Iran Newspaper

به مدد تئاتر از گور بیرونت خواهم کشید بنیامین

مروری بر نمایش «فرشته تاریخ»

- معصومه آرامی منتقد

فرشـــته تاریخ روایت آخرین شـــب زندگی والتر بنیامین، فیلســـوف مارکسیســـ­ت یهودی اســـت در بازداشتگاه مرزی اسپانیای تحت سلطه فاشیسم؛ و از منظری دیگر روایت تالش شکستخوردها­ی است از برتولت برشت در تقریر نمایشنامها­ی اپیک درباره نزدیکترین دوست خود. در این خوانش بنیامین، این نمایش عروسک بزرگی است که برشت کوتوله پنهانشده در آن است. کســـی که تمامی دیالوگها و کنشها را تعیین میکند اما خود به چشـــم نمیآید. اما برشت خود میدانست که نمیتواند در پرداخت چنین موقعیتی بازی دلخواهش را انجام دهد و بههمین دلیل است که این نمایشنامه را هرگزنمینوی­سد.تطبیقسقراط­وبنیامینبه­عنواندوفیل­سوفمحبوببر­شتتطبیقآشک­اریاست.پسباروایت مرگ ســـقراط در همان لحظههای آغازین حضور برشت بر صحنه به شیوهای کامالً برشتی اعالم میشود که در انتهابنیام­ینخواهدمرد­واینروایتگ­ریزیازپایا­نبندیدراما­تیکشبرایرو­ایتزندگییک­فیلسوفدیال­کتیسین نخواهدداشت.بهاینترتیب­پیشاپیشوال­جرمشکستاید­ههاوناکامی­تماصلینمای­شمعرفیمیشو­د.

محمد رضاییراد در مجموعه فعالیتهای تئاتریاش، تئاتر اپیک را بهعنوان پروژه اصلی خود معرفی کرده اســـت. اما او تئاتر اپیک را از طریق دوگانههای دیالکتیکی مورد مطالعه قرار میدهد و از این منظر آثار او بوته آزمایش برشت است. اگر در دوشس ملفی شاهد دوگانه برشت و آرتو بودیم، فرشته تاریخ دیالکتیک تئاتر اپیک و تئاتر دراماتیک اســـت. این تضاد دیالکتیکی که در صحنههایی مانند رقص شـــادخوار­انه همسرایان در میانه بازجویی خشن کلنل اتو از بنیامین مطایبهآمیز مینماید، در انتها به سوگواری برشت مخالف احساساتیگر­ی در صحنه دراماتیک مرگ بنیامین ختم میشود. برشت در ابتدای نمایش مرگ سقراط را «بدون ذرهای تأثیر و تأثر درام» روایت میکند اما در پایان که برای روایت مرگ بنیامین مجدداً به صحنه احضار میشود شکست میخورد و به تأثیر و تأثر درام دچار میشود. در واقعیت نیز بههمین دلیل است که برای پرداختن به این مرگ شعر را بهنمایش ترجیح میدهد.

درهمینواپس­ینقاباجرام­یبینیممالح­انومنجیانا­نتخابیبرشت­برایبنیامی­ن،همانشاگردا­نسقراط هستند و این تطبیق مهمتری است نسبت به تطبیق بنیامین با سقراط. بنیامین در جستار کوتاه و سادهای بهنام «تجربه» از تقابل بزرگساالن شکستخورده در دستیابی به ایدهها با جوانان پرشور جویای آرمان میگوید و بحث میکند که چطور شکست در فراچنگ آوردن ایدهها در قالب تجربه زیسته مسبب اصلی زنده ماندن میل و ادامه تالش برای دستیابی به آنها میشود. بنیامین فرشته تاریخ فیگور چنین شکست علتالعللی است. نمایش با روایت شکست او در کسب کرسی استادی در دانشگاه شروع میشود. در ادامه او را که «نصیبش از اقبال اندک اســـت» در رابطه عاطفی نیز شکستخورده میبینیم و در پایان ایده شکست در مرگی تجلی مییابد که برای شـــاگردان سقراط و مالحان برشت رهاییبخش است. چرا که ناکامشان میکند و انقالب که مجری آن تودهها هستند سوخت خود را از ناکامیها تأمین میکند. ناامیدی، اندوه و ناکامی تودهها است که قطار تاریخ را به سمت ژست خود، انقالب پیش خواهد راند.

وقفه یا ژســـت مفهومی است که نمایش پیرامون آن شـــکل میگیرد. راو فیلیپ برگ در شرح خود بر زوهر بحث میکند که مرگ چیزی نیست مگر به وجود آمدن فاصله در پیوستار ماده متراکم. بنیامین نیز با استفاده از اصطالح عرفانی «لحظه حال» ایجاد وقفه در پیوستار تاریخ را دریچهای کوچک میداند برای ورود منجی، که با تلقی برشت از ژست در نمایش بهعنوان گسست در روند یکپارچه روایت دراماتیک در تناسب است. ژست، وقفه؛ انقالب و مرگ در این اجرا در تطابق با یکدیگر قرار میگیرند. ژست مفهومی است که نه فقط در جزئیات که در کلیت این موقعیت نمایشی هویدا است: نمایش در شبی میگذرد که قهرمان و مخاطبش از فردای آن در هراس است اما به تمامی به احضار دیروز میگذرد.

اگر انقالب عیانترین ژســـت تاریخ اســـت، مرگ عینیترین ژست فلسفه است. تطبیق انقالب و خودکشی بهعنوان ژســـت تاریخ و ژست فلسفه شجاعانهتری­ن و هوشـــمندا­نهترین بخش اجراست. هر دو این ژستها – انقالب و خودکشی- در وضعیتی اضطراری رخ میدهند که در آن هر حرکت دیگری ناممکن است. انقالبیتری­ن شعار اعصار همچنان «ناممکن را طلب کنید.» است و عینیترین تعبیر «امکان ناممکنی دازاین» این نمایش خودکشیاست.

ســـقراط، فیلسوف محبوب برشت که بنیامین امتداد ماتریالیسـ­ــتی آن است، در خطابه آخرش مرگ خود را شـــکلی از شهادت میخواند. اما در خوانش ماتریالیست­ی از فیگور مسیح، منجی شهید به آسمان نمیرود و برای نجات از آسمان سر نمیرسد، بلکه به خاک میرود و رستاخیز دوبارهاش با زنده شدن اندیشهاش ممکن خواهـــد بود. اگر ســـقراط در دفاعیه خود از امید به زندگی پس از مرگ میگوید بنیامین تالشـــش را برای زنده ماندن نوشتههایش به نمایش میگذارد. او در واپسین لحظات که امکان فرار یک زندانی مهیاست این امکان را به یهودی دیگر واگذار میکند و در مقابل تنها از او میخواهد که نوشـــتهها­یش را به دست دوستانش آرنت و آدورنو برساند. او رستاخیز را در انتشار فلسفهاش جستوجو میکند. اتفاقی که در واقعیت نیز برای بنیامین بعد از مرگش رخ داده است.

اما مهمتر از تطبیق ســـقراط و بنیامین در این نمایش باید به تطبیق بنیامین و فرشـــته تاریخ اشاره کرد که خود در تنی از آن یک کولی متجلی میشود؛ قومی که همواره به آیندهخوانی مشغول و خود راهیان همیشگی مقصدی نامعلوم بودهاند. کولیان و یهودیان دو قومی هستند که تعریف ماهوی آنها با سرگردانی آمیخته است. کولی که گفته میشود همیشه در هنگامه ورود گشتاپوها گم و گور میشود، در دل زندان سوراخسمبهه­ای زیادی بلد اســـت که به غارهایی تاریک با نقاشیهایی باستانی راه مییابند. فرشـــته تاریخ، سگ ولگردی است که در لحظه اضطرار زوزهکشـــا­ن به درون این غارها میخزد تا از این طریق در «حرکت شتابانش با باد وزان از جانب فردوس» وقفه ایجاد کند. عیناً همان کاری که بنیامین در هنگامه اضطرار به آن دست میزند. او در پاساژهایی که به گذشتههای دور میرسند، پرسه میزند تا از این طریق در حرکت زمان وقفه ایجاد کند. چرا که تنها در وقفه است که امکان نجات هست. در نمایش گفته میشود که نازیها عالوه بر یهودیان دستور دستگیری کولیها را نیز صادر کردهاند و فرشته تاریخ به همین دلیل در زندانی ول میگردد که گویا امکان خروج از آن را نیز دارد. امکانی که برای بنیامین نیز مهیا میشود و انتخاب او نیست. انتخاب او مرگ است. پس کولیانی که با دزدیدن میخهای صلیب مسیح امکان عروج جسم مصلوب او و در پی آن امکان رستاخیزش را فراهم کرده بودند، در این نمایش با آوردن قرصهای مورفین بنیامین امکان خودکشی را برای او فراهم میآورند.

بنیامینرست­گاریرانهدر­رهاییازوضع­یتاضطراریک­هدرناامیدی­ازرهاییمیب­یند.نهبهایندلی­لکهتمام زندگیهای احتمالی او بعد از فرار دردناک و هراسانگیزن­د، دستکم سه مورد از شش احتمال پیشبینیشده توسط کولی برای بنیامین بعد از رهایی، در قیاس با موقعیت کنونی بنیامین «پیشرفت»[1] و امیدوارکنن­ده تلقی میشوند. اما بنیامین آنها را امیدهای کاذب میداند و قصد ندارد از این اضطرار پیروز و امیدوار خارج شود. چرا که «هر کس که از نبردی فاتح بیرون آمده تا همین لحظه شـــریک و همگام موکب پیروزمندی است که در آن حاکمان امروز پا بر سر افتادگان مغلوب مینهند»[2]. بنیامین مرگ را بهترین اقبال خویش مییابد.

موقعیت نمایشـــی اجرا امکانات زیادی داشت تا با انگشت نهادن بر شباهتهایش با وضعیت روشنفکر امروز ایران صحنه را به ســـاحتی نمادین تبدیل کند تا همدلی ما را برانگیزد و با ایجاد همذاتپندار­ی راه والتر بنیامین را به دل مخاطبانش باز کند. اما اجرا عامدانه از این امر جلوگیری میکند تا اگر قرار است چیزی از درون صحنه به بیرون آن نشـــت کند فیگور والتر بنیامین و اندیشـــهه­ایش باشد نه شـــخص او. بعد از پایان رورانس بنیامین دوباره به زیر چادر سیاهی میخزد که بعد از مرگ رویش کشیده بودند و تا خروج مخاطب همان جا میماند. بنیامین مرده است و مرده میماند. قرار نیست مانند کاراکترهای آثار نمایشی محبوب جهان بعد از این نمایش تصویر والتر بنیامین را بر دیوار اتاقمان نصب یا بر ماگ صبحانهمان چاپ کنیم. اما احتمال اینکه پس از اجرا به خواندن مقالههای او مشتاق شویم وجود دارد و رستاخیز بنیامین تنها در همین بازخوانیها­ست که امکان مییابد. .1 بنیامین در تز نهم از رســـاله تزهایی درباره مفهوم تاریخ پیشرفت را همان طوفانی میداند که از جانب باغ بهشت بر بالهایفرشت­هتاریخمیکو­بدواورادرح­رکتیناگزیر­بهپیشمیران­د. ٢.بنیامین،والتر،عروسکوکوتو­له،«تزهاییدربا­رهمفهومتار­یخ»،ترجمهمرادف­رهادپوروام­یدمهرگان،تزهفتم

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran