Iran Newspaper

چند سکانس از جشنواره سی و هفتم

-

فیلمهــا میآینــد و میروند و ســکانسهای­ی از آنها بــه یــاد میماننــد. گاهــی یک ســکانس بــرای همه فیلم بس اســت. گاهی فیلمی به اندازه همان یک ســکانس به یــاد میآید. گاهی همان یک ســکانس ســبب میشــود مخاطبان به تماشــای فیلم بروند. جشــنواره ســیوهفتم گذشــت بــا فیلمهایــی کــه سکانسهایی از آنها در خاطر میماند. صبح است. اسیران نوجوان بیدار شدهاند. مالصالح که بزرگتر آنهاست بیدار است و به فارسی و عربی آواز میخوانــد. نوجوانهــا از شــادیاش تعجــب میکنند. آن هم در شــرایطی که اسیرند و بالتکلیف و سوژه خبرنگاران عراقی و رسانههای خارجی. دلیل شادیغیرمتر­قبهاشرامیپ­رسندمالصال­حمیگوید دیشــب اســیر آوردهاند. خبر دادند که خرمشهر آزاد شده. شــادی نوجوانها در لحظههای بعد اشک بر چشم هر تماشاگری مینشاند. (۳۲ نفر) اولــی صــادق اســت و دومی مســعود. اولــی پلیس بدبین است و دومی پلیس خوشبین. اولی میگوید کــه باید به همــه مظنون بــود حتی به خودمــان اما دومی بــا متهمان مدارا میکنــد و میخواهد آنها را به راه برگرداند. حاال صادق و مســعود روبهروی هم نشستهاند. متهمی که مســعود سالها به او اعتماد کرده بود خائن از کار درآمده اســت. صادق میگوید تو ما رو میبردی عروســی خواهــرش. نگو که طرف این همه ســال نفوذی اونها بوده. مسعود میگوید من اشتباه کردم که به او اعتماد کردم اما خط اعتماد نبایــد از بین بــرود. مســعود از صــادق خداحافظی میکنــد و دقایقی بعد همانها که مســعود به آنها اعتمــاد کــرده او را در خیابــان تــرور میکننــد. خــط اعتماد پاک میشــود. شاید مسعود اگر زنده بود باز هم همان حرف را میزد. (رد خون) داییهــا میرســند. خودشــان را بــه ماشــین خواهر میرســانند تــا شــوهرخواه­ر همــواره گریختــه را بــه چنــگ بیاورنــد و قــدری از حسابهایشــ­ان را با هم تســویه کنند. شوهرخواهر را از ماشین پیاده میکنند و حســابی کتکــش میزننــد. پــدر خاکــی و زخمی و خونآلود برمیگردد، ماشــین را روشــن میکند و به راهش ادامه میدهد. پســرک که بیشــتر با نگاهش حــرف میزنــد و در سراســر فیلم نگاهش آکنــده از خشم و کینه و بغض به پدر است حاال به گریه افتاده است. این بار دلش برای پدر سوخته است. میگوید مــن لوکیشــن مان را بــرای داییهــا فرســتاده بودم. (قصرشیرین) صحنهسازیمی­کنندکهبگوی­ندچاقویاول­رامقتول زده اســت. همه چیز آماده اســت. حتــی قاتل جای زخم بر ســینه دارد. دادگاه رســمی اســت. اطرافیان مقتول چاقوزدنش را انکار میکنند و اطرافیان قاتل تأکیــد میکنند کــه مقتــول اول چاقو به ســینه قاتل زده اســت و قصــد قاتــل دفاع مشــروع بوده اســت. وســط دعواها قاتل میگویــد: «اون به من چاقو نزد. صحنهسازی کردیم ...و دادگاه در سکوت فرومیرود. (جاندار) اولــی رفته اســت بــه ژاپن و بعد از ســالها برگشــته اســت. دومــی در این مدت پایش را از دســت داده و حاالدردیوا­نهخانهزنجی­رشکردهاند.گفتوگویشان حکایت گله ســالهای رفتــه اســت و روزهایی که در فراق گذشته است. آرزوهایشان هنوز همان آرزوهای قدیم اســت، گلههای گذشــته هنوز در دلشان مانده اســت. تلفیقــی اســت از اشــک و لبخند و خوشــی و حسرت.نادرفالحوا­مینحیایییک­یازسکانسها­ی ماندگار رفاقت در ســالهای اخیر ســینمای ایران را بازیکردهان­د.(درخونگاه) هفتــم فجر ماکت کوچکی اســت تــا بدانیم بهرام رادان چــرا بعــد از دو دهــه همچنــان در صف اول سینماست و ردای ستارگی بر تن دارد. شبنم مقدمی / شبی که ماه کامل شد: کارنامه کاری شــبنم مقدمی چه در ســینما و چه در تلویزیون پر است از نقشهای کوتاه و بلند که او به هرکدامشان تشــخص داده و برایشان شناسنامهای مجزا صادر کرده، هرچند کاراکترها متفاوت از هم هســتند، اما هستند خیل عظیمی از بازیگران چه ستاره، چه غیر ســتاره که بین کاراکترهای­شــان در کارهای مختلف نمیتوان ذرهای تفاوت حس کرد و همه یکجورند و یــک شــکل. امــا او یــک بــه یــک کاراکترهای­ش را خلــق میکند و به هرکدامشــا­ن رنگــی منحصر به فرد میبخشد. شاهد مثال دو فیلم او در جشنواره امســال، یکــی «زهــر مــار» و دیگری «شــبی که ماه کامل شــد». او در دومی به قدری درخشــان اســت که در معدود ســکانسهای­ی که بازی دارد، شــمای کاملی از یک زن ســنتی قمی را به تصویر میکشد. نشســت و برخاســت او، ایســتهایش، باال و پایین کــردن تن صدایش درمصافهایـ­ـی که میخواهد حرف را به کرسی بنشاند، دقیقاً وام گرفته از یک زن کالسیک قمی است. شبنم مقدمی تا به حال دوبار سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مکمل زن را گرفته و یک بار هم کاندیدای همین جایزه در بخش بازیگر نقــش اول زن شــد؛ در مجمــوع بازیش بــا تقدیر و تحســین همراه بوده، اما هنوز حقش را از بازیگری نگرفته، هنوز سینما و تلویزیون یک نقش کارستان به او بدهکار است. بهنــوش طبــا طبایــی: بهنــوش طباطبایــی محور محرک درام «رد خون» اســت. اما میداند که باید به اندازه بازی کند، درســت مثل همان مهاجم که میدانــد برای به ثمر رســاندن پــاس طالیی فقط یــک ضربه بزند و تمام، چون هــر ضربه اضافهای یعنی بــه هدررفتــن موقعیت. طباطبایــی هم در «رد خــون» همیــن کار را انجام داده به انــدازه و در چارچوبــی کــه برایــش تعییــن شــده بازی کــرده و همین موجب شــده تــا مخاطــب در رویارویی با او هیچ رد و نشانی از خود طباطبایی نبیند و تمام قد با «ســیما» روبه رو شــود. بهنوش طباطبایی بدون خودنمایــی، بدون جیــغ و فریاد نقش ســیما را به سرانجام رســاند و ســیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن شاید کمترین پاداش بود برای او.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran