Iran Newspaper

آرزوهای بر باد رفته

- محمد بلوری ادامه روز چهارشنبه

قســمت هشــتاد وهشــت/ مهران گفت: ما از آژانس ازدواج خدمتتان رسیدهایم. مــرد دو رگــه گفــت: بلــه بلــه میدانــم. خانــم مدیر آژانس با من تماس گرفت و گفت که شــما میآیید. بفرمایید بنشینید خوش آمدید. مهــران کــه از ورود بــه ایــن ویــای اشــرافی و خوشــامدگو­یی مهربانانه یحیی خان متعجب شــده بــود با شرمســاری گفــت: ما نمیدانســت­یم بــا آقای جنتلمن و خوش برخوردی روبهرو خواهیم شد. و با لبخندی اضافه کرد: ما خیال میکردیم... صاحبخانــه بــه خنــده گفــت: حتمــاً خیــال میکردید بــا پیرمــردی روبهرو خواهید شــد، اینطور نیســت. من یک مرد چهل ساله هستم! مدیر آژانس نمیدانــم بــه چــه دلیلی من را یــک پیرمرد معرفــی کرده حتماً اشــتباهی شــده تلفنــی از این اشــتباه عذرخواهی هــم کرده.پیرزن خدمتکار با ســینی قهوه برگشــت، فنجانها را روی میز گذاشــت تا به دســتور صاحبخانه میوه و شــیرینی بیاورد.مهــران گفــت: مــن و نامــزدم از ایــران آمدهایــم. چهــره صاحبخانه از هم شکفت. اوه کشــور ســعدی و حافظ. من چند سال پیش به کشــور زیبای شما آمده ام. ایرانیها مردم باسخاوت و مهربانی هستند. من هرگز آن سفر خوش و خاطره انگیز به ایران مخصوصاً شهر شیراز را فراموش نخواهم کرد. قلــم و دفتــر یادداشــتش را پس کشــید، دو آرنجــش را روی میــز خواباند و ادامــه داد: خب من آماده شــنیدن حرف هایتان هســتم. مهران گفت: من و نامــزدم از نظــر قانونی اجــازه اقامت در امریکا نداریم. قرار شــده نامزدم بهطور مصلحتی با یک مرد تابع امریکا ازدواج کنه و طبق قانون با گذشت یک ســال تبعه امریکا شــناخته میشــه. بعد من و نامزدم میتوانیم با هم ازدواج کنیم و به این ترتیب شــرایط گرفتن کارت ســبز را خواهیم داشــت؛ امــا حاال که به دیدن شــما آمدهایم تعجب میکنــم چرا تصمیم به ازدواج مصلحتی یک ساله با یک دختر مهاجر گرفتهاید. یحیــی خان بــا لبخنــدی، قلمش را میــان انگشــتانش به بــازی گرفت و در حالــی که ســرش را پاییــن انداخته بود گفــت: بله حق داریــد تعجب کنید. حتمــاً فکــر میکنید من زندگی تقریباً مرفهی دارم و نیازی نیســت که از راه ازدواج موقت با یک دختر مهاجر پولی برای گذران زندگی کســب کنم. من توضیح بدم که بابت این ازدواج یک ســا ِل نمیخوام پولی از شــما دریافت کنم. راستش به فکرم افتاده سناریویی بنویسم که در آن دختری مهاجر تن بــه ازدواج بــا یک تبعه امریکا میده و به ایــن ترتیب به طور ملموس چنین سرگذشــتی را تجربه کنم و تصورات دختری مهاجر را به دست بیارم. فقط انتظار این هســت که این نامزد شــما حداقل هفتهای یک بار به اینجا بیاد. همیــن! و گرنه هیچ احســاس دیگری منظور من نیســت. ضمناً خوشــحال خواهم شــد خود شــما هم هرگاه که مایل بودید به دیدنم بیایید و سؤاالتی هــم که به نظرم خواهد رســید از شــما بپرســم. همیــن جوان عزیــز. ضمناً نامزد شما مژگان خانم (اسمشان را درست گفتم؟) روزهای معینی در این منزل بســر خواهند برد و هنگام شب از رانندهام خواهم خواست که مژگان خانم را به خانهتان برگرداند.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran