Amordad Weekly Newspaper

خرمشهر را با گریه دادیم، با گریه پس گرفتیم

گفتوگو با ناخدا هوشنگ صمدی، فرمانده پیشین گردان تکاوران نیروی دریایی

- گف ‌توگو سياوش نميرانيان

ششــمین روز از بهمنماه 1318 خورشیدی در روستای كلخوران اردبیل كودكی دیده به جهان گشــود كه پس از نزدیك به ۰4 سال همراه با یارانش در گــردان تكاوران نیروی دریایی سرنوشت دو كشور را رقم زد. ارتش بعثی را ســرافكنده به مرزهــای خود راندند و شــهر پرخون خرمشــهر را به مام میهن بازگرداندن­د. بازپسگیری خرمشهر آنچنان دالورانه بود كه ناخدا هوشنگ صمدی و ۰۰8 دالور گردان تــكاور نیروی دریایی تا مدتها پــس از ســوم خوردادمــا­ه 1361 كابوس نیروهای عراقی بودند. ناخــدا هوشــنگ صمــدی، دانشآموخته­ی دانشکدهی افسری که دورهی عالی فرماندهی را در انگلســتان گذرانده اســت، فرماندهی گردان تکاوران نیروی دریایی ایران در جنگ با عــراق بود. جایگاه برجســته و انکارناپذی­ر نیروی دریایــی و به ویژه گردان تکاوران آن در آزادسازی خرمشهر در این روزها بهانهای شد تا پای ســخنان فرماندهی این گردان در آن روزگار بنشــینیم و از ناشنیدههای جنگ بشــنویم. آنچه در دنباله میخوانید سخنان ناخدا صمدی در اینباره است:

آغاز كار تكاوران نیروی دریایی

گردان تــکاوران نیروی دریایی با ۰۰۸ تکاور در ۵۱ اردیبهشــت­ماه ۷۵۳۱ پس از گذراندن آموزشهای گروهی، دســتهای، گروهانی و گردانی تکمیل شــد و به جرگهی گردانهای عملیاتی پیوســت و درفش گرفــت. الگوی آموزشی این گردان نیروی دریایی انگلیس، از ممتازترین نیروهای نظامی آن روزگار، بود و بنا بود نیروی دریایی یک لشکر تکاور داشته باشــد و یک تیپ آن در خرمشــهر، یکی در بوشهر و دیگری در چابهار باشند.

ارتش را نمیخواستند

۵۱ امردادماه همان ســال انقــالب در حال آغاز شدن بود. ۵۱ آذرماه پست من دگرگون شــد و بنا بود به تهران جابهجا شوم تا برای دیدن آموزشهای فرماندهی ســتاد به بیرون از کشــور بــروم. اما با پیــروزی انقالب این رخداد روی نداد و در بوشــهر ماندگار شــدم. اســفندماه ۷۵ خود را در تهران معرفی کردم و در فروردین ۸۵۳۱ به ســیرجان فرســتاده شدم. پس از آن به تهران و سرانجام در آغاز تابستان همان سال به بوشهر بازگردانده شدم. در آن هنگام ارتــش در وضعیت خوبی نبود، چون برخی بدخواه ارتــش بودند و کارهایی در راستای ناتوان ساختن ارتش انجام میدادند. سیاســیون به ارتش اعتماد نمیکردند و آن را یک گروه میهنپرست و سودمند برای کشور نمیدانستند و حتا برخی میخواستند ارتش فرو بپاشد. در چنین شرایطی بودیم که رهبر بزرگ انقالب دستور دادند «ارتش باید بماند».

تیشهی ارتش ایران بر ریشهی خود

چهار رویداد پیش آمد که ناتوانی ارتش را در پی داشت: نخست بخشنامهای آمد که خدمت سربازی از دو سال به یک سال کاهش یافت و پادگانها تهی(:خالی) شــد. بخشنامهای دیگر آمــد که کارکنان ارتــش میتوانند در محــل زندگی خود خدمت کننــد که این نیز شوند(:دلیل) جابهجایی نیروها و در پی آن بر باد رفتن کارآمد ارتشیان، تهی ماندن برخی از پســتها و روی کار آمدن نیروهای ناکارآمد شــد. در بخشنامهی ســوم گفته شد که هر یک از نیروهای ارتــش که بخواهد میتواند کنارهگیــر­ی کنــد و خواستهشــا­ن پذیرفته میشود. این نیز شوند کنارهگیری بسیاری از نیروهای کارآزمودهی ارتش شد. مورد چهارم تعدیل نیرو در ارتش بود که ضربهای سخت به پیکرهی نیروهای ما زد. تنها ۳۱ هزار افسر ارشد ارتش (ســرگرد، سرهنگ ۲، سرهنگ) به این روش کنار گذاشته شدند. به راستی، صفآرایی نیروهای ارتش ایران که دو سال پیاپی ناتوان شــده و تــوان رزمی خود را از دســت داده بودند، در برابر نیروهای ارتش عراق که از سوی ۵۳ کشور جهان پشــتیبانی مالی و جنگافزاری میشــدند جنگی نابرابر بود. بدتــر از همــهی اینهــا کودتای «نقــاب» در امردادمــا­ه ۹۵۳۱ بود که در پی آن لشــکر ۲۹ زرهی اهواز به هم ریخت، لشــکری که بهدرستی روبهروی عراق بود. عراق نیز ستون پنجم نیرومندی در منطقه داشت و به گوش صدام رسانده بودند که ارتش ایران آسیبپذیر است.

ارتش ایران آماده

با همهی این دشواریها ارتش ما آماده بود. یک ســال و نیم پیش از آغاز جنگ، گزارشهایی از آمادگی عراق بــرای تاختوتاز به ایران به ارتش رســیده بود و ارتش میهنپرست ما به پشــتوانهی مردم دلیر، در آمادگی کامل برای پدافند(:دفــاع) از میهن بود. برآیند کار هم این بود که در هفت روز نخســت جلوی پیشروی لشکر عراق را گرفتیم. برنامهی صدام این بود که روز نخست خرمشــهر را بگیرد، روز سوم همهی خوزستان را از ایران جدا کند و در روز هفتم در میدان آزادی گفتوگوی بینالمللی رادیــو و تلویزیونی داشــته باشــد. در برابر، استراتژی ارتش ایران هم این بود که نخست جلوی دشــمن را بگیرد، سپس او را زمینگیر کند و به جاهایی که آسیبپذیر است بکشاند تا شــدیدترین آســیبها را به او بزند. با این روش کمکــم عراقیها از مرزهای بینالمللی ما بیرون رانده شدند.

دو بار در خرمشهر گریستیم

منطقهی نیروی دریایی بوشــهر هفت پایگاه دارد و من دورترین پایگاه تکاوران را داشتم. نزدیک ساعت ۵۱ واپســین روز شهریورماه بود که در پایگاه ســبزآباد زیــر آتش تازش هوایی عراق بودیم. در همان روز نخســتین ماموریت نیروی رزمی ۱۲۴ به من داده شــد تــا باقیماندهی گردان خود را از بوشــهر به خرمشــهر ببرم. ۲۱ نیمهشب ۱۳ شهریورماه از سایت تکاوران بوشــهر به سوی خرمشهر راه افتادیــم. ســاعت ۵ و ۰۳ دقیقهی بامداد به خرمشهر رسیدیم و در گروههای ۰۱ تایی درون شهر شدیم. به نیروهای خود دو سفارش داشتم، نخســت اینکه مراقب ستون پنجم باشــند و مهمتر اینکه همهی آموزشهایی که دیدهاند را برای پاســداری از جان خود به کار گیرند، زیرا تا نیروها نباشــند نمیتوان در برابر دشمن ایستاد. هر یک از نیروهای من با ۰۵ سرباز عراقی برابری میکرد. روز چهارم جنگ، گروهان من شلمچهی ایران را آزاد کردنــد. ولی بامداد فردا عراقیها با دو گروهان تازهنفس به ما تاختند. نیروهای من خسته بودند و تدارکات هم نرسیده بود، دیدم تاب ایســتادگی نداریم و تصمیم به پسروی گرفتم. باید بدانیم که پسروی با پسنشینی یکی نیســت، پسروی یعنــی زمین دادیم و زمان گرفتیم تا پشتیبانی و مهمات برسد. به یاد دارم ۱۲ اسیر داشتیم که حرکت ما را کند میکردند. از همینرو تصمیم گرفتم آنها را یکییکی آزاد کنیم، گرچه میدانستیم دوباره سالح به دســت خواهند گرفت و در برابر ما خواهنــد جنگید، ولی نمیتوانســ­تم آنها را بکشم. ســرانجام نزدیک به شش کیلومتر به عقب بازگشتیم. تــکاوران نیــروی دریایــی در آزادســازی خرمشهر، نخســتین نیرویی بودند که درون خرمشــهر شــدند. ما در آن هنگام دو حمله، یکی از شــمال باختری(:غربی) و دیگری از خاور(:شرق)، داشــتیم که تکاوران ما از خاور بر دشمن تاختند. هنگامی که درون خرمشهر شــدیم، نیروهای ما کنترل ناشــدنی بودند و به گونهای شــگفت دشــمن را ناچار به گریز کردند. دو بار همهی نیروهای ما با هم گریه کردند؛ یکی در زمان پس نشستن از خرمشهر و دیگری در هنگام بازپسگیری خرمشهر.

پشتیبانی مردم از ارتش

ایرانی هر جا باشــد، هنگامی که منافع ملی در خطر بیفتد پشتیبان کشــورش است. در همان نخســتین روزهای جنگ، پشــتیبانی مردم از ارتــش آن اندازه زیاد بود کــه توان کنترل آن را نداشــتیم. گروهانهای من هــر کدام، یک آشپزخانهی صحرایی داشتند، ولی هنگامیکه درون خرمشهر شدیم. در درازای جنگ حتا یک بار هم آنها را به کار نبردیم و همواره مردم برای ما خوراک میآوردند. مردم به اندازهای خوراک برای مــا میآوردند که در جبهه خوراک اضافه میآمد. حتا جامههای ما را میبردند میشستند و برایمان میآوردند. این اندازه پشــتیبانی مردم ایــران از ارتش خود، چیزی بــود که صدام و اطرافیانش فکر آن را هم نمیکردند.

جانش را گذاشت تا تجربهاش به كار آید

ناخدا احمدی هشــت بار زخمی شــده، یکی از چشمهایش کمابیش بینایی خود را از دست داده اســت، موج انفجار او را چندین متر به باال برد و بازگرداند ولی از جبهههای جنگ بازنگشت. ناخدا هوشنگ صمدی از تیرماه ۹۵۳۱ بازنشسته شده بود و میتوانســت این همه سختی را به جان و تن نخرد ولی ماند چون تجربهاش را برای گردان کارآمد میدانست. در درازای گفتوگو نشانهای از این زخمها را در او ندیدم، استوار بود همچون یک فرمانده ارتش ایران، انگار باور به ایران او را استوار نگاه میداشت. (شناسه: )36432

تكاوران نیروی دریایی در آزادسازی خرمشهر، نخستین نیرویی بودند كه درون خرمشهر شدند. ما در آن هنگام دو حمله، یكی از شمال باختری(:غربی) و دیگری از خاور(:شــرق)، داشــتیم كه تكاوران ما از خاور بر دشمن تاختند. هنگامیكه درون خرمشــهر شدیم، نیروهای ما كنترلناشــ­دنی بودند و به گونهای شگفت دشمن را ناچار به گریز كردند. دو بار همهی نیروهای ما با هم گریه كردند؛ یكی در زمان عقب نشستن از خرمشهر و دیگری در هنگام بازپسگیری خرمشهر. بود

 ??  ??
 ??  ?? فرتور از سوده حاجیکرم
فرتور از سوده حاجیکرم

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran