Iran Newspaper

سفر آخرت «اسداهلل»

-

گــروه اقتصادی / او چه تاجر خــوب و چه یکی از ثروتمندان ایران، اکنون دیگر در میان ما نیســت. بعد از چند روز بســتری ناشــی از عارضــه مغزی، حــزب مؤتلفه اســالمی جمعه عصر خبــر داد، اسداهلل عسگراوالدی چشم از جهان فرو بست.

بــا درگذشــت تاجــر 6۸ ســاله تهرانــی، تحلیلها و تفســیرها درباره او روز گذشــته در بسیاری از رسانهها بسیار خوانده و شنیده شــد.غالب رســانهها از وی بهعنــوان یکــی از ثروتمنــدا­ن جامعه ایرانی بعد از انقالب یاد کردند. ثروت مردی که طی سالیان سال با عنوان «ســلطان زیره» و «ســلطان پســته» یا ســلطان خشکبار معرفــی شــد، از میلیاردهــ­ا تومان تــا میلیاردها دالر روایت شــد. چه میلیــارد تومان، چه میلیاردهــ­ا دالر؛ فرقی نمیکند، او اکنون پیش ما نیســت و امروز پیکرش از مســجد فرشته جایی نزدیکی خانهاش، باالتر از چهار راه پارکوی تشییع میشود. او اگر سلطان خشــکبار نبود، امــا یک برند معتبــر تجــاری در بازار تهــران بود. اعتباری که قیمت نداشــت. عســگراوال­دی درباره افســانه ثروت اش میگویــد: «در هیــچ بانکی، چه داخلی و چه خارجی ســهام یا سپرده ندارم. اما خود را مستغنی میدانم. یعنی نیاز به کسی یا بانکی ندارم. من تاجرم. کارم هم خشکبار است. پسته، بادام، زیره و خرما. در این زمینه هم خبرهام و خود را مجتهد میدانم. حــاال بعضی به این تخصــص لقب «ســلطان» دادهاند و به من ســلطان زیره یا خشــکبار میگوینــد». این توصیــف روی معلوم معرفی عســگراوال­دی اســت. اما واقعیت این است که هر فردی مثل او، دو هویت مشــهود و نامشهود دارد. «مجتهد خشکبار» را میتوان بهگونهای دیگر هم روایت کرد. او فردی بود که خواســته یا ناخواسته نقش مهمی در توســعه بازرگانی کشور بویژه بعد از جنگ هشــت ســاله داشــت. عســگراوال­دی هر چه بــود، در عالم تجــارت یک صادرکننده و برند شــخصی-تجاری بود. واردکننده نبــود. صادرکننــد­ه بــود. رویکــرد صادراتگرای­ــی وی در بخــش کشــاورزی، نیاز تجارتخانها­ش را به دولت به حداقل رسانده بود. مســیرتجار­ت خارجی را خوب میشناخت و برخی او را بهعنوان «حاجیترانسف­ر»میشناختند.

با این بردارش در حزب متبوع یعنی مؤتلفه چهرهای سیاسی حضور داشت، اما شنیده نشد که از ارتباطات حزبی- سیاسیاش بــرای توســعه تجارتخانــ­ه شــخصی یعنی «شــرکت حســاس» همچون بسیاری از نوکیسه گان استفاده کرده باشد.

او را ســنتی و محافظــهکا­ر میخواندنــ­د، امــا همیــن روحیــه محافظــهکا­ری باعث شــده بود که خــود را در یــک حوزه مجتهد بداند و به ســایر صنایع ســرک سطحی نکشــد : «فقط خشکبار» همانند بســیاری از ســرمایهدا­ران نبود که به هر حــوزهای با ایجاد بدهیهای ســنگین بروند، اینک دارایی نزد بانکها وثیقه شــده باشد.

بــا وجود اینکــه ارتبــاط نزدیکی با حــزب مؤتلفه داشــت، اما حزبگرایی یا تحــزب را در حوزه اقتصاد دنبال نکرد.او با رویکرد تشــکلگرای­ی و حضــور در اتــاق بازرگانــی ایــران در انجمنهــای مختلفی حضور داشــت. حضورهمیشــ­گی وی در اتــاق ایران در سالهای مختلف تراز و وزن اتاق ایران را بهعنوان پارلمان بخش خصوصی افزایش داده بود. رویکرد نقادانه وی در نقد اقتصادی دولتها، باعث شــده بود هرجا سیاســتهای اقتصادی کشــوراز مسیر حمایت از بخش خصوصی خارج میشد، با نقد او رو به رو شود. رک بود و بیپرده. هیچگاه شنیده نشد که برای منافع تجاری قدم به تاریکخانه فساد بگذارد. اگر هم گذاشته بود، روایت جدی رسانهای ندارد یا اگر هم فساد یا حرف وحدیثی بود، به دلیل اینکه تحت لوا و عضویت یک حزب سیاســی اصول گرا بود،رســانه ای روی تجارتخانه اش نورافکن نیانداخت.

شش ماه قبل، وقتی از سیاستهای ارزی بانک مرکزی در یک همایــش انتقاد کــرد، بانک مرکزی وی را متهم کــرد که در قالب فعالیت دو شرکت صادرات 6۱ میلیون یورویی داشته که ارز آن را به سیستم بانکی بازنگرداند­ه است. او هم فوراً رک گفت:«بانک مرکزی میخواهد سربه سر من بگذارد.»

عســگراوال­دی، عنوان کرد:«بنده سه ماه اســت که صادرات را تعطیــل کردهام و از طرفی تنها با یک شــرکتی کــه دارم، بیش از یک میلیون یورو صادرات نداشتهام که آن هم هنوز سررسیدش نرسیده است.» بانک مرکزی به پاسخ عسگراوالدی جوابی نداد. تاجر کارکشــته ادامه داد: «اینهــا دروغ میگویند، چیکارش کنم؟ بانک مرکــزی میخواهد با این حرفها، سربهســر من بگذارد.» هنگامــی کــه تحریمهــا افزایش یافــت، مجتهد حوزه تجــارت از مســیرتجار­ت با اروپا برگشــت و به ســمت چیــن و ماچین رفت. وی ریاســت اتاق ایران و چین را عهدهدار شد، او نقش مهمی در تســهیلگری تجارت ایران با چین در دوران تحریم داشت، گرچه رفتارهای سینوســی طرف چینی در برهههای مختلــف، وی را با چالشهایی رو به رو میکرد و او هر از گاه، گالیههایی هم داشت.

عســگراوال­دی، از تبــار تجارت ســنتی بود که قبــل از انقالب از بازار برخاست:«اولین بار که درآمدی کسب کردم، 4۱ سال بیشتر نداشــتم. هیچ پول و داراییای نداشــتم، مگر یک دوچرخه. اول بــازار فردی بود به نام قجری که معروف بود. کنجد میفروخت. دوچرخه را پیش او گذاشتم و یک کیسه کنجد خریدم. کنجد را 60 تومان فروختم و 0۲ تومان ســود کردم. آن ســود 0۲ تومانی اولین درآمد من بود و از همه ســودهای بعدی شــیرینتر بود و با ســود همان پول شب برای خانواده شیرینی خریدم و به مادرم دادم». از بازار تا خیابان فرشته تهران محل زندگی قبل از مرگ وی مسیر طوالنی اســت. حاال مراســم تشــیع «اســداهلل» در خیابان فرشته اســت. او دو هفته قبل در گفتوگو با یک روزنامه گفته بود:«زیاد به سفر آخرت فکر نمیکنم.»

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran