Iran Newspaper

خطری که از بیخ گوش داماد گذشت

-

مجتبی رحمانی: تکنیسین فوریتهای پزشکی اصفهان / حدود 10 ســال قبــل و در یکی از آخرین روزهای تابســتان کــه در پایگاه «مدیســه» کار میکردم ســاعت 6صبح بود که تلفن مرکز به صدا درآمد. مرد جوانی هراسان و شتاب زده تقاضای کمک داشت. آنقدر ترســیده بود که مدام میگفت: «من چپ کردم کمکم کنید...» در حالــی کــه او را به آرامش دعوت میکردم نشــانی محلی که حادثه رخ داده بود را گرفتم.

آن طور که وی میگفت در مســیر بازگشــت از باغ بهاران نرســیده به زرین شــهر دچار ســانحه شــده بود. نشــانی دقیق نبود اما توانســتیم 8 دقیقهای به محدودهای که آن مرد گفته بود برسیم. بین دو الین جاده یک مسیر خاکی بود و خودروی واژگون داخل یک گودال افتاده بود.

جــاده خلــوت بــود و خودرو طــوری افتــاده بود کــه رانندههای عبــوری هم نمیتوانســ­تند آن را ببیننــد. بالفاصلــه به ســمت خــودرو رفتم. راننــده جوان بهســمت صندلی شاگرد پرت شده بود و هر لحظه امکان انفجار خودرو وجود داشــت. اما در آن شــرایط حرکت دادن مصدوم هم ریســک زیادی داشت. به همین دلیل با احتیاط و از شیشــه جلو وارد ماشــین شدم. مصدوم هوشیار اما سر و صورتش خون آلود بود. با کمک همکارم گردنش را آتلبندی کردم و او را بیرون بردیم.در حال انتقال مصدوم به آمبوالنس بودیم که گفت: «آقا؛ امشب عروسیمه، تا شب خوب میشم؟ آخه باید دنبال عروس برم...»من و همکارم به هم نگاه کردیم. صورت تازه داماد از شدت ضربه متورم و غرق در خون بود. به او گفتم: «مبارک باشه. به کسی خبر دادی که تصادف کردی؟»گفت: «بله به مادرم؛ اما لطفاً بگذارید من همین جا بمانم تا او بیاید. اگر ماشینم را بدون من ببیند سکته میکند...»دقایقی بعد زن میانسال سراسیمه به محل رسید و با دیدن وضعیت خودروی پســرش و آمبوالنس چنان گریه و شــیونی راه انداخت که من و همکارم به سختی توانستیم او را آرام کنیم سپس آنها را به بیمارستان رســاندیم. وقتی آنجا رســیدیم عروس خانم و خانوادهاش هم رســیدند. دختر جوان آنقدر گریه میکرد که همه با دیدن شرایط روحی او به گریه افتاده بودند. اما ساعتی بعد مشخص شد که خوشبختانه خطر از بیخ گوش تازه داماد گذشته و حالش خوب است.همهمان فکر میکردیم با آن وضعیت مراسم ازدواج لغو میشود اما بعد متوجه شدیم که داماد با همان صورت زخمی و کبود سر سفره عقــد نشســته و حاضر نشــده آغاز زندگی مشــترکش را یک روز هــم به تعویق بیندازد. آن شب با همه خستگی از شنیدن خبر برگزاری مراسم ازدواج عروس و داماد احساس خوبی داشتم و با انرژی به خانه رفتم.

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran