Iran Newspaper

آرزوهای بر باد رفته

- محمد بلوری

قســمت هشــتاد و ششــم/ مــژگان به دقــت نگاهی به چهــره مرد رنگین پوســت در کتابچــه داوطلبان ازدواج کرد و آنگاه رو به مهران برگرداند: نظرت چیه مهــران جــان؟ به نظر تو میشــه به این مــرد دو رگه اعتمــاد کــرد؟ یعنی میتونیم بــه او اعتماد کنیم و مطمئن باشــیم که یک ســال پــس از ازدواج به تعهدش عمل میکنه و طالقم میده؟ مهــران به نشــانه دودلی لب ورچیــد و گفت: من چــه میدونم طوری میپرســی که انگار ســالها با این آقا دوســت و همنشــین بــودم و جد و آبادش را میشناسم. مژگان گفت: این شــوخی که نیســت عزیزم. بــرای گرفتن اجازه اقامت در امریــکا به عقد یک مــرد دو رگه رنگین پوســت در میام. یک ازدواج مصلحتــی با یــک غریبه. اگــر طبق قرارمون ســر یک ســال طالقم نده چی؟ مهــرداد شــانههایش را باال کشــید و گفت: مــن تا این مــرد را از نزدیک نبینــم و به اخالق و جزئیات زندگیاش پی نبرم نمیتونم نظر قطعی بــدم. باید به دیدنش بریم و باهاش آشــنایی پیــدا کنیم و بفهمیم چرا حاضر شــده با زنها و دختران مهاجر ازدواج مصلحتی داشــته باشــه. بایــد بفهمیم این آقا بهخاطر دریافت پول تصمیم داره ازدواج موقتی کنه یا نظر دیگهای داره. مــژگان گفــت: پــس محــل زندگــی این آقــا را یادداشــت میکنیــم و به مالقاتش میریم. مهران گفت: حتماً باید این کار را کرد. رو بــه مدیره آژانس کرد و پرســید: میتونیم برای گفتوگوی مقدماتی به دیدن این آقا بریم؟ و زن نشانی مرد دو رگه را روی یک ورق کاغذ نوشت و به دست مهران داد. مــژگان با اشــارهای به مدیره آژانس از مهران پرســید: از این خانم نمیپرســی مخــارج ایــن ازدواج مصلحتــی چقدر میشــه؟ و آقــا داماد بابت عقد یک سالهام چقدر پول دریافت میکنه؟ مهــران با بیحوصلگــی جواب داد: حــاال اجازه بده بریــم به مالقاتش وقتــی بــا این آقا به توافق رســیدیم دربــاره حق دامادی یک ســاله هم ازش میپرسیم! از آژانــس ازدواج کــه بیرون آمده بودند دختر گفــت: حاال اگر این آقای دو رگه پول زیادی از ما خواست چه باید بکنیم. پولی پسانداز کردهای مهران؟ جوان لب ورچید و جواب داد: حاال غصه پولش را نخور دختر. مژگان جواب داد: ببین مهران باید فکر یک درآمد مناسب باشیم. مهران گفت: غصه این چیزها را نخور خانوم. کارها درست میشه. مژگان در حالی که برای طرح پیشــنهادی مردد بود، گفت: بهتره سری به بابات بزنی باهاش آشــتی کنی حتماً منتظره که تو به دیدنش بری. صورتش را ببوسی و ازش عذرخواهی کنی. مهــران بــه اعتراض گفت: باهاش آشــتی کنــم؟ نه هرگز کینــهای که از ایــن مرد بــه دل دارم هیچوقت برطرف نمیشــه. میفهمی چی میگی مژگان؟ این مرد مادر بیگناهم را پس از عمری عذاب و شکنجه کشت.

ادامه روز شنبه

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran