Vizhenameh

به سرم شلیک کن زیرا رؤیایی دارم

- نوشته محمدرضا شاهرخی نژاد

یادم هست دوازده یا شاید هم سیزده سال پیش بود که برای بخش حوادث روزنامه عکاسی میکردم. به همراه سینا قنبرپور میرفتیم خیابان شاپور اداره آگاهی. چندین بار رفته بودم سر صحنه خودکشی یا حوادثی که بهتر است از مکان و زمانشان نامی نبرم. بعدها که از همان مکانها عبور میکردم میتوانستم عکس گرفته شده را در ذهنم بازسازی کنم وقتی جمعیت دایره شده بودند حول

جسد بیجان مرد. و اکنون که دوباره ایستاده بودم همان جا، تعداد کثیری پا با کفشهای رنگ و وارنگ میگذشتند از آنجایی که پارچه را کشیده بودند روی جسم سرد مرد و سکههایی که پرت شده بودند اطراف اش. حاال دیگر کسی یادش نبود که چند روز پیش یا چند هفته پیش یا چند سال پیش در این پیاده رو چه اتفاقی رخ داده بود. اما عکس اش همراهم بود در ذهنم. و ناگهان سر برگرداندم

و نظاره کردم تمامی شهر را که چقدر ماجرا دارد در زیر تن دادن اش به زندگی روزمره و چقدر مکانها دارد که میشود از آنها عکس گرفت و داستان اش را دوباره بازخوانی کرد. این عکس هم از همین قاعده پیروی میکند. زمانی که مارتین لوتر کینگ جونیور در سال 1968 روی این بالکن ترور شد، ازاین ساختمان بهعنوان متل استفاده میشد و اکنون بخشی از موزه ملی حقوق مدنی در

ممفیس ایاالت متحده است. لوتر کینگ چند سال قبلاش توانسته بود در برابر بنای یادبود «آبراهام لینکلن» برای نزدیک به دویست و پنجاه هزار نفر سخنرانی کند و بگوید: «من رؤیایی در سر دارم». حاال بعد از گذشت نیم قرن از کشته شدناش تاج گلی در همان جایی که گلوله به سرش اصابت کرد، آویخته شده است. نمیدانم میتوانید برگردید به آن روز و صحنه را روی بالکن تصور کنید که اطرافیان اش چگونه هراسان به دنبال تیرانداز میگشتند یا عدهای برای در امان ماندن از احتمال شلیک بعدی خمیده بهدنبال جان پناهی میگردند؟ از داخل این عکس صدای فریاد و شیون میآید. لوتر کینگ چند سال قبل از کشته شدن اش در نامهای مینویسد: «زمانی میرسد که ظرفیت تحمل انسان تمام میشود و دیگر مایل نیست تا در ورطه ناامیدی فرورود.»

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran