Iran Newspaper

دوستی برای همه فصول

- کورشنریمان­ی نویسنده و کارگردان تئاتر

من خــوب میدانم محمــد از کجا شــروع میکند به نوشــتن. خــوب میدانــم چــه چیــز او را تــکان میدهد. چــه چیزهایی وادارش میکند به دست بردن به گنجینه خاطراتی که نزدیک اســت و دور میماند. وادارش میکند به ســفر. سفر به روزگاری که همین نزدیکی اســت و ما فراموشش کردهایم. وقتی از سفر برمیگردد،همراهشآدمه­اییاستکهان­گارغریباند­وآشنا. میشناسیمشا­ن و بیگانهاند. حرف زدنشان، رفتارشان، لباس پوشیدنشــا­ن... همه و همه از جنســی اســت که دوســت داریم میبود و نیســت. جامعهای یا خانهای پیــش روی ما میگذارد که دلمان غنج میرود برای گشــت وگذاری کنــار آدمهایش یا نوشیدنیکفن­جانچایزیرس­قفورویفرشو­کنارشومینه­خوشترکیبشا­ن. گاهی تماشای یک کلبه غریب بر فراز تپهای برفآلود، در حالی که دود از دودکش کلبه به هوا میرود و کورهراهی به ســمت کلبه کشیده شده، یعنی خلق قصه یک نمایشنامهد­رذهنمحمدام­یریاراحمدی.یعنیخلقزنی­تنهاکهروزگ­اریباشکوه را از ســرگذراند­ه و اکنون مناســباتش با مناسبات جامعه پاییندست تازه به دوران رســیده شلخته نمیخواند. یعنی خلق آدمهایی که گویششان فارسی است، اّما حرف زدنشان با مردم کوچه و بازار فرق دارد و عجیب آنکه انگار این گویش و این نوع حرف زدن، به گوش ما شیرینتر مینشیند. گاهی چمدانی چرمی و شنل و کاه و چتری کنارش، زنانه یا مردانه، برای محمد امیریاراحم­دی آغاز قصه سفر مردی یا زنی است از اینجا به دوردستها یا برعکس از دوردستها به خانه پدری. وقتی مرد یا زن پس از سالها به ملک اجدادیاش پا بگذارد، البد با آدمها و مناسباتی روبهرو میشود که زمین تا آسمان با خاطرات کودکــی و جوانیاش ناهمخوان اســت. البد با معشــوق دوران جوانــیاش روبهرو میشود. البد شبی هم میهمان خانوادهشان میشود و .... البد رازهایی مگو در دل دارند هر کدامشان، که شبی یا روزی ناخواسته برما میشود و این راز میان صحبت هایشان و قصه پیچ عجیبش را پیدا میکند. محمــد امیریاراحم­ــدی، هــر قصــهای کــه روایت کنــد، آدمهایــش خــاص و تازه مینماید، حتی اگر قصهاش مربوط به گذشــتهها باشــد. آدمهای او تازهاند، چون روزمره نیســتند و شــلخته و باتکلیف حــرف نمیزنند و رفتــار نمیکنند. زنهای نمایشــنام­ههای محمد، هویت و انگیزه و قدرت دارند و بر همین اســاس دســت به عمل میزنند و منفعل باقی نمیمانند. میشود حتی به وضوح نوع پوشش و زیورآالت زنهای نمایشنامهه­ای محمد را حدس زد یا گشت و پیدا کرد. توصیف مکان قصههای نمایشــنام­ههای محمد، روشــن و با شناسنامه و در عین حــال برای کارگردانان­ی که بخواهند نوتر و گزیدهتر کار کننــد، امکان فوقالعادها­ی برای ایدهپردازی است. اغلبنمایشن­امههایمحمد­امیریاراحم­دیرابههمان­اندازهمیشو­دواقعگرایا­نه کار کرد که فانتری و غریب. به همان اندازه میشود در چارچوب تاریخ کارشان کرد که در زمانی الیتناهی. به همان اندازه میشود رنگی کارشان کرد که سیاه و سفید. بــا همــه این احــوال، نمایشــنام­ههای محمــد امیریاراحم­ــدی، همیشــه هویت و اصالت خاص خود را دارند و رنگ و بوی قصههای او، حتی با فرســنگها فاصله از هم، رنگ و بوی قصههایی است از نویسندهای خاص و اصیل که حوزه کارش را میشناسد و میداند از که مینویسد و برای چه مینویسد. ا ّما... من اگر بخواهم راجع به شخصیت خو ِد محمد امیریاراحم­دی بهعنوان یک دوست قدیمی حرف بزنم، بیبرو برگرد حرفهایم ناقص و گنگ و بیثمر خواهد ماند. دســت بر قضا رفاقت طوالنی با محمد اســت که اینجا کار را سخت میکند، چون بیست و سه چهار سال همراهی و همدلی و هم صحبتی و همکاری را چگونه میشــود در یکــی دو صفحــه گنجاند کــه تعریف و تعــارف به نظر نرســد؟!... من میگویم:نمیشود. کاش نقاش چیرهدســتی بودم و میتوانســت­م تصویر رفیق گرانقدری را بکشم که فرهیخته و روشــنفکر و اصیل و محترم اســت. تصویری بکشم که به وضوح نشان بدهــد که چــرا همزیســتی و همکامی و همدلی بــا او، به تکامــل طرف مقابلش میانجامد. تصویری بکشم که نشان بدهد چرا با او همیشه و در هر فصلی میشود حرف زد و شنید و آموخت... از گذشته، از امروز و از فرداها.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran