Iran Varzeshi

ویالی: به پدرم قول دادم زودتر از او نمیرم!

- منبع: دیلی میل الیور هولت

یــک عکــس پشــت ســر جــان لــوکا ویالــی اســت. خــودش آن را مــیآورد و نشــانم میدهــد و بــا لبخنــد میگویــد: «بــا ســمپدوریا در ســال 1990 اســت. آن ســال اســکودتو را بردیــم، تصمیــم گرفتیــم بــرای کریســمس هدیههایــی تهیــه کنیــم و بــا پوشــیدن لبـاس هـای قدیمـی عکـس بگیریـم.» همـان فصلـی کـه او آقـای گل ســری A هــم شــد. حــاال بیــش از هــر زمــان دیگــری چیــزی کــه باعــث لبخنــدش بشــود، برایــش اهمیــت پیــدا کــرده. مربــی و بازیکــن ســابق چلســی مــاه گذشــته بعــد از دومیــن دور شــیمی درمانــی از ســرطان لوزالمعــد­ه خــاص شــده و حــاال نگاهــی جدیــد بــه دنیــا و زندگــیاش دارد. احســاس میکنــد مبــارزه ســه ســالهاش بــا ســرطان بــه او فرصــت دوبــارهای داده و تــازه فهمیــده چنــدان مراقـب مسـیر حرکتـش نبـوده. حـاال میخواهـد و نیـاز دارد کـه بـا پ ـدر و م ـادرش بیش ـتر ح ـرف بزن ـد، میخواه ـد پ ـدر بهت ـری ب ـرای دو دختــر نوجوانــش و شــوهر بهتــری بــرای همســرش کاتریــن باشــد. میخواهــد بهتــر خــودش را بشناســد. وقتــی گفتوگــو خیلــی جــدی میشــود ســعی در تلطیــف آن دارد: «هنــوز هــم اگــر پاســتا آنطــور کــه میخواهــم پختــه نشــود، ناراحــت میشــوم امــا یــاد گرفتــهام بــا آن کنــار بیایــم. خیلــی چیزه ـا ب ـود ک ـه برای ـم ع ـادی جل ـوه میک ـرد ام ـا ح ـاال فهمی ـدهام چقــدر ارزش داشــته.» انتشــار هفتــه گذشــته نســخه انگلیســی کتــاب او، «هدفهــا»، مجموعــهای از 90 داســتان الهامبخــش از دنیــای ورزش، کامــ ًا بــه موقــع بــود چــون بــه نظــر میرســد جامعــه تــاش میکنــد خــودش را بــا عواقــب بحــران ویــروس کرونــا منطبــق کنــد. داســتان ویالــی فصــل آخــر اســت، عــدد 90+1 بــه معنــای آنکــه بــرای او وقــت اضافــه در نظــر گرفتــه شــده؛ او از نوعــی از ســرطان خــاص شــده کــه معمــوالً نجــات از آن آســان نیســت. فوتبـال انگلیـس همیشـه ویالـی را دوسـت داشـت. وقتـی در سـال 1996 بــه اســتمفورد­بریج آمــد، بــه خاطــر فروتنــی و تعصــب عاشــقش شــدیم. بــا آنکــه بهتریــن ســالهای فوتبالــش را پشــت س ـر گذاش ـته ب ـود، هن ـوز بازیک ـن خوب ـی ب ـود. از آن مه ـمر انس ـانی بــود کــه کاس داشــت و هنــوز هــم دارد. ویالــی میگویــد: «فکــر میکنــم یــک حســن مــن ایــن اســت کــه غ ـر نمیزن ـم، دوس ـت ن ـدارم دائم ـاً بگوی ـم چ ـرا م ـن، چ ـرا م ـن؟ وقتــی تشــخیص ســرطان دادنــد، ایــن را نگفتــم همــان طــور کــه وقتــی از هــزار فوتبالیســ­ت یکــی حرفــهای میشــد و مــن آن یــک نفـر بـودم، نگفتـم. بـرای اینکـه انسـان بهتـری باشـم، باید درسـت فکــر کنــم. شــجاع بــودم؟ نمیدانــم کلمــه درســتی اســت، فکــر میکنــم مصمــم بــودم موفــق شــوم. نمیدانــم شــجاع یعنــی چــه؟ فقــط وقتــی ترســیده باشــی میتوانــی شــجاعت نشــان بدهــی. اگــر بــر ترســی غلبــه نکنــی، چطــور میتوانــی بفهمــی واقع ـاً ش ـجاع هس ـتی ی ـا ن ـه؟ زندگ ـیام کس ـالتبار ش ـده ب ـود. م ـن همیشــه زندگــی هیجانانگیـ­ـزی داشــتم، فوتبالیســ­ت، مربــی

و حتــی 15 ســالی کــه تحلیلگــر شــبکه اســکای ایتالیــا بــودم امــا احســاس میکــردم جلــو نمــیروم، متوقــف شــده بــودم، رشــد نمیک ـردم ام ـا س ـرطان را فرصت ـی ب ـرای رش ـد دی ـدم. ای ـن دی ـدگاه مــن اســت، انتظــار نــدارم کســی بــا آن موافــق باشــد. هــر کســی بــه نحــوی بــا ســرطان مواجــه میشــود امــا مــن میخواســتم بــه کارهایــم کــه خیلــی وقــت نرســیده بــودم انجامشــان دهــم، برســم. میخواســتم خــودم را نشــان بدهــم، همدلــی کنــم، در موقعی ـت س ـختی ق ـرار گرفت ـه ب ـودم و بای ـد ب ـه هم ـراه خان ـوادهام در قالــب یــک تیــم همــکاری میکردیــم.» ی ـادش میآی ـد چش ـمانش زش ـت و زرد ش ـده ب ـود و دائم ـاً در آین ـه الغرشــدنش را میدیــده. حتــی بعــد از اولیــن جراحــی نیمــه بیهــوش روی تخــت افتــاده بــوده و میشــنیده کادر جراحــی میگفتنــد عمــل بیفایــده بــوده و ســرطان تمــام بدنــش را گرفتــه: «فریــاد زدم کــه مــن صــدای شــما را میشــنوم، مــن هوش ـیارم، میدان ـم درب ـاره م ـن ح ـرف میزنی ـد و آنه ـا گفتن ـد م ـا دربــاره تــو حــرف نمیزنیــم.» ویالــی 55 ســاله میگویــد هــر بــار کــه دردی بــه ســراغش میآیــد فکــر میکنــد «برگشــته» و ایــن چیــزی اســت کــه شــاید تــا آخــر عمــر بــا او باشــد. امــا یــک چیــز خیلــی آزارش مــیداده اینکــه پــدر و مــادرش بــا داغ فرزنــد روبــرو شــوند. آنهــا در خانهشــان در کرمونــا، در نزدیکــی مرکــز شــیوع کرونــا در ایتالیــا قرنطینــه هســتند و ویالــی میگویــد بــه آنهــا قولــی داده: «بــه پــدرم قــول دادم کــه زودتــر از او و مــادرم نمیمیــرم. پــدرم 90 و مــادرم 85 ســال دارد و مــن خــودم را خیلــی خوشــبخت میدانــم کــه هنــوز آنهــا را دارم. حــاال کــه خــودم پــدر هســتم درک میکنــم هیــچ چیــز ســختتر از مصیبــت فرزنــد نیســت. بــرای همیــن بــه آنهــا قــول دادم، نمیخواســت­م خودخواهانـ­ـه رفتــار کنــم هرچنــد زندگــی را هــم دوســت دارم. یکــی از چیزهایــی کــه در ایــن ســفر تشــخیص ســرطان تــا درمــان برایــم بــه دســت آمــد ایــن بــود کــه بــه والدینــم نزدیــکر شــدم. بــا خودخواهــی اولویــت را روی بچههای ـم گذاش ـتم، م ـن ی ـک پ ـدر و ش ـوهر هس ـتم ام ـا بای ـد تم ـام تاشــم را بکنــم کــه پــدر و مــادرم را هــم خوشــحال کنــم.» ویالـی بـا قرنطینـه مشـکلی نـدارد. او همچنـان در چلسـی زندگـی میکن ـد. وقت ـی مرب ـی واتف ـورد ش ـد م ـدت کوتاه ـی ب ـه همپس ـتید

رفــت تــا بــه زمیــن تمریــن نزدیــکر باشــد امــا در ســال 2002 اخـراج شـد و دوبـاره بـه غـرب لنـدن برگشـت. در مـورد ایـده ادامـه زندگــی قرنطینــها­ی لبخنــد میزنــد، آن را قبــول نــدارد و هنــوز هــم بــرای خــودش «هدفها»یــی دارد. بــه انــدازه کافــی ســالم اســت کــه پــا بــه پــای همســرش کار کنــد. میخواهــد نواختــن درام را یــاد بگیــرد، در حــال آمــوزش تایــپ 10 انگشــتی اســت. بیشــتر کتــاب میخوانــد، فکــر میکنــد و یــاد میگیــرد. جلــد کتابــش جــذاب اســت، صــورت او اســت کــه پشــتش آســمان آبــی قــرار دارد، چشــمهایش بســته و لبخنــد بــه لــب دارد. شــبیه کســی اســت کــه از تاریکــی بــه روشــنایی آمــده. ب ـا ای ـن هم ـه دل ـش ب ـرای فوتب ـال تن ـگ ش ـده. از زم ـان اخراج ـش از واتفــورد 18 ســال مــی گــذرد امــا در بیشــتر ایــن ســالها بــرای اســکای ایتالیــا کار کــرده و ایــن اواخــر دوبــاره بــه دوســت قدیمــی و همتیمــی ســابقش در ســمپدوریا، روبرتــو مانچینــی کــه حــاال مرب ـی تی ـم مل ـی ایتالی ـا اس ـت، متص ـل ش ـده و در ای ـن تی ـم پس ـتی گرفتــه اســت. ویالــی میگویــد: «از وقتــی ویــروس کرونــا آمــده خیلــی دلــم بــرای فوتبــال تنــگ شــده اســت. وقتــی درگیــر فوتبــال بودیــم، خاطــره میفروشــیم و احســاس میفروشــیم. مــا بــه ایــن دو کار معتــاد شــدهایم و بــا آن زندگــی میکنیــم. امــا ناگهــان اتفاقــی میافتــد کــه شــما دیگــر نمیتوانیــ­د هیــچ چیــز را زنــده ببینیــد. مثــل یــک معتــاد کــه یــک بــاره همــه چیــز را از او قطــع میکننــد. بــرای یکــی دو هفتــه عیــب نــدارد چــون فکــر میکنیــد فرصتــی بــرای شــارژ باتریهایتـ­ـان اســت امــا حــاال دلــم تنــگ شــده و وقتــی دوبــاره فوتبــال شــروع شــود، از آن بیشــتر لــذت میبــرم چــون حتــی چیــز هیجانانگیـ­ـزی مثــل فوتبــال هــم میتوانــد عــادی شــود و اگــر شــما هــر روز در تلویزیــون و ورزشــگاه فوتبــال ببینیــد مثــل ایــن اســت کــه هــر شــب خاویــار بخوریــد. شــاید نیــاز داشــتیم کــه کمــی شــرایط تغییــر کنــد امــا حــاال خیلــی طوالنــی شــده. آنچــه خیلــی دلــم برایــش تنــگ شــده در آغــوش گرفتــن دیگــران اســت. بعــد از 51ســال بــه فوتبــال برگشــتهام و میتوانــم بــا اتوبــوس بــه اســتادیوم بــروم. موزیــک نواختــه میشــود و بــه صــورت تــک تــک بازیکنــان نــگاه میکنــم و بعــد بــا مربــی حــرف میزنــم. بعــد بازیکنــان را در آغــوش میگیــری قبــل از اینکــه بــه زمیــن برونــد. بعــد ســرود ملــی نواختــه میشــود و شــما هیجــانزده میشــوید و بعــد از مســابقه دوبــاره بازیکنــان را بغــل میکنــی. خیلــی دلــم بــرای اینهــا تنــگ شــده بــود، تــازه داشــتم بــه آنهــا عــادت میکــردم کــه ایــن ویــروس همــه چیــز را از مــا گرفــت.» ایــن قرنطینــه بــرای او کامــًا هــم بیفایــده نبــوده. یکــی از شــعارهای کتــاب او ایــن اســت کــه زندگــی 10 درصــد اتفاقاتــی اســت کــه بــرای شــما میافتــد و 90 درصــد واکنشــی کــه بــه آنهــا نشــان میدهیــد. خــودش میگویــد ایــن شــعار را عملــی کــرده: «شــرایط جدیــد فرصتــی اســت کــه خــودم و دیگــران را بهتــر بشناســم. در چلســی، ترافیــک خیلــی کــم شــده و حتــی میتوانــی آواز پرندههــا را بشــنوی.»

ویالی هدفهای

جدیدی دارد؛

میخواهد نواختن درام را یاد بگیرد و در حال آموزش تایپ 10 انگشتی است

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran