فارغالتحصیالن فلسفه چه آینده شغلی خواهند داشت؟
دانشآموختـــگان فلســـفه در ســـطوح مختلـــف تحصیـــات دانشـــگاهی، بارها با این پرسش مواجه شدهاند که بعد از اتمام تحصیات کجا باید مشـــغول بـــه کار شـــوند؟ برخی از دانشآموختگان فلسفه میکوشند تا به ســـختی از دانشـــگاهی پذیرش گرفته و آنچـــه را در ســـالهای تحصیـــل آموختهاند، به دیگر دانشجویان تدریس کنند. اما این شیوه چقدر میتواند حق مطلب را در مورد این دانشآموختگان ادا کنـــد؟ اگر تمام افرادی که در فلســـفه درس خواندهاند، بخواهند دوباره برگردند و به افراد دیگری آموزش دهند و ســـیکل به همین صـــورت ادامه پیدا کند چه مســـألهای از مسائل جامعه حل میشود؟ به تعبیری، پرسش اصلی در برابر فارغالتحصیان فلسفه این است که برای جامعه چه کاری میخواهنـــد انجـــام دهنـــد؟ با خواندن فلســـفه چه مهارتی را بهدست میآورند؟ واقعیت این اســـت که نظام آموزشـــی مـــا صرفاً به افراد «اطاعات» میدهد نه «مهارت» و این باعث میشود تا باالترین میزان تحصیلکردههای بیکار را در کشور داشته باشیم. از دیگر معضات نظام دانشگاهی دنیا و به طریق اولـــی ایران این اســـت که با هدف تربیت یکســـری «متخصص» تأسیس میشوند تا این متخصصها بتوانند در موقعیتهای شـــغلی مختلف، مشـــکات کشور را حل کنند. اما آیا فلســـفه میتواند چنیـــن کاری انجام دهد؟ بر فرض هم بتواند، آیا دانشجویان توانایی این کار را دارند؟
بیشـــک یکی از نیازهای جامعه، «دانستن» است. شاهد این مدعا، برخی از دانشجویان دانشکدههای فنی هستند که حلقههای فلسفی تشکیل میدهند و وقتی از آنان میپرســـیم که هدفتان از این کار چیســـت در پاسخ میگویند: «دانستن». اما مســــألهای که امــــروز در برابر ما وجود دارد این اســــت که چقــــدر «دانســــتن» در جامعــــه مــــا دغدغه اســــت؟ به نظر میرســــد این امر، موضوعی است که نه تنها در فلسفه بلکه در سایر رشــــتههای علمی مغفول مانده است.در این فضا، کاری که دانشآموختگان فلسفه میتوانند انجام دهند این اســــت که در افراد دغدغه دانســــتن ایجاد کننــــد و خود را در برابر این پرســــش قرار دهند که آیا «تقاضایی برای دانســــتن در خصــــوص مفاهیم اصلــــی بنیادین عالم وجــــود دارد؟» واقعیت این اســــت که پاســــخ این پرســــش در دنیــــای امروز «خیر» اســــت. برخی هم که بهدنبال ایــــن مباحث میروند صرفــــاً جهت پز دادن میخواهنــــد از کانت و هگل چیزهایی بدانند تا در جلســــاتی خاص از آنان حرف بزنند. متأســــفانه ذائقههای مردم از پرسشگری فاصله گرفته است.
آیا در این وضعیت باید از «پایان فلســـفه» سخن گفـــت؟ واقعیت این اســـت که ما «پایان فلســـفه» نداریم اما فلســـفه، افـــول دارد. عالم معاصر، با فلســـفه مخالفـــت نمیکنـــد اما میکوشـــد تا «ذائقه فلســـفی» را بخشـــکاند. ایـــن واقعیت را بایـــد بپذیریم کـــه در دنیای معاصر ذائقه فلسفی رو به افول است. اگر بتوانیم ذائقه فلســـفی داشته باشـــیم و به این واسطه افـــراد را به «دانســـتن» مشـــتاق کنیم و ایـــن تقاضا را در افراد ایجاد کنیم، بهعنوان دانشـــجوی فلســـفه میتوانیم پاسخگوی او باشیم.
یکـــی از وظایـــف دانشآموختـــگان فلســـفه ذائقهزدایـــی از ذائقههـــای جدیـــدی اســـت که به «دانستنهای ســـاندویچی» خو گرفته است. دانشجویان فلسفه اگر بتوانند در افراد «ذائقه فلسفی» بسازند، آنگاه اســـت که بازار پیدا میکنند. اما نکته اینجا اســـت که کسی که مشـــتاق دانستن اســـت، مشـــتاق دانایی در خصوص مکاتب فلسفی نیست. بای بزرگ تعلیم و تربیت ما بســــنده کردن به انتقال «تاریــــخ اندیشــــهها» اســــت و هیچــــگاه از «چرایی نظر فاســــفه» پرســــش نمیکند؛ در حالی که در خال این پرسش است که «فلسفه» متولد میشود. بنابراین باید نوع مواجهه با فلســـفه بـــرای ایجاد «ذائقه فلســـفی» در افـــراد تغییر کند و در این فضاســـت که بازار فلسفه رونق میگیرد.