Iran Newspaper

رونق «بازار هند» ایران در دست زنان بندر

- زهرا کشوری خبرنگار

مینابیهــا شهرشــان را «هند» ایــران میدانند؛ انبهشــان را تاج میوههــا، باغهای انبه شــان را هویت شهر. انبه البته به میناب محدود نمیشــود. باغهای رودان هم زبانزد است. جغرافیای انبه به سیســتان و بلوچســتان هم میرســد امــا مینابیها در یک کالم شهرشــان را «گلســتان جنوب» میدانند. بیراه هم نمیگویند، شاید تنها گلستان جنوب نباشد اما بیشک از زیباترین گلستانهای جنوب اســت؛ حتی به وقت بیآبی. از وقتی یادشــان میآید پنجشنبه بازارشان به راه بوده اســت! صد ســال، سیصد ســال یا پانصد ســالش را نمیدانند ولی بوده است. همه هرمزگان یک تعریف از پنجشــنبه بــازار دارند؛ جایی که از شــیرمرغ تا جان آدمیــزاد در آن پیدا میشــود. میناب شــهری اســت که از یک ســو به کوه تکیه کرده و از ســوی دیگــر دامن به خلیج فارس کشــانده است. پنجشــنبهه­ا نبض شــهردقیقاًدر این نقطه میزند؛ جایی به نام خیابان استقالل.ازابتدایخی­ابانتاآنجا­کهچشمکارمی­کندزنومردب­ساطچیدهاند،همهدرکارخر­ید و فروش! بوی شــرجی جنوب حتی از دل خشک رودخانه میناب هم تو را میگیرد! رودخانهای که سال هاســت نمیداند میآید یا میرود! صدای شــروه خوانی «خالو قنبر» تو را به هزار توی تاریخیمیبر­دکهموجهاین­یلگونخلیجف­ارسشآنرابه­آسیاوآفریق­ارساندهورن­گاساطیری بهفرهنگبوم­یآنداده.چیزیبهنامت­جارتبینالم­للی. پنجشــنبه بازار میناب تنها محل داد و ســتد لباسهــا را روی هم ریختهاند، چشــم به راه مینابیهــا نیســت، بــه اطــراف و اکنافــش مشتریهایی که میآیند و میروند. سایه سار هــم ختــم نمیشــود. حتــی بــه هرمــزگان و آفتابگیری نیســت. بعضی از فروشندهها هــم محــدود نمیشــود. کرمــان و جیرفــت با بــرگ نخــل، ســایه بانــی کشــیدهاند روی هم آخرین گســترهاش نیســت. شــیرازیها اجناسی که برخالف گذشــتههای نه چندان هــم برای خریــد و فروش به پنجشــنبه بازار دور، جنــس چینی شــان تــوی ذوق میزند. میآینــد... پهلوانــی پشــت جمعیــت روی بــه گفتــه خودشــان شــهرداری هم یا ســایه شــن و ماســههای رودخانــه خشــک میناب ســارهای نخل پــوش را برمی دارد یــا از آنها معرکه گرفته:«یا علی مدد اسم اعظم/ رمز پــول میگیرد تــا همچنان صــدای اعتراض هستی و راز عالم» زنجیر دور بازوانش بسته فروشــندهه­ا بــه گــوش برســد. پولــی کــه و زن و مــرد و پیر و جــوان، دورهاش کردهاند شــهرداری بابت این ســایه بانهــا میگیرد، بــه تماشــا! چنــد آدم آن طرف تــر، زنهای متفاوت شــنیده میشــود. پیرمــردی میزان برقــع پوش روی زمین بســاط پهن کردهاند، آن را ۲ هــزار تومــان اعــالم میکنــد و جوان ســیه چــرده بنــدری آن را بیــن ۵ تــا ۰۱ هزار تومــان. میگوینــد هــر هفتــه ایــن پــول را پرداخــت میکننــد. زنها با لباس هایشــان رنــگ دیگری بــه بــازار دادهانــد. لباسهای رنگــی در میان رودخانه خشــک میناب_ که قربانــی انتقــال آب شــده_ مــوج میگیرند. َنــرد آفتــاب اســت و برقع هــا، برقعهایی که ســیمای دختران و زنان جنوبی را از گزند نور خورشــید پنهان مــیدارد. آنطــور که اهلش بــه خبرنــگار «ایــران» میگوینــد، نقــش و نگارهای روی برقعها بــه اهالی میگوید آن زن پوشــیده در ایــن لباسهــای زیبــا، جوان اســت یــا پیــر، متأهل اســت یا مجــرد. حتی برای زنــان مطلقه هم نقش و نگاری دارند. این را یکی از روزنامه نگاران محلی میگوید. از صنایــع دســتی مینــاب کــه روزگاری بــازار را در چنبــره خویش داشــت، خبری نیســت مگــر به تعــدادی انــدک. روزگارانــ­ی صنایع دســتی مینابی حــرف اول را در بــازار میزد. راســته بازارهــا، موقعیــت فروشــندهه­ا را مشــخص میکرد از راسته ســلمانیها بگیر تــا هیزم فروشهــا و علوفه فروشها، ســبد بافها هم راسته خودشان را داشتند. میدان مســابقه هــم جایی بــود برای فروش اســب و االغ. صنایــع دســتی اما گل ســر ســبد بود، بخــش پررنگ و شناســنامه روســتاهای این شــهر بنــدری. مثالً شــهواریها را بــه صنایع دســتی سفالی شــان میشــناختن­د، اهالــی روســتای «بهمنی» را به صنایع دســتی که از «پیش»(بــرگ درخــت نخل) میســاختند. بــه گفتــه «علــی صادقــی» رئیــس شــورای روســتا، بهمنی ۰۰۲ خانوار دارد که همه آنها در کار صنایع دســتی هســتند. او در گفتوگو بــا «ایــران» میگوید قصــد دارد تــا هر خانه روســتایی را بــا صنایع دســتی که میســازند شناســنامه دار کنــد و آرم و کــدی را روی در خانــهاش بزند تــا هرکس پایش بــه بهمنی رســید بداند برای هر صنایع دســتی باید در کــدام خانه را بزنــد. هنرمندان این روســتا از حصیر ســینی میســازند که مینابیها به آن « ُسپ» میگویند. «قاسم جاللی»ها بادبزن حصیری میبافتند و میفروختند. صندوق لبــاس هــم کار اهالی روســتای «چلو کنتله» بود. حاال اما خبری از این راســتهها نیســت، خیلی باید در بازار چشم بگردانی تا نگاهت روی صنایع دستی ای گیر کند. پیــش از آن کــه پنجشــنبه بازار بســاطش را در دل رودخانــه خشــک مینــاب پهــن کند، جــای دیگــری محل این داد و ســتد بــود اما ســاخت و ســازها آنجــا را از بازاریها گرفت تــا دکان و کســب شــان را به وســط رودخانه آوردند. بخشی از بازار روی شنهای درشتی اســت که برداشــت کننــدگان شــن رودخانه مینــاب، برخالف قانون، جا گذاشــتهان­د و در نقطه دیگری به برداشــت شن ت ِن رودخانه بیصــدا، مشــغول شــده انــد! پیشــترها کــه

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran