Iran Newspaper

پرستو رفیعی/الهه زارعی خبرنگار

-

چرا این قدر دیر؟! جملهای که از صبح بارها و بارها شــنیده بود اما نمیتوانســ­ت پاســخ دهد. انگار سخن گفتن را فراموش کرده، منتظر بود پدر بار دیگر از روی تخت بلند شود و مانند گذشتههای نه چندان دور کوتاهیهای او و خواهر و برادرانش را نادیده بگیرد و همه مشــکالت را حل کند. اما صدای دســتگاه تنفس مصنوعی از حکایتــی تلخ خبر میدهد، این بار دیگر پدر خیال بلند شدن از تخت را ندارد. مردی با موهای جو گندمی به سمتش میآید. با دیدن او انگار قفل دهانش باز میشود و دستانش به حرکت در میآید. محکم به سینهاش میکوبد و فریاد میکشد «مگر قرار نبود دیشب پیش پدر باشی؟ باز میهمان داشتی؟ میهمان بودی یا دوباره دخترت تب کرده؟» گریهاش میگیرد ....

«پدر ســکته کرده دیشب، همان وقتی که فکر میکردیــم تو کنــارش هســتی. دکترها امیدی به ماندنش ندارند، فقط یک معجزه ...... » به اینجا که میرسد برادرش دو دستی بر سرش میکوبــد و بیآنکــه جــواب دهــد بــه ســمت تخت پدر میدود. «چقــدر زود دیــر میشــود» این را مــرد جوان میگویــد: 6« ماه اســت که مــادرم به رحمت خدا رفته، از همان روز اول شــیرازه زندگیمان از هم پاشــید. بــرای اینکه پدر تنها نماند قرار شــد هــر هفتــه یکــی از خواهــر و برادرهــا پدر را بــه خانــهاش ببــرد. هفتههــای اول خــوب بــود اما پیرمرد خســته شــد از میهمــان بودن و خواســت ماننــد گذشــته آقــای خانــه خــود باشــد. اما فراموشــکا­ر شــده بود قرصهایش را نمیخــورد یــا هر قــرص را دوبــار میخورد. وضعیت جسمیاش بهم ریخته بود تا جایی کــه کارش بــه بیمارســتا­ن کشــید. بــه همیــن خاطــر تصمیــم گرفتیــم هــر شــب یــک نفــر کنارش بماند. اما خواهر و برادرهایم بدقولی میکنند مثل دیشــب... آه بلندی میکشد و با پشت دستانش اشکش را پاک میکند. ظاهراً سرشــب ســکته کرده اگر همــان موقع متوجه میشدیم اآلن اوضاع اینقدر وخیم نبود» ... آن ســوتر زنی جوان اشکهایش را با گوشه روســریاش پــاک میکنــد، خیــره بــه در اتاق مراقبتهــا­ی ویژه نشســته اســت. چشــمش که بــه پرســتار میافتــد از جایش میپــرد و با جمالتــی بریــده بریــده میگوید:«خانم دکتر دستم به دامنت، نمیشه چند روز دیگر اینجا بماند؟» پرســتار اما ســرش را تکان میدهد و با بیحوصلگی جــواب میدهــد: «خانم من دکتر نیستم پرستارم کارهای هم نیستم فقط میدونم پدر شــما احتیاجــی به مراقبتهای ویــژه نداره و بایــد در خانه از او نگهداری کنید. همیــن حــاال هم ســه نفــر در اورژانس منتظر خالی شــدن این تخت هستند» اشکهای زن جوان حاال با ســرعت بیشــتری بر گونههایش میغلتند. «آخه با ایــن وضعیت چگونه او را به خانه ببرم. زخم بستر داره، پول تشک مواج و چسب و پماد سر به فلک گذاشته. ایزیالیف هم که هر روز گرونتر میشه. اصالً

همه اینها رو هم تهیه کنم چه کسی در خانه از او نگهــداری کنــه؟ اگــر بخــوام خانــه بمانه و ســرکار نــرم هزینــه درمــان را از کجــا بیارم؟ حقــوق بازنشســتگ­ی خودش کــه فقط صرف هزینههای خورد و خوراک میشــه، پول دارو، درمان، ایزیالیف و هزار بدبختی دیگه چی... نمیدانــم چه خاکــی بر ســرم بریزم بــرادرم بیکار است و در خرج زندگی خودش مانده...» نگاهــش بــه نگاهــم گــره میخــورد انــگار سالهاســت همدیگــر را میشناســیم ســعی میکنــد خودش را جمع و جور کند بعد ادامه میدهــد: «چنــد روزی یــک پرســتار بــه خانه آوردم حقــوق یک ماهش را پیــش گرفت اما هــر روز یک مشــکل، یــک روز میگفت پدرت غذا نمیخوره خودت بیــا، روز دیگر میگفت پیرمــرد همکاری نمیکنــه و از همه چیز ایراد میگیره بهانه پشت بهانه، پدرم هم میگفت مدام ســرش توی گوشی اســت و حواسش به من نیســت. بوی ســیگارش مرا اذیت میکنه و دســت پختش افتضاحه... نمیدانم چه کار باید بکنم.» ایــن داســتان بســیاری از خانوادههاس­ــت. مادران و پدرانی که در دوران سالمندی تنها به انتظار محبت فرزندانشــ­ان نشســتهاند و فرزندانی که نامهربان نیســتند اما مشــغله فــراوان زندگی ســخت و پرهیاهوی امروزی تــوان مدیریــت دو خانــواده را از آنها گرفته اســت. خانههای کوچک امــروزی در حالی امــکان زندگــی راحــت بــرای دو خانــواده را ســلب کــرده کــه بســیاری از ســالمندان نمیتواننــ­د بــه تنهایــی زندگــی کننــد و بــرای گــذران امــور روزمره نیاز بــه همراهی دلســوز دارند کــه البته توان مالــی پرداخت هزینههای مراقبتی را هم داشته باشند. تنها ماندن سالمندان در خانه نه تنها ممکن است تهدیدی برای ســالمتی آنها باشد بلکه کــم نیســت اخبــاری کــه در صفحــه حــوادث روزنامههــ­ا در مورد دزدی از خانه ســالمندان تنها میخوانیــم. مادربزرگی که قربانی طمع همســایهاش میشــود و یــا پــدر بزرگــی که به خاطــر اعتمــاد به پیــک ســوپرمارک­ت قربانی چند صدهزار تومانی نام میگیرد.

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran