Iran Newspaper

روایتزخمها­یخونچکانزن­دگی

- علی شاهمرادی نویسنده و مترجم

«لیف نخل»، «دانههای درشـــت عـــرق»، «پـــر کاه»، «تـــاق بلوطهـــا»، «کپکـــپ تلمبههـــا»، « ِچق، ِچق، ِچ ِق چاقوی ضامـــندار»، «باران ریز و پالچ و گند»، «شـــیون ِگزهـــا»، «دریاپـــری» ...و اینهـــا کلمـــات آشـــنای جغرافیای صمد طاهری هستند. آدمهایـــی که بـــه قـــول «کییر کهگـــور» از آغـــاز تولد بـــا فرمانهای ســـر بـــه ُمهر به ســـفر زندگی فرستاده شـــدهاند؛ به دنیایی صلـــب و زیریـــن و جهانـــی نفوذناپذیـ­ــر با ترســـی همیشـــگی و مـــادرزاد و دلنگرانی مزمـــن. «رومـــن گاری» در «زندگی پیش رو» تعبیری دارد که عجیب به انسانهای ایـــن داســـتانه­ا نزدیـــک اســـت: «زندگی چیزی نیســـت که متعلق به همه باشـــد.» شـــخصیتها در ایـــن قصههـــا یا ســـهمی ندارند و از اساس موجودیتشان پذیرفته نمیشـــود، یا چیزی عادت شده را فقط از سر میگذرانند.

نوشـــتهها­ی طاهـــری از آن متنهـــای خنثـــی و بیپیامـــد نیســـت، قصه ســـرریز زخـــم اســـت و تجربـــهای بـــه مخاطبـــش میدهد کـــه او را تا مدتهـــا رها نمیکند. یکـــی از مهمتریـــن مشـــخصهها­یی که در ذهـــن خواننده حک میشـــود، خشـــونت آشـــکار و لخته شـــده بر فضای کارهاست؛ از داســـتانه­ای اولیه طاهری در مجموعه «سنگ و سپر»: «بعد جوجهبلبل فراری را به دست چپ گرفت و با دست راست یک پـــای جوجهبلبل را چنان پیچاند و کشـــید که صدایی از گلوی جوجهبلبل بیرون آمد و پایش از زانو کنده شـــد. همـــه خیره نگاه میکردیم. پســـرک جوجهبلبل یک پا را به زمیـــن انداخت و گفت: «حاال اگه میتونی فرار کن.» (داســـتان کوتاه الکپشـــت). تا داســـتانه­ای آخـــرش در مجموعه «زخم شـــیر»: «گاوها البهالی نخلها، علفهای کنـــار نهـــر را میچریدنـــ­د و از درد مـــاغ میکشیدند. پستان یکیشـــان ترکیده بود و الی پاهایـــش آویزان مانده بود. خطی از شـــیر و خون روی پایش ُشره کرده بود و به زمین میچکید.

یدول گفـــت «میبینیش؟ ایـــن تا فردا پسفـــردا چـــرک میکنه و میگنـــده. بعد سگا میآن ســـراغش.» این خشـــونت اما جزئـــی از ایـــن طبیعـــت اســـت؛ جزئی از زیســـتی خشـــن و پرتشـــویش که دست در دســـت با اتفاقهای تاریخش، به ناچاری بدل شدهاند و نهایت بیانصافی است، اگر با معیارهای جاری به قضاوتش بنشینیم. انســـانها­یی که به روایت نویســـنده جنگ بیگذشتهشــ­ـان میکند و در نیازهای اولیه زندگی میمانند و مورمورشـــ­ان میشـــود کـــه خودشـــان را تـــوی دردســـر بیندازند و یادآور این جمله «شـــارل بودلر» هســـتند: «طبیعت هیچ چیـــز به ما نمیآموزد، جز جنایت.»

البتـــه ایـــن همـــه ماجـــرا نیســـت و مهربانـــی­ای انســـانی، هـــم در الیههـــای پنهان و هم در آشـــکارگی، مثل رفتوآمد عاشـــقانه یک حشـــره در «ســـفر ســـوم» و رابطهاش با شـــخصیت داستان در جریان اســـت. طاهـــری بـــا مکانهایـــ­ش حافظه میســـازد و در قصههایش بـــا تکنیکهای متفاوتـــی مکان را برای خوانندهاش آشـــنا میکنـــد؛ گاه با اســـامی خاصـــی همچون «آســـمان آبـــاد» و «ســـه راه ذوالفقـــا­ر» و «ُشـــرقون. بعـــد از ترانـــس بـــرق» که هر کدام خاصیت خودش را دارد و گاهی هم خواننـــده­اش را دنبـــال کپ کـــپ تلمبهها میبـــرد و با دور و نزدیک شـــدن صدایش میگوید کجاست.

بیـــداد گرما هـــم جزئی الینفـــک از این مکان اســـت: «ســـوار مینیبوس شـــدیم و تن و بـــازوی خســـتهمان را ول دادیم روی صندلیهایــ­ـی که تـــه مانده داغـــی آفتاب بعدازظهـــ­ر را هنـــوز تـــوی روکشهـــای پالستیکیشـ­ــان داشـــتند.» (ســـنگ و سپر ص )183 یـــا در اینجـــا کـــه هـــم طبیعت و هـــم مکانهـــای خـــاص یکجـــا جمـــع شـــدهاند و موقعیت میآفرینند: «ســـمت چپ کوچهشـــان یکسر دیوار کارخانه تولید آبنباتچوبی بود که شیروانی موجدارش حاال دو وجبی روی آســـفالت کوچه ســـایه انداخته بود.

زائریاســـ­ین در ایـــن ســـایه دو وجبـــی چنـــان ممـــاس بـــا دیـــوار راه میرفت که دشداشـــها­ش شوره آجرها را میسایید و با خود میبرد.» (زخم شـــیر، ص )12 در این فضا نویسنده عناصر و نشانههایی پر تکرار هـــم دارد؛ مثل مـــاه، که انـــگار میخواهد هیچوقـــت فراموشـــش نکنیـــم و در جای جای داســـتانه­ایش چشـــمش به آسمان اســـت و مدام نشانش میدهد. «ماه نیمه تـــوی چالههـــای بـــزرگ و کوچک مســـیر تکثیر شـــده بود.» (زخم شـــیر؛ ص )49 یا «آنقدر نشســـتیم تا هوا کامالً تاریک شد و ماه نیمه طلوع کـــرد... رضا چیزی نگفت. فقط ســـر باال کرد و به ماه نیمه نگاه کرد.»

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran