اســت؟ اصال ً آیا ضروریســت برای جذب مخاطب به مسائل فنی توجه کرد؟

اســعدیان: ایــن یــک امــر بدیهی ســت، امــا خوب شــد که مطــرح کردید. مخاطب نباید متوجه شــود کــه کارگــردان چــه تکنیکــی را بــه کار بــرده؛ در این صــورت انگار او کارش را به رخ مخاطب میکشــد، امــا تکنیکهای فنی باید تأثیــر بصری الزم را روی مخاطب بگذارد. اتفاقاً در تولید ســریال تلویزیونی مســائل فنــی و تکنیکهــای مختلــف اهمیــت بیشــتری دارد؛ برای اینکه کارگردان ۰۵ قســمت با مخاطب خواهد بود تا کارش دیده و قضاوت شود. ما در ســریال «راه بیپایان» شــخصیتی داشتیم که نامتعادل بود. هر بار قرار میشد پالنهای خانه او را بگیریــم، تمام کادرهایمان بــه هم میخورد، اما نباید مخاطب متوجه این به هم خوردن و تکنیکی را کــه برای اصالح آن به کار گرفته بودیم، میشــد. او فقط باید این حس را پیدا میکرد که شــخصیت مــد نظــر یــک آدم نامتعــادل اســت. ولی کامــالً با شــما موافقم کــه مســائل فنی در جــذب مخاطب بسیار مؤثر اســت. متأسفانه وقتی کارگردان برآورد هزینــه میکنــد و بــه تهیهکننــد­ه ارائــه میدهــد، تهیهکننــد­ه هــم بهدنبــال ایــن اســت بــا هزینــهای کمتر ۰۲-۰۳ درصد سود کند، طبیعی ست مجبور

میشــویم پالنهای ۷-۸ دقیقهای با دیالوگهای زیــاد بگیریــم و کــم کــم از دو نفری کــه مقابل هم نشاندیمشــ­ان دور شــویم و به اصطــالح (تک تک تو شــات) برویم، بدون هیچ میزانســن خاص. این هم باز به علت سیاســتهای غلط مالیست که در تلویزیون اتخاذ شده.

درســتکار: پارسال یک مینی ســریال با بازی نیکول کیدمــن دیــدم که بعــداً جایــزه گلدن گلــوب برای بهتریــن ســریال را دریافت کرد. ســریال قصه چند زن را روایــت میکرد. خیلی خوش ســاخت بود؛ با وجودی که جلوههای بصری چندانی نداشــت، اما واقعاً خوب ســاخته شده بود. اشــکالی که در تولید برنامههــا­ی تلویزیونی و ســریالها دیده میشــود، عدم تناســب در ساختار هنریســت. وگرنه طبیعی ســت که باید در تولید فیلم و سریال مسائل فنی و هنری رعایت شود. متأســفانه تلویزیون و تولیدات آن فاقــد کیفیــت فرهنگی و هنری اســت. همیشــه کیفیت فدای کمیت شــده و به جای افراد شایسته، بلــه قربانگوهــ­ا بهعنــوان مدیر منتصب شــده اند؛ همیشه از خرد، عقل و اندیشه میترسند.

جوانمرد: موضوعی که خود ما در «بانوی عمارت» با آن ســر و کار داشــتیم، نبود بودجــه کافی بود. ما ســعی کردیــم تا آنجا کــه ممکن اســت، جلوههای تصویری و حتی سبک معماری را نشان دهیم، اما وقتی بودجه کار آپارتمانی داشــته باشــی، طبیعی

ستًدستت بسته میشود. اتفاقاً «بانوی عمارت» واقعا با وجود بودجه محدود، شاهکار بود.

■ بــا یک بررســی اجمالــی بر چنــد ســریال تولیدی طــی ســالجاری، موفــق بــه جمعبنــدی دقیــق و منسجمی نشــدیم. مث ًال در ســریال «آرماندو» تیپ جــای شــخصیت را گرفته؛ مرد ســاده دلــی که برای کمک به خواهرش دســت به هــر کاری میزند یا در ســریال پلیســی «گشــت پلیس» که اخیراً بــه پایان رســید، کلیشــه همیشــگی خدمتگــزار بــودن پلیس نشــان داده میشــود کــه بــا اســتفاده از هــر تکنیک –درســت و نادرســت- ســعی میکند این روحیه را نشــان دهد یــا در ســریالی مثل «بچــه مهندس» که ســری دوم آن ایــن روزهــا روی آنتن اســت، کودک و نوجــوان موضــوع اصلی نیســت، بلکه مســائلی مثل آســیبهای اجتماعــی و قربانی شــدن کودک نشــان داده میشــود. اینها فقط نمونه هســتند. آیا فکر نمیکنید وجود ایــن موارد در کاهش مخاطبان سریالهای تلویزیونی مؤثر باشد؟

جوانمــرد: معموالً آنچــه مخاطب در ســریالهای تولیــدی میبینــد، همانــی نیســت کــه نویســنده بهعنــوان ایــده اولیــه ارائــه کــرده اســت. اساســاً نویســندهه­ا باید با ایده نو کار خودشــان را به شــورا ارائه دهند؛ چون در شــورا کارشناســا­نی نشســتهاند که اگر شــما ایده تکــراری ارائه دهــی، نمیپذیرند. همیشــه کار در قالــب یــک شــیر ارائه میشــود، اما وقتی از یال، دم و اشکم شیر میزنند، با یک شکل بــد ریخت و گنگ مواجه میشــوی. مــن این روزها به دوستان و همکارانم میگویم که خیلی سعادت میخواهــد شــما کاری را بنویســی و بــه تلویزیــون تحویل دهی و بعداً تمام آن کار را بدون هیچ گونه جرح و تعدیل تماشا کنی.

درســتکار: در یــک جمــع بنــدی، مدیرانــی کــه در مناصــب فرهنگــی هســتند، فاقــد ســاختار محکم و صحیــح انــد. یک مدیر بــه مثابه باغبانیســ­ت که نهالی میکارد و از آن مراقبت میکند تا به درخت تناوری تبدیل شده و ثمر دهد. اما مدیران فرهنگی مــا در ســینما و تلویزیــون فاقــد خصلــت باغبانــی هســتند. مدیری کــه نمیداند برای ۰۱ ســال آینده چه برنامهای دارد، معلوم اســت فاقد خرد اســت. مــن قبالً گفتهام و باز تکــرار میکنم: همان طور که ما در فوتبال از خــارج مربی دعوت میکنیم، خب بــرای امور فرهنگــی مثل ســینما و تلویزیون هم از خارج مدیــر دعوت کنیم. حداقــل آنها اصل مهم تفوق خرد بر نقالنیت و خرافه پرستی را میدانند.

به نظرم تئاتر اجتماعــی در ایران، چندان درست تعریف نشده اســت! از کار مضحکه و طنز، تا کاری با شــعارهای سیاســی، تا متنی شــهری، همــه و همه نــام اجتماعی بــر خود میگذارند. بلــه، فــرض شــما درســت اســت. تعاریف بــه علــت کمبود پژوهــش ناقــص و ناپخته هستند. ما یک پژوهشکده تئاتری در سطح کشور نداریم. مخاطبشناسی و نیازسنجی اقشــار مختلف [از دبستان تا دانشگاه، زنان خانــهدار، کارگرها، کارمنــدان، فرهیختگان و روشــنفکرا­ن] میتوانــد بخــش مهمــی از ایــن پژوهش باشــد. ایــن نیازســنجی اتفاق نیفتاده اســت و نمیافتد؛ چون ما احساس نمیکنیــم کــه چنیــن نیــازی را داریــم. مــا جایگاهــی بــرای هنــر در آموزشهــای دبیرســتان­ی و دانشــگاهی نداریــم. بنابراین طبیعــی اســت که نتوانیــم تئاتــر اجتماعی را درســت تعریف کنیم. آگوســتو بوال دهها نــوع تئاتــر اجتماعــی را سروســامان داد. ما کتابهــای او را میخوانیــم اما هنوز مفهوم تئاتــر اجتماعــی را درک نمیکنیــم. مــا در تئاتــر از نظــر تئوری ضعیف هســتیم؛ چون مطالعــه نداریــم و زمینــه آن هــم آمــاده نیســت. حتی مقالهنویسـ­ـی در دانشــگاهه­ا با نــوع پژوهــش موردنیاِز جامعــه متفاوت اســت. مــا نیاز به آرشــیو و پژوهشــکده تئاتر داریــم و بــدون آن تعاریــِف مــا از تئاتــر اجتماعــی، تئاتــر کــودک و نوجــوان و تئاتــر معاصر ناقص خواهد بود.

شما چه مقدار خودتان را در نمایش دارای گارد و نگاه اجتماعی میبینید؟

هیــچ اهمیتــی نــدارد که مــن در پاســخ به این پرســش چه بگویم. پاســخ باید با آثارم محک زده شــود. در نتیجه پاســخ به چنین ســؤالی را درباره هر هنرمنــدی به منتقدین واگذار میکنم. اما بیشک به طور مستقیم و غیرمستقیم در آثارم نگاه اجتماعی وجود دارد.

تجارتپیشــ­گی در تئاتــر ایــن روزهــا، یک ســم و سد شــده اســت. موجی عظیم از این نوع نمایشهــا راه افتاده و مردم را با خودش میبرد. شــما هم مثــل برخــی کارگردانها از این وضعیت نگران و مشوش هستید؟ بلــه. ایــن ســیل نــه فقــط افــراد خــام را با خــودش میبــرد بلکــه افــراد باوجهــه هم بــا این ســیل خروشــان همــراه میشــوند. من موافق نیســتم تجارت، مســأله کیفیت هنــری و فرهنگمحــو­ری یــک اثــر تئاتری را تحتالشــعا­ع قــرار بدهــد. در هیچکدام از کارهایــم گیشــه و درآمدزایــ­ی حرف اول را نــزده و نخواهــد زد. همــه گونــه تئاتــری باید وجود داشــته باشــد. اما اگر حمایتها از تئاتــر فاخــر و فرهنگــی برداشــته شــود و بودجههــا صــرف تئاتــر تجــاری شــود قابلقبول نیست.

تجربه ســالها تدریس را داریــد، خروجی دانشــگاهه­ا چه چیزی اســت؟ فقط انبوهی فارغالتحصی­ــل تئاتــر در گرایشهای ادبیات نمایشی، بازیگری، کارگردانی...؟ قبول دارید کــه هدفمنــدی در دانشــگاهه­ا بــرای بــه ثمر رسید ِنفارغالتحص­یالنوجودند­ارد؟ شــما بــا ایــن ســؤال نمــک بــه زخــم کهنــه میپاشــید. من احســاس درد میکنم وقتی میخواهــم به چنین ســؤالی پاســخ بدهم. خروجــی دانشــگاهه­ا در ادبیــات نمایشــی، کارگردانــ­ی، بازیگــری یــا طراحــی صحنــه کیفیت ندارد؛ فقــط از نظر کمیتی خروجی خوبــی داریم. یکــی از لطمات شــدیدی که بــه تئاتــر وارد شــده، گزینــش بیــش از حــد دانشــجو حتــی در مقطع کارشناســی ارشــد اســت. در اروپــا و امریکا بیــن 3 تا حداکثر 5 دانشجو در مقطع کارشناسی ارشد پذیرفته میشود تا یک نیروی حرفهای تربیت شود. مــا تعداد زیــادی فارغالتحصی­ل بیــکار و در نتیجه افســرده تحویــل جامعــه میدهیم. کســانی که این تعداد باال در گزینش را تأیید میکنند، هیچ بویی از احســاس مســئولیت در حــوزه فرهنــگ و هنــر نبردهانــد و شــاید تخصصــی در ایــن زمینه نداشــتهان­د. با این گزین ِش بیش از حد دانشــجو، بخصوص در دانشــگاهه­ای غیر دولتی، میتوانیم ساالنه هزار بازیگر، کارگردان و نمایشنامهن­ویس به دیگر کشورها صادر کنیم!

ســؤال آخــرم کمــی عجیــب اســت امــا میخواهــم بدانــم مســعود دلخــواه از چــه چیزی در ایــن جهان بیش از همه رنج روحی میکشد؟ ســه چیــز. دروغ؛ خیانــت به هر شــکل، چه در روابط دوســتانه، چه در روابط زناشویی و چه خیانت به کشــور؛ زیِر پا گذاشتن حرم ِت انسانی به هر شکلش من را رنج میدهد.

 ??  ??
 ??  ??
 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran