Iran Newspaper

کمین فاجعه در حریم کن

چه تضمینی وجود دارد سیل 94 تهران تکرار نشود؟

- محمدمعصومی­ان گزارش نویس

28 تيــر 94 بــود؛ روزی تعطيــل و نم نم بارانی كه نشســتن كنــار رودخانه كن در جــاده امامــزاده داوود را دلچســبتر از هميشــه میكرد. مردم چادر زده بودند؛ يكــی جوجــه كبــاب را آمــاده میكــرد و ديگری با آب رودخانه موتورســيك­لتش را میشست. كســی خبر نداشت تا چند دقيقه ديگر سيلی مهيب همه چيز را با خود خواهد برد و به كسی رحم نخواهد كــرد. حــاال تقريبــاً 4 ســال از آن ســيل و كشته شــدن 14 نفر گذشــته است. شايد بســياری ديگر خاطرهای هم از آن سيل در ذهن نداشته باشند جز خانوادههاي­ی كه عزيزانشــا­ن را از دست دادهاند. حاال اگر دوباره سيلی در اين منطقه راه بيفتد بــا آن همه كافــه و قهوهخانه كه در چند قدمی رودخانــه كار میكنند چه اتفاقی خواهد افتاد؟

احمــد صادقــی رئيــس مديريــت بحران شــهر تهــران پس از ســيل گفت: «بايــد دســتور ويــژهای داده شــود تــا تفرجگاههــ­ای مســير رودخانهها هرچه زودتر ســاماندهی شود.» اما حاال بعد از گذشــت 3 سال آيا دستورهای الزم داده شده؟ اگر داده شده پيگيری هم شده؟

جــاده خلــوت امامــزاده داوود را باال میروم. خورشــيد وســط آســمان است و باد ســردی میوزد. وســط هفته اســت و قهوهخانههـ­ـا خالی بهنظر میرســند و مــردان رو به روی رســتوران و قهوهخانه كار ســختتری برای پيدا كردن مشتری دارنــد. هــر طــرف را كــه نــگاه میكنــم كــوه اســت و درختان لخــت و كافههايی كــه بیهيچ نظــم وترتيبــی، كــج و كوله منتظــر مشــتری هســتند تا چنــد دقيقه بــا منظره رودخانــه كن ناهــاری بخورند و لــذت ببرنــد. آنطور كــه صاحب يكی از قهوهخانههـ­ـای ايــن مســير میگويــد: «بزرگتريــن و مشــتری جــذب كنتريــن قابليــت كافههــای اينجــا نزديكیشــا­ن به رود اســت.» جــاده را باالتر مــیروم و منظــره زيبــای دور و بــر را نــگاه میكنم، به صدای دلچســب آب گــوش میدهم كــه در دره میپيچد. البته در اين گزارش از تهديدهــا و كلنجارهايـ­ـی كــه بــرای ممانعــت از ورودم بــا عنــوان خبرنــگار در محوطــه رســتوران و قهوهخانههـ­ـا صــورت گرفــت نمیگويم و تنهــا درباره چنــد تالش موفقــم با عنوان مشــتری و سرمايهگذار مینويسم.

پاييــن جــادهای كــه درحال ســاخت اســت، رســتوران بزرگــی در چنــد قدمی رودخانــه پيداســت. از ورودی میگــذرم و داخــل محوطــه میشــوم. صــدای موزيــک و رودخانه، محوطــه را پر كرده. آالچيقهای شيشــه بند، دايرهوار ساخته شــدهاند و تعــداد بيشترشــان در دو ســه متــری رودخانــه جــای خوبــی برای نشســتن بــه نظــر میرســند و چندتايــی هم پر از مشــتری. اما هر بــار كه به وقوع يک ســيالب فكر میكنم، میبينم هيچ حفاظــی بــرای در امــان ماندن نيســت. كمــی جلوتــر، فاصلــه آب تــا آالچيقها يكی دو متری بيشــتر نيست درحالی كه حريــم رودخانه از لبــه آن در اين منطقه بايد 11متر باشــد. قانونی كه اينجا تبديل بــه يــک شــوخی بــزرگ میشــود. هيچ نشانه بتونی يا ميلهای هم از اينكه حريم رود از كجا تا كجاست ديده نمیشود؟

خــودم را ســرمايهگذ­اری معرفــی میكنــم كــه میخواهــد در ايــن منطقه رســتورانی كنــار رود راه بينــدازد. آقــای رئيس در رســتوران حضور نــدارد و يكی از مســئوالن كــه جوانــی كــت و شــلواری با موهای شــانه كشــيده و مرتب اســت، میگويــد: «خــدا رو شــكر كار و كاســبی خوب اســت و ما معموالً شلوغ هستيم چــون دم رودخانــه اســت. مــردم هــم كــه میآينــد آالچيقهــا­ی آن طــرف را نمیخواهنــ­د و دوســت دارنــد دم رودخانه باشند.»

او دليــل اصلــی رونق كســب و كار را نزديكــی بــه رودخانــه میدانــد و بس: 99« درصد بــرگ برنده ما دم رودخانه بــودن اســت. اگــر شــما میخواهــی رســتوران راه بينــدازی بــرو باالتــر چون آنجــا بازهــم جاهايــی پيــدا میكنی كه اين حالت را داشــته باشد.» بدون اينكه ســؤالی بپرســم خودش میگويــد: «اما كار سختی اســت چون دائم فرمانداری و اماكن و شــهرداری به ما گير میدهند و كار بــه ايــن راحتــی هم نيســت و بايد التمــاس كنــی و هــزار داســتان ديگــر... چنــد ســال پيش كــه ســيل آمــد و چند نفــری مردنــد فشــار بيشــتر شــد. شــما بايد ببينی اصــالً میتوانی اين كار را راه بيندازی يــا نه؟ به هرحــال اصل ماجرا ايــن اســت و بايــد كلــی انــرژی ســر اين ماجرا بگذاری!» او از سختی كار و اجاره 50 ميليونــی برای هر مــاه میگويد و در كنــار آن هــم به مخــارج پــول كارگران و اســكان و آب و بــرق و خريد مــواد اوليه هم اشــاره میكند و اينكــه جفت و جور كردن هركدام چقدر سخت است. كاش میتوانســت­م بپرســم مگــر چقــدر يــک رســتوران كنار رودخانه ســود دارد كه به اين همه مخارج میارزد؟

ســوار ماشــين كــه میشــويم راننــده آژانس از ريزش ســنگ از جــاده در حال ساخت باالی اين جاده قديمی میگويد و اينكــه حســابی ترســيده اســت، بعد از روزهــای كودكــی میگويــد كه بــا پدرش به زيــارت امامــزاده داوود میرفته: «آن زمــان جــادهای نبــود و مجبــور بوديــم بــا پــدرم ســوار االغ شــويم و تــا امامزاده برويم. خيلی ترســناک بود؛ يادم هست از لبــه دره كــه میگذشــتيم از تــرس چشــمم را میبســتم. يــادش بخيــر آن موقع جاده و قهوهخانهای نبود. چند روز طول میكشــيد برويــم بــاال و برگرديم» هميــن طــور كه حــرف میزند بــه جاده باالدســت كه قرار اســت به شمال برسد و تونلهايــی كــه در دل كوه كندهاند نگاه میكنم. آنطرف رود هم ساختمانهای تخريب شــده كم نيست. به نظر بعضی رها شــده و در ويرانههای بعضی رد پای سيل سال 94 را میشود ديد.

بــه رســتوران بعــدی میرســيم؛ در واقــع دو رســتوران كــه اولــی را بــه دليل قــرار گرفتن در حريــم رودخانه تخريب كردهانــد و دومــی پايينتــر و درســت چســبيده بــه رود ســاخته شــده. پســر جوانی روبهروی پلهها ايستاده و دعوت میكنــد كــه داخل شــويم. میايســتم و خودم را گردشــگری معرفی میكنم كه بــرای اولين بار به اين منطقه آمده. از او راجع به سيل چند سال پيش میپرسم. میگويم اگر دوباره سيل بيايد چه باليی ســر رســتوران خواهــد آمــد؟ میگويــد: «يــادم هســت آن موقــع كــه ســيل آمد 120 تخــت كنــار رود را بــا خــودش بــرد و البــد شــد ســهم آنهايــی كــه تخــت نداشــتند.» میخندد و ادامــه میدهد: «خيالــت راحــت رئيــس ما آنقــدر پول دارد كه دوباره میخرد و میســازد. اين رســتورانی كه میبينی خراب شــده هم مال خودش بود. تخريب كه كردند آمد اين پايين ساخت!»

موقع پايين رفتن از پلهها كارگری را میبينم كه مشــغول شست وشو است. بیتفــاوت ســر برمیگردانـ­ـد و تماشــا میكنــد. رســتوران خالــی اســت. تا لب رودخانه پايين میروم. باورم نمیشود تــا ايــن انــدازه نزديــک بــه رودخانهای خروشــان تخت برای نشســتن گذاشته باشند. يک سكوی ســيمانی يک متری هم ساختهاند كه نشان دهند فكر سيل را كردهاند. ناخودآگاه خندهام میگيرد. تختها درست در مســير رودخانه كنار هم چيده شدهاند. با خودم فكر میكنم اگر راهی پيدا میكردند البد تختها را وســط آب میگذاشتند تا مشتری موقع قليــان كشــيدن پايــی هــم در آب فــرو ببــرد. دوربيــن را كــه درمیآورم كســی از پشــت فريــاد میكشــد از چــه چيــزی عكــس میگيــرم؟ ســر برمیگردانـ­ـم و پيرمــردی عصبانی میبينــم كه دوباره ســؤالش را تكــرار میكنــد. در جــواب میگويــم از رودخانــه عكــس میگيرم. بــا لحنــی عصبــی میگويــد: «دوربيــن را ســمت ســاختمان نگيــر!» بــا لبخند اطمينانبخش­ــی میگويم چشم! پيش میآيد و باالی سرم میايستد تا عكس گرفتنم تمام شود.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran