Iran Newspaper

به خاطر هیچ

-

گروهحوادث-معصومهمراد­پور/پسر

عصبانیبهتص­وراینکهیکی­ازبچه محلهایشانب­رایدخترمور­دعالقهاش مزاحمتایجا­دکردهبااود­رگیرشداماب­ا

ضربهچاقواز­پادرآمد. بهگزارشخبر­نگارحوادث«ایران»،رسیدگی به این پرونده از 6۱شــهریور امســال بهدنبال درگیری خونین دریکی از بوســتانها­ی کرج شروع شد.

درایننزاعپ­سر0۲سالهای­بهنامسیامک به قتل رسید و عامل جنایت نیز فرار کرد.

با اعــالم موضوع بــه بازپــرس ویژه قتل تیــم جنایــی بــرای بررســی ایــن حادثــه و شناساییودس­تگیریمتهمد­رمحلجنایت حضور یافت. کارآگاهان جنایی در نخستین تحقیقات میدانی هویت ضارب را شناسایی ونشانی محل زندگی اش را بهدست آورده و متهــم را در حالی که در خانهاش خواب بود دستگیرکردن­د.

فرهــاد ۲۲ســاله در همــان بازجوییهای نخســتین به جنایتی کــه مرتکب شــده بود اعترافکرد. ■ گفتوگوبامت­هم: چــرا ســیامک را کشــتی؟ چنــد روز قبــل از حادثــه در پــارک بــودم کــه دوســت دختــر ســیامک را دیدم. او جلو آمد و با من سالم و احوالپرسیک­ردامادوستا­نسیامککهما­را دیده بودند موضوع را طور دیگری به او خبر دادنــد و او فکر میکــرد من قصد مزاحمت بــرای آن خانــم را داشــتم در حالــی که من خــودم نامــزد دارم. وقتــی روز حادثــه من و نامزدم داشــتیم در بوســتان قــدم میزدیم ســیامک راه مــا را ســد و شــروع بــه توهین و فحاشی کرد نمیدانم چه شد که یک لحظه کنترلــم را از دســت دادم و بــا چاقویی که در جیبــم بــود ضربهای بــه او زدم که ســیامک روی زمین افتاد و من هم از ترس فرار کردم. چرا خودت را معرفی نکردی؟ میخواســتم خودم را معرفی کنم اما خیلی خسته بودم گفتــم چند ســاعتی بخوابــم بعد خــودم را تحویلپلیسد­هم. میدانــی کــه مجازاتــت اعــدام اســت نمیترســی؟نه من مســتحق مرگ هســتم چون جوانی را کشتهام. قب ًال هم ســابقه درگیری داشتی؟ بله داشتم. مــادر بزرگم مغازه جگرکی داشــت یک روز مرد جوانی پس از صرف غذا نمیخواست پــول بدهــد و فکــر میکــرد چون بــا یک زن طرف است باید گردن کلفتی کند من هم با او درگیر شــدم و کتکش زدم که به پرداخت دیهمحکومشد­م. همیشه چاقو همراهت اســت؟ نه اما وقتی با نامــزدم بیــرون میرفتم چاقــو در جیبم میگذاشتم. چرا؟ نامزدم خیلی زیباســت چاقو داشــتم تــا اگر کســی به او حرفــی زد یا نگاه کــرد او را بترسانم. اگر شــرایط طوری رقم بخورد کــه از قصاص نجــات پیدا کنــی واز زندان آزاد شــوی بازهم دست به چاقو میزنی؟ نه هرگز...این چاقو بود که روزگارم را سیاه کرد. شــغلتچهبـ­ـود؟من آشــپز یک رســتوران فســت فود بودم وبرخی اوقات هم در پیک موتوری کار می کردم و حقوق خوبی داشتم. همیشــه آنقدر زود عصبانی میشــدی؟ نه اتفاقــاً آدم آرامی هســتم. روز درگیری این مرحــوم بود کــه به من حمله کــرد البته او هم مقصر نبود دوســتانش از من بدگویی کردهبودند.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran