Iran Newspaper

اندیشمند‌جام ‌عاالطراف

- داریوش ارجمند بازیگر

پیش از ناخداخورشی­د من ماهها و سالها در کوچک جنگلــی بــا آقــای تقوایــی بــودم و بــا هــم همــکاری میکردیــم کــه متأســفانه آن ســریال بــه بــال دچــار شــد و بــه ریختــی درآمــد کــه همه دیدند. آنچه مــردم دیدند چه بهلحاظ ســاخت و دکوپــاژ و چــه در بازی ...و هیچنشــانی از آنچه تقوایی در ســر و دل میپروراند نداشت. هــر روز یــک عــده حاشیهســاز­ی میکردنــد و نمیگذاشــت­ند کار پیش برود. یک روز کســی آمد و گفــت من خواهرزاده کوچکخان هســتم. من بایــد بازی کنم نه داریوش ارجمند که مشــهدی اســت. تــا کســانی کــه بادمجــان دورقابچین و ســاالد درســت کن بودند آمدند و کارهای شــدند یــا بزرگانــی آرزو داشــتند کار تعطیــل شــود تــا خودشــان کار را دســت بگیرنــد؛ و دیدیــم چــه کاری درآمــد. به هــر حال متن زیبــای تقوایی به بــاد فنا رفت. من خوشــحالم کــه تقوایی را درک کردم. ســه سال با او در کوچکجنگلی کار کردم. ســه ســال تمام مینوشــت. یک اتاق داشــت در خیابــان فلســطین کــه در و دیــوارش پــر از طرح و پــالت بــود. فقــط غــذا میخــورد و میخواند و مینوشت. خیلی متأسفم برای اینکه نگذاشتند کار کند و چیزهایی را که در ذهنش بود نتوانست بســازد. به هر حــال من مدت زیــادی آنجا بودم و بعــد از آن، وقتــی از کوچکجنگلــ­ی بیــرون آمدیــم تقوایــی دنبال من فرســتاد که بروم ســر «ناخــدا خورشــید». تقوایــی در ســینمای ایــران یگانه است. یک مرد باسواد. تاریخ، هنر، حقوق و ادبیــات را به بهترین شــکل و اندازه میفهمید و فکر میکنم یک فیلمساز بسیاربسیار مردمی و دوستداشــت­نی است با اخالقی ذکیه و با خلق و خویی کامالً هنــری. فیلمهایش همه درجه یک اســت. سالهاســت که ما داریم طنز میسازیم. بالهجه و بیلهجه و در نهایت هم در اکثر مواقع بــه دلقکبــازی میرســیم. آقــای تقوایــی یــک ســریال بهنــام «داییجــان ناپلئون» ســاخته که هیــچ فیلمی تا امــروز به قوزک پای آن نرســیده اســت. هنوز هم این ســریال جذاب اســت و شما با تمام هنرپیشههای بزرگش از مرحوم فنیزاده بگیرید تا کشــاورز ...و میخندیــد و میدانید چرا داریــد میخندیــد. متن قوی اســت. موقعیتها ظریــف اســت و کار در نهایت خود اتفــاق افتاده اســت. من گاهی وقتها فیلمهای طنز امروزی را میبینــم و بهآدمهــای اطرافــم میگویم تو را بــه خدا به مــن بگویید به چه چیــزی میخندید بلکــه مــن هم بخنــدم. هیچ. یکســری لودهگری و دلقکبــازی. آقــای تقوایــی طنــز را خــوب میشــناخت. ادبیــات را هــم. همیــن شــناخت او بــود کــه باعــث شــد ســراغ دو اثر ادبــی بزرگ بــرود. از رمــان پزشــکزاد «داییجــان ناپلئــون» را درآورد و از «داشــتن و نداشــتن» همینگــوی ناخداخورشـ­ـید را اقتبــاس کــرد. ایــن وفــاداری بــه ادبیات و شــناخت ادبیــات را در کمتر کســی میتوان ســراغ داشــت. البته خیلیهــا ادعایش را دارنــد، اما در همین حد ادعاســت و نه چیزی بیشــتر. هیــچ کــس نــه دیالــوگ مهمی مثــل او نوشته و نه دکوپاژی به زیبایی دکوپاژهای او خلق کرده اســت. مثالً ما در ســینما کارگــردان جنوبی کــم نداشــتیم اما چه کســی میتوانســت مثل او جنــوب را در «ناخــدا خورشــید» بــه تصویر بکشــد. در شــخصیتپرد­ازی هم بهدلیل شناختش از شعر و قصه و ادبیــات و رمــان و ســینما بیبدیــل و اســتثنایی اســت. کارگردانهـ­ـای دیگــر ما یــا آنقدر روشــنفکر هســتند کــه فقــط کارشــان را جشــنوارهه­ای جهانــی میفهمنــد و تأییــد میکننــد؛ یــا آنقــدر خودشــیرین کــه جشــنوارهه­ای داخلــی مــدام آنهــا را بزرگ میکنند. این وســط یک چیزهایی اشتباه شــده اســت. از جا و جایگاه بگیرید تا ژانر و تعریــف ژانــر. کمــدی بــا لودگی و طنــز جایش عــوض شــده اســت. حتــی درام بــا اشــک و آه و ناله. تقوایی را ســواد و بینشــی که دارد شــاخص میکنــد. او نقاشــی، موســیقی، شــعر، رمــان و فیلــم میفهمــد... تاریــخ ایران، معمــاریاش، معنــی کاشــی و قالی و بلــور و آجــر را میفهمد. این اســت کــه کمتر کســی را با این وســعت نظر و شــناخت میشــود مثــال آورد. وقتــی راجع به نقاشــی حرف میزند شــما حیرت میکنید یا در مورد موسیقی. من کنارش بودم وقتی با مرحوم فریــدون ناصری حــرف مــیزد. موزیســینه­ای بنــام شــگفتزده شــده بودنــد از حرفهایی که تقوایی میزد. در بحــث جلوههای ویژه تصویــری فکر میکنم بــه آقــای تقوایی بــرای «ناخــدا خورشــید» باید جایــزه میدادند. به خاطر بیاورید آن صحنهای را که «خواجهماجد» در آب انبار خالی میافتد. آبانبارهــ­ا خالــی بودنــد؛ پــس آقــای تقوایــی خــودش آن آبانبــار را ســاخت. آن صحنــه را بــا یک تشــت یک متــر و نیمی ســیاه و یک آینه ســاخت. یــا اینکــه چگونــه بــا هنرپیشــهه­ایش رفتــار میکــرد هم موضوعی اســت که من فقط از تقوایــی دیــدم. یــک شــیوه انســانی هنــری و روانشناســ­انه بســیار خــاص داشــت. نــه کتــک مــیزد، نــه کســی را فحــش مــیداد و نــه... من شــاهد بــودم و دیدم. در «ناخدا خورشــید» یک جایــی بــه جــای نــه میگویــم نــچ. یــک روز مرا صــدا زد و گفــت: «چرا وقتــی میخواهی جواب منفــی بدهــی میگویــی نه؛ بگــو نــچ.» من هم گفتــم چشــم. تــا یــک روز تــوی مضیــف بودیم و هــی میگفــت: «داریــوش، نــچ!» شــیوههای اینطوری داشــت برای ورود دادن هنرپیشــه به یــک فضا... نــه با از باال نــگاه کــردن و رفتارهای بــد و زشــت. تقوایی یــک موجود بســیار رئوف و مهربــان و اســتثنایی کاربلد اســت. خدا میداند که چقدر حســرت میخــورم و متأســفم که این مرد سالهاســت فیلم نمیســازد. سالها پیش در ۲۲ تیرمــاه آبــادان بــه دنیــا آمــد. پدرش علــی، کارمنــد اداره گمــرک بــود و او گاهــی بــه همــراه پــدر بــه نواحــی مــرزی جنــوب بندرعبــاس ســفر میکــرد. تقوایــی در دبیرســتان رازی آبــادان درس خوانــد و از همان سالهای نوجوانی به سینما و ادبیات عالقهمند شد. یــک روز مــرا در حــوزه هنری دید، ســالم علیک کردیم، کمی نگاهم کرد و گفت:«ها حاال... حاال بــه دردش میخــوری». گفتم: «چــی؟». گفت: «حرف میزنیم با هم» و دور شد. دنبالش رفتم و گفتــم: «آقــای تقوایی مرا در ایــن حال تعلیق رهــا نکــن. بگــو بــه درد چــه کاری میخــورم.» گفــت: «میخواهــم پیرمــرد و دریــا را بســازم و تــو بــه درد پیرمــرد میخــوری.» دنبالــش هم رفت و آن ماهی را به همان کمپانی که کوســه اسپیلبرگ را ساخت ســفارش داد. نگذاشتند دیگر. نگذاشــتند. همان کسانی که ســیزده سال او را خانهنشین کردند نگذاشــتند او فیلمــش را بســازد و حــاال معلوم نیســت کجــا هســتند. این مــرد به نظــر من حرام شــد در ایران. بعد مقایســه کنید با فیلمسازان امریکایی مثل اسپیلبرگ و جورج لــوکاس که بــا یک چمــدان پول میروند ســراغ کوروســاوا. کوروســاوا میگوید چیزهایی در ذهن دارم امــا ســرمایهاش موجــود نیســت. آنها پول در اختیــارش میگذارنــد و میگوینــد هر چیزی میخواهــی بســاز کــه ایــن طرحهــا و ایدههــا بــا رفتــن تــو از بین نرود و در نهایت ســه فیلم آخر کوروساوا نتیجه همین قدرشناسی است. ما ولی زندهزنده آدمها و اندیشهشــا­ن را دفن میکنیم که تقوایی هم یکی از آنهاســت. فشاری که روی تقوایــی آمد واقعــاً عجیب بــود و تحمل تقوایی هم عجیب. تقوایی اولین کســی اســت که هنر ســینما را وارد دیــن کرد. ما یــک هنر عاشــورایی بهعنــوان یک مکتــب کامــل هنری داریــم که هم نقاشــی دارد هم شــعر هــم تئاتر هم موســیقی. فقط ســینما نداشــت که تقوایــی بــا فیلمهایی که در بوشــهر ســاخت مثــل «اربعین»، ایــن هنر را بــه مکتب تشــیع اضافه کــرد. آخرین اثر تقوایــی هم که هر چــه میگــردم پیدایش نمیکنم فیلمی مســتند در همیــن موضــوع اســت. از همیــن فرصــت از هر کســی که ایــن مطلــب را میخوانــد تقاضای کمــک میکنــم. اگــر نســخهای از آن داریــد در اختیــار مــن بگذارید تا دوبــاره ببینمــش. فیلم، تمریــن آخری اســت کــه از یــک تعزیه ســاخته. آنجــا معلــوم میشــود ناصــر تقوایــی کیســت. فرهنگشــنا­س اســت. او میخواســت انســان کامــل اثر عــارف بــزرگ «عزیزالدین نســفی» را کار کند که بعید میدانم کســی او را در ســینمای ایــران حتــی بشناســند. آن را هــم نگذاشــتند. تقوایــی واقعــاً ســرآمد هنــر و هنرمنــدان ایرانی است. من او را با بزرگان هنر این مملکت قیاس میکنم و همین اســت که تأســف میخورم. من لــذت بودن با تقوایی و لذت بــازی کردن را برای تقوایــی چشــیدهام و جلــوی دوربینش بــودهام. آرزویــم فقط این بود یکبار دیگــر جلوی دوربین او بایستم. چقدر فشار آوردند به این مرد بزرگ. اندیشههای بزرگ و زیبایی داشت که نگذاشتند. خانهنشینش کردند. وقتــی جنوب را بــه مقصد تهران ترک کرد، عاشــق ادبیات بــود و چند داســتان کوتاه هــم در جیب داشــت. خیلی زود جــذب محافل فرهنگی و روشــنفکرا­ن بزرگ آن زمان مثل ابراهیــم گلســتان، فــروغ فرخــزاد و جــالل آلاحمــد شــد. بعدهــا تقوایــی جــالل آلاحمــد را واســطه کــرد تــا او را به ابراهیــم گلســتان برای حضــور در تیم تولید خشــت و آینه معرفــی کند. تقوایی حقوق قبول شــده بــود. اما در نهایت تصمیم گرفت عطای حقوقدان شدن را به لقایش ببخشد. تقوایــی بعد از گذشــت یک ســال از همکاری با گلســتان و بهدســت آوردن تجربههای بســیار ارزشــمند بــرای اولین بــار پشــت دوربیــن ایســتاد و مســتند زنهــا و حرفههــا را ساخت. دو ســال بعد از اولین تجربه دســتیاری، تقوایی با ساخت اولین مستندش تاکســیمتر برای اولین بار پایش به تلویزیون باز شد. در همین سال او مســتند – گزارشهایی بهنام آرایشگاه آفتاب، نانخورهای بیســوادی، تلفن و رقص شمشــیر را ساخت. نیت اصلی تقوایی از ســاخت این مســتندها بیشــتر آشــنایی با ابزار و تجربهانــد­وزی بــود. ســال 46 یــک ســال از مرگ فــروغ فرخزاد میگذشــت و تقوایی در اولین ســالگرد مرگ او مســتندی بهنام فروغ فرخزاد هم ساخت. پنجشــنبه بــازار میناب، نخل و باد جن اولین مســتندهای­ی اســت که تقوایــی در زادگاهــش جنــوب ایــران ســاخت. بــاد جن اولیــن فیلم تلویزیونــ­ی بود که توزیع جهانی شــد و کپیهای آن بــه تلویزیونها و مجامع فرهنگی دنیا فرســتاده شــد. تقوایی در این سال اولین فیلم بلند داســتانیا­ش بهنام آرامش در حضور دیگــران را هم کارگردانی کرد. فیلم چهار ســال توقیف بود و درنهایت در سال ۲5 به نمایش درآمد، ولی با اعتراض پرســتاران نمایش فیلم یکبار دیگر متوقف شد. از این فیلم اما در جشنواره ونیز بسیار استقبال شد و دیپلم افتخار بیستونهمین دوره این جشنواره را از آن خود کرد. در این ســال تقوایی برای ســاخت مســتند اربعین دوباره به جنوب بازگشــت. تقوایــی تعریــف میکند کــه در ابتــدا بــرای فیلمبرداری مراسم عاشــورا به بوشهر میروند. اما رئیس شــهربانی به او اجازه فیلمبرداری نمیدهد و چهل روز طول میکشــد تا تقوایی موافقت او را بــرای فیلمبــردا­ری میگیــرد. درنهایــت رئیــس شــهربانی بــه او اجــازه میدهــد تــا از مراســم اربعیــن و فقــط در یــک حســینیه فیلمبرداری کند. موســیقی جنــوب؛ زار، مشــهد قالــی و پنجمیــن جشــن هنــر شــیراز مستندهایی است که تقوایی در این سال ساخت. مشهد قالی که بهنام مشــهد اردهال هم شناخته شده است، داســتان عجیبی دارد. تقوایی تعریف میکند که برای فیلمبرداری این مراسم با چهار فیلمبردار به مشــهد اردهال میروند و بعد از آن چهل حلقه فیلم از این مراسم را برای ظهور به ایتالیا میفرســتند. اما این فیلمها گم میشــوند و هرگز بــه ایــران بازنمیگردن­د. تقوایی یک ســال بعد با یــک گروه کوچک به ایــن شــهر میرود و یکبــار دیگر از این مراســم فیلمبــردا­ری میکند. تقوایی در این سال فیلم کوتاه رهایی را هم کارگردانی کرد. داستان فیلم صادق ُکرده در مسیر جاده اندیمشک به اهواز میگذرد. ســعید راد در نقش صادق و همسرش قهوهخانــه بینراهــی را میگردانــد و در ماجرایــی همســرش بــه قتــل میرســد. منتقــدان از بازیهــای محمدعلی کشــاورز و عزتاهلل انتظامی بسیار تعریف کردنــد و تقوایــی برنده بهتریــن کارگردانــ­ی و فیلمش بهعنوان سومین فیلم برگزیده جشنواره سپاس در آن سال شد. داســتان نفرین هم مانند دیگــر فیلمهای بلند تقوایی در جنوب و اینبار در آبادان و جزیره مینو میگذرد. در این فیلم بهروز وثوقی در نقش کارگر نقاش و جمشید مشــایخی در نقش ارباب بازی میکننــد. نفرین اولین همکاری تقوایی با نعمت حقیقی بهعنوان فیلمبردار بــود، امــا ماننــد دیگــر فیلمهای بلنــد تقوایــی عباس گنجوی در نهایت پشت میز تدوین نشست و این فیلم را برای او تدوین کرد.

 ??  ??
 ??  ?? داریوش ارجمند در نمایی از «ناخدا خورشید»
داریوش ارجمند در نمایی از «ناخدا خورشید»
 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran