جهانیاستبنشستهدرگوشهای
چرا اهالی فلسفه به کلیگویی و فلسفهبافی متهم میشوند؟
بـــرای اشـــاره بـــه وضعیـــت زیســـتی و شـــغلی و حتـــی اجتماعی فارغالتحصیان رشته فلسفه از دانشـــگاهها و اندکی هم حوزههای علمیه، شـــاید بازخوانی تاریخ این حوزه دانشی در گستره تاریخ این سرزمینبیفایدهنباشد. واقعیت آن اســـت که فلســـفه اگر از دیگر رشـــتههای علومانسانی و اجتماعی، اجتماعیتر نباشـــد، کمتـــر از آنها هم نیســـت. به این معنـــا که فلســـفه بر خـــاف ظاهر زمخـــت و انتزاعیاش، دانشـــی برآمده از مقتضیات زمان و پاســـخدهنده به نیازهای عمیق و حتی ســـطحی فرهنگی و تمدنی است؛ با این تفاوت که فلسفه، پاسخها و تحلیلهای خود را در سطحی بنیادیتر و عمیقتر از دیگر رشتههای علومانسانی و اجتماعی عرضه میکند. از آنجا که دسترسی مخاطب غیرفلسفی به آن پاسخها و تحلیلها مســـتلزم کوششی مضاعف است، در نتیجه فیلسوفان و متعاطیان فلســـفه همواره در معرض انتقاد جامعه علمی و غیرعلمی قـــرار گرفته و به کلیگویی و فلســـفهبافی متهم شدهاند. این امر تا همین اواخر، فیلسوفان را نه تنها در ایران، بلکه در دیگر کشـــورها به افرادی منزوی و دور از مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی و حتی آموزشی تبدیل کرده بود. بازخوانی زندگی بســـیاری از فیلســـوفان شـــرقی و غربی مؤید این ادعا اســـت. اینان- جز عدهای اندک که حســـب اتفاق و بـــه گفته هگل، اندیشـــه خود را در راستای روح قومی تعریف کرده بودند- یا در فقر روزگار گذراندند یا به جرم تضعیف دین و فرهنگ رایج، کشـــته و تبعید شدند یا در گمنامی زندگی را ســـپری کردند و از روزگار جز اسمی برای تاریخ اندیشه، بهرهای نبردند.
■ چرا از ســـاحت فلســـفه اســـامی، دیگر فیلسوف اسامی تربیت نمیشود؟
حکایت حیات فلسفی در ایران امروز ما چندان متفـــاوت از حیات تاریخی این شاخه از دانش نیســـت که روزگاری مادر علـــوم خوانده میشـــد و مقســـم درخت دانـــش (البتـــه آن هم شـــاید فقـــط برای خـــود فیلســـوفان) به حســـاب میآمد؛ با این تفاوت که در دیوانساالری جدیدی که ایرانیان در یک قرن اخیر ساخته و تجربه کردهانـــد، فلســـفه برآمده از دانشـــگاه در ردیف مشـــاغل در مـــواردی چون دبیری دبیرســـتان و مشـــاغل فرهنگـــی و مراکز پژوهشـــی جایی پیدا کـــرده و از دربهدری تاریخی اندکی رهایی یافته است.
این موضوع درباره فلسفهخواندههای حوزه علمیه در چهـــار دهه اخیر، آن هم حســـب تحوالت فرهنگی و ایدئولوژیکی گســـترده وضعیتی بهمراتـــب بهتر دارد، زیـــرا نظام فرهنگـــی مطلـــوب موردنظر حاکمیـــت، فلســـفه اســـامی را بهمثابـــه رقیبی برای فلســـفهها و فیلسوفان غربی به خدمت گرفته و در حوزههای متعدد از آن بهرهبرداری کرده اســـت؛ بهرهبرداری کـــه در برخـــی مواضع بـــه ضرر فلســـفه اســـامی منجر شده اســـت؛ زیرا این رویه فلســـفه سنتی و کاسیک اســـامی را- که
روزگاری ویـــژه جماعتـــی انـــدک از طبقه متألهـــان بـــود و متعاطیـــان ایـــن حوزه، خـــود را با معقوالتـــی که خوانـــده بودند و بـــدان میاندیشـــیدند جفـــت و متحـــد مییافتنـــد و این اتحـــاد را در منش و فکر خود به نمایش میگذاشتند و به مصداق «جهانی اســـت بنشســـته در گوشـــهای»، عالمـــی بودند ربّانـــی- در برخـــی موارد بـــه ابـــزاری در خدمت اهـــداف و مقاصد ایدئولوژیک تقلیل دادهاند.
بـــه دیگـــر ســـخن، گویـــی فلســـفه اســـامی از حیات خلوت و قدســـی خود دور شـــده و به ماشـــین تولیـــد «فرهنگ سیاســـی ایدئولوژیک» بدل شـــده است. از همینرو اســـت که «وجـــه عملی» این فلســـفه در چهـــار دهـــه اخیـــر بـــر «وجه نظـــری» غالب شـــده و بدیـــن ترتیب، از ســـاحت فلسفه اســـامی، دیگر فیلسوف اسامی تربیت نمیشـــود؛ چرا که برخی از فلســـفهخوانهای جدید حـــوزوی این دانـــش را نه به نیـــت اســـتمرار اهداف و نیات تاریخی پیشـــینیان خـــود در حوزه، بلکه برای اغراض اداری و دیوانســـاالری و شـــعائر ایدئولوژیـــک میخواننـــد و مـــورد اســـتفاده قـــرار میدهنـــد. اینـــان هرچند بهرهای از شـــغل دارنـــد و بهتر از همرشتهایهای خود در دانشگاهها بویژه آنان که فلســـفه غـــرب خواندهاند روزگار میگذرانند، اما به هر حال از سنت نیاکان خـــود که برخی از آنان در ســـنین پیری به ســـر میبرند، بیبهرهاند و نمیتوان آنان را میراثدار نســـل پیشین به حساب آورد و فیلسوف خواند.
■ غربت فلسفه و غریبی فیلسوفان
گویی آســـمان هنوز هم به همان رنگ قدیم اســـت و فلســـفه در غربت تاریخی خـــود روزگار میگذرانـــد؛ برخـــی از آنان که «فلســـفه غرب» خواندهانـــد در میان اقلیتـــی از روشـــنفکران و ترقیخواهـــان رفت و آمدی دارند و دســـتهای از آنان که «فلسفه اســـامی» خواندهاند در دستگاه دیوانساالری حاکم رفت و آمد میکنند.
در ایـــن میـــان جماعـــت ســـومی هم هســـت که آموختههـــای خود از فلســـفه غـــرب را در خدمـــت دســـتگاه حاکمیت قـــرار داده و از شـــهرت و آوازه و تمتعات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی برآمده از آن برخوردارنـــد. اینان گاه با زبانی مغلق در عیـــن تعریف و بازخوانی فلســـفههای غربـــی، نقدی نیـــز بـــر آن وارد میکنند و گاه بـــا اختیار فیلســـوفان منتقـــد غرب و متافیزیک عربـــی، بر چهـــره غربآلوده خاک میپاشـــند و آن را یکسره در تباهی و گمراهی به نمایش میگذارند.
■ کنشگری اجتماعی فیلسوفان در ایران
بـــا نگاهی بـــه این ســـه قشـــر و لحاظ عبارت آغازین این نوشـــتار مبنیبر اینکه فلسفه، دانشی بشـــدت اجتماعی است، میتوان فلســـفهخواندههای هشت دهه اخیر را در دو دسته جاگذاری کرد و حسب حضـــور آنان در یکی از این دو دســـته، دو تیپ از کنشـــگری اجتماعی این جماعت را معرفی کرد؛
دســـته نخســـت، کســـانی هســـتند که فلسفه نظری را خود «فرهنگ» دانسته و از منظری تئوریک بدان مینگرند و بر این باورند که فلســـفه بماهو فلسفه میتواند نجاتبخش باشد. به این معنا که فلسفه اگر از عملگرایی و تکنیکگرایی گسترده حاکم بر آن آزاد شـــود میتواند عقانیتی رهاییبخـــش عرضـــه دارد که در شـــکل مقابل، قابل حصول نیست.
بـــه باور اینـــان، فلســـفههای معطوف بـــه ایدئولوژیهای نـــژادی یـــا تاریخی یا سیاســـی و اقتصـــادی و نظامی و غیره، به جای آزادی، اســـارت را بـــه ارمغان آورده و لـــذا بایـــد در مقابـــل آنهـــا، اجـــازه داد «عقانیت فلسفی» خود، راه رهایی را به ما نشـــان دهد؛ عقانیتی که در چارچوب ایدئولوژی خاصی محصور نمیشود.
دســـته دوم، کســـانیاند که فلســـفه را ابزاری برای نیل به خواســـتههایی معین به خدمـــت میگیرند؛ خواه این فلســـفه اسامی باشـــد و خواه از سنخ فلسفههای غربـــی. اینان بر ایـــن باورند که بـــا اتخاذ فلســـفهای خـــاص میتوان بـــه وضعیت مطلوبـــی کـــه مورد نظـــر سیاســـتمداران و سیاســـتگذاران اســـت، نائـــل شـــد. این دســـته که با تحت تأثیر قرار دادن جوانان دانشـــگاهی و غیردانشـــگاهی در هشـــت دهـــه اخیر بیشـــترین تأثیر تاریخـــی را بر فرهنگ این سرزمین گذاشتهاند، با اتخاذ الگوهایـــی از تفکـــر عقلی در ســـنتهای چـــپ مارکسیســـتی یـــا راســـت لیبـــرال و در دهههـــای اخیـــر، الگوهای اســـامی از عقانیـــت در مقابل اندیشـــههای منحط دانسته شده غربی، بخش قابلتوجهی از فضای روشنفکری معطوف به عمل را به خود اختصاص داده است.
اساساً در این سر طیف «عمل» جلوتر از «نظـــر» حضور یافته و قدرت خود را به نمایش گذاشته است. از همینرو در این سمت، نه با گفتوگو و اندیشه و مفاهمه و تع ّمـــق و تســـاهل، بلکه بـــا پدیدههایی چـــون حـــذف و انـــکار و الـــزام و تهدید و اقدام عملی مبتنی بر اصو ِل ایدئولوژیک روبهرو هستیم.
■ فارغالتحصیان فلســـفه چگونه روزگار میگذرانند؟
امـــا اینهـــا همـــه گفته شـــد تا بـــه این پرسش پاســـخ دهیم که فارغالتحصیان رشـــته فلســـفه در روزگار فعلـــی چگونـــه روزگار میگذرانند؟ آیا آنها حسب غربت غربـــی ایـــن رشـــته هنـــوز هم محـــروم از مقبولیـــت اجتماعـــی و رفاهیاند یا آنکه وضعیتی بهتر دارند و میتوانند متفاوت از پیشینیان خود روزگار بگذرانند؟ و دیگر اینکـــه آیا این فارغالتحصیـــان به همان سبک و سیاق پیشینیان به فلسفه و فواید آن مینگرنـــد یـــا آنکه در شـــرایط فعلی