Amordad Weekly Newspaper

تاریخ‌یهود‌(بخش‌یازدهم)

- نویسنده اردالن کوزهگر

گزارش تورات را تا آنجــا خواندیم که یعقوب از نزد داییاش «البان» به ســرزمین خود بازگشت. پیش از رسیدن پیکی را نزد برادرش «عیسو» (که پیشتر او را رنجانده بود) فرستاد. پیک بازگشت و گفت که عیسو با چهارصد تن به پیشواز تو میآید. یعقوب که در گذشته به عیسو بد کرده بود بیمناک شد که مبادا از عیسو بدو گزندی رسد. پس کاروان خود را دو بخش کرد، نیز بخشــی از رمههایش را برای پیشکش به سوی عیسو فرستاد و خود دیرتر از دیگران به راه افتاد. چــون همگی از رود اردن گذشتند، یعقوب شب را در آنسوی رود ماند و در همانجا بود که خداونــد چون مردی بر او پدیدار گشــت و آن دو تا بامدادان با هم کشتی گرفتند، خداوند نتوانســت یعقوب را شکست دهد و تنها توانست به ران یعقوب آسیب زند که از آن آسیب یعقوب در آینده میلنگید. ولی به شوند(:دلیل) آن پیــروزی خداوند نام یعقوب را به «اســراییل» به چم(:معنای) «پایدار در برابر خدا» دگرگون کرد. باری چون یعقوب و عیسو با هم رودررو شدند، عیسو با خوشرویی برادر را به آغوش کشید. او پیشکشهای یعقوب را نپذیرفت ولی یعقوب پافشــاران­ه آنها را به او داد. آنگاه عیســو از برادر خواســت تا همراهــش بیاید ولی یعقوب که همچنان نگران بود بهانهای آورد و عیســو و یارانش را روانه ساخت و خود از راه دیگری به نزدیکی شهری به نام شکیم رفت و زمینی خرید و در آنجا قربانگاهی ساخت. شکیم (در عبری: ְש ֶכם) شهری بوده کنعانینشین در خاور شهر کنونی نابلس. بر این شهر پادشاهی به نام «حمور» فرمان میرانده که پسری داشته همنام با نام شهرش: شکیم. شکیم شیفتهی «دینه»، دختر یعقوب، میشــود و روزی که دینه به شهر میرود شکیم بدو دستدرازی میکند. ولی چون به راستی شیفته دختر بود همان روز با پدرش حمور به سوی چادرهای یعقوب روانه میشود تا دینه را خواستگاری کند. پسران یعقوب که از دستدرازی شکیم به خواهرشان خشمگین بودند، شرط زناشویی دینه و شــکیم را ختنه کردن همهی مردان و پســران شهر شکیم گذاردند. شکیم شرط را میپذیــرد و همهی مردان شــکیم ختنه کرده و فرزنــدان یعقوب را در میان خویش میپذیرند، ولی در روز ســوم پس از ختنهی «شمعون» و «الوی» با شمشیرهای آخته به شــهر رفتند و همهی مردان را به ناگاه از دم تیغ گذراندند. سپس دیگر پسران یعقوب به شهر ریختند و همهی داراییهای مردمان را تاراج کردند و زنان و کودکان را به بردگی بردند. یعقوب از این رویداد بیمناک شــد که مبادا کنعانیها با یکدیگر همپیمان شوند و او را از میان بردارند. پس به فرمان خدا به سوی «بیتایل» راه افتاد و به کسانش دستور داد تا بتهای خود را دور بیندازند و غسل کنند. پس از پیشکش قربانی به سوی جایگاه پدر کهنسالش اسحاق در «حبرون» به راه افتاد. در میانهی راه واپســین پسرش «بنیامین»، چشم به جهان گشود، ولی مادرش، راحیل، سر زا درگذشت. اندکی پس از آن اسحاق هم در صد و هشتاد سالگی درگذشت و پسرانش یعقوب و عیسو او را به خاک سپردند.

یارینامه: تورات فارسی ‪(QF\FORSHGLD -XGDLFD YRO‬ )36865‌:هسانش(

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran