تاریخ و فرهنگ باستانی ایرانیان و شاهنامه فردوسی
کتاب «تاریــخ و فرهنگ باســتانی ایرانیان و شــاهنامهی فردوسی» نوشــته آصف ُخلدانی دربرگیرندهی یک پیشگفتار، 32 گفتار و 2 پاره است. پارهی نخست کتاب از چرخهی آغازین و دوران باســتان و پارهی دوم از تاریخ پادشاهی کیانیان میگویند. «پارسیگویان پیش از فردوسی»، «خاستگاه آریاییان و ایرانیان»، «اژدها و کوه آتشفشان»، «آغاز چرخهی باســتان و دوران جمشیدی»، «دوران ضحــاک و ضحاکیــان و برخــورد با مــردم آن ســوی زاگرس»، «آغــاز دوران فریدونــی، نخســتین خیــزش»، «منوچهر، چهرهای ناشــناخته، آغاز دورانــی پهلوانی»، «تاریخ پادشــاهی کیانیان»، «پادشاهی نوذر»، «پادشــاهی کیقباد»، «پادشــاهی کیکاوس»، «شهریاری کیخسرو، داستان فرود»، «داستان بیــژن و منیــژه»، «تاریخ روزگار ســیاوش و کیخســرو» و ... از گفتارهای این کتاب هستند که هر گفتار نیز چند بخش دارد. در دیباچهی پرمایهی نویسنده دربارهی شاهنامه فردوسی چنین میخوانیم: «شاهنامه سخنگوی تاریخ ملی ایرانیــان و گزارندهی جهانبینی و یزدانشناســی، ارزشهای هازمانی(:اجتماعی) و آیینهای گرانپایــه و در یک واژه فرهنگ پدیدآمده در میــان ایرانیان از روزگار آغازین و گاه باستان و رســانندهی پایانی و پایندگی در گذر هزارهها اســت. شــاهنامه پیش از آنکه زندهکنندهی زبان پارســی باشد، زندهکنندهی "عجم" یعنی هویت ملی و هســتی سرزمین مردمانی اســت کــه در پیوند با نــژاد و تبار ارانشهر، شهر ایران و ایرانزمین نامیده میشود. دربارهی شاهنامه اگر چیزی جز این گفته شود، کممهری به کسی خواهد بود که برای بزرگی ایرانیان سی سال رنج و تالش را بر خود هموار ساخت. انگیزهی ما برای پرداختن به "تاریخ و فرهنگ ملی" خود روشن ساختن ویژگیهای ما مردم بس نشیبوفرازدیده و آشکار کردن هویت ملیمان بوده است؛ هویتی که در پاسداری از ایــن آبوخاک هــمواره برندهترین ابزار و خار چشم ستیزهگران با این ملت شناخته شده است. پارســیگویی بیش از فردوسی به دست کسانی چون مســعودی مروزی، رودکی، شهید بلخی، ابوالمؤید بلخی، دقیقی توسی و دهها سرایندهی پیــشگام دیگــر چامههــای بســیار پرمعنا و آهنگین آنان راه را برای آیندگان هموار ســاخته بود. برگردانهای تفســیر تبری و تاریخ تبری ـ همــان تاریخ بلعمــی ـ و دیباچــهای که از شــاهنامهی ابومنصوری به یادگار مانده اســت و نوشــتارهای دیگری از این دست که پیش از شاهنامهی فردوسی نوشته شــدهاند همگی از شیواترین و زیباترین نمونههای ادب فارسی به شــمار میآیند، پس آنچه فردوسی بزرگ بدان سرانجام میبخشد زنده کردن تاریخ و فرهنگ ایرانیان به یاری زبان فارسی دری است که زبان فرهیختگان خراسانی بود. وانگهی خود او آرمانش را زنده ساختن تاریخ و فرهنگ مردم میدانسته و در پایان شاهنامه نیز همین را گفته است. فردوســی در گزارش شــاهنامه آن را سراسر "ســخن" میداند؛ ســخنی که تنها از راه آن ناپیداها و ناشناختهها و گذشتههای مبهم مهآلود بر شنونده و خواننده آشکار میشود. از دیدگاه او شــاهنامه پراگندن تخم سخن است و میداند که با کار شکوهمند خود کشور را پرسخن و نام بزرگانی را که در پیدایی چنین سرزمین تابانی کوشــیدهاند زنده و جاویدان ساخته است. باید گفت از این دیدگاه است که آفرینش فردوسی نهتنها بزرگترین و بیمانندترین کتاب در تاریخ ادب ایرانیــان که از دیدگاه هنری نیز زیباترین شــیوهی چکامهپردازی شــناخته میشود و به راستی که در ادب فارسی داستانهای عاشقانه و دلکش شــاهنامه و تشبیههای دلانگیز آن و گزارشهای میدانهای رزم همتایی ندارد. از همان روزی که فردوسی برخی از سرودههایش را در میان مردم توس منتشر کرد نقاالن بر سر هر کوی و بَرَزن به خواندنش پرداختند. گفتههایش که پژواکی بود از بینش و آزمون چند هزار ساله سینهبهسینه گشت و به دلها سپرده و به گلســتانی بیخار همسان شد. ازآنپس، هر ایرانی از ســراینده و دولتمرد و مــرد دین و اهل اخالق و تاریخنگار و هر آن کسی که دارندهی "هش و رای و دین" بود گلی از آن گلستان چید و سخنش را بدان بیاراست. کسی از میان ایرانیان نیست که بر او آفرین نگفته باشد و با خواندن شاهنامه به گذشتهی تبار و به آزادگی و جایگاه سازندهی مردم خود در پهنهی گیتی نیندیشیده باشد و حس سرافرازی و گریز از شکست و ناکامی و آرزوی دســت یافتن به زندگی شادمانه و میل به گریز از اندوه و درماندگی در وی پدید نیامده باشــد. پیوند شاعران و سخنوران ما به دانای توس ناگسستنی است و ارجگذاری آنان به شاهنامه همواره پایدار بوده و هست. شــاهنامه پیش از آنکــه راهنمایی برای آموزش چکامهســرایی و سرودهای سراسر انــدرز و فرزانش(:حکمت) و درس زندگی و پیروزی و کامیابی باشــد، بازتابی است از نگاه ایرانیان به هستی. شاهنامهی فردوسی تنها دستمایهی ســرایندگان و نویسندگان نبوده بلکه اســتادان هنر نقاشی و مینیاتور و خوشنویســی نیز پیکرههای درخشانی از داستانهای شــاهنامه را نگاره کردهاند و تکههای بسیار زیبایی از سرودههای دانای توس را به خط بســیار خوش نوشــتهاند تودههای مردم نیز در تاریکترین زمانها به شاهنامه روی میآوردند و برای فرزندانشان نامهای شــهریاران نیکوکردار و پهلوانان و قهرمانــان و زنــان دالور و نکوچهره را برمیگزیدند. ژرفای تراوش(:نفوذ) شاهنامه در تاروپــود ایرانیان چنان اســت که حتی بنیانگذار دولت صفوی، که خود را شــیعی و مرشــد کامل میداند، پسرانش را سام و بهرام و تهماسب نام میگذارد. یکــی از گوناگونیهای بنیادین شــاهنامه با دیگر نوشــتارهای ادبیـتاریخی روشن بودن آرمان واالی فردوسی در بازگردانیدن هستی تاریخی ملتی است که در زمانهی او گرفتار آشفتگی بوده است. او برای رسیدن به این آرمان دچار شــور شاعرانه نمیشود، در خویشکاریاش هرگز درنگ نمیورزد، فرازوفرود روحیه و ستیزش با سختیهای زندگی ذرهای از امانــتداری او نمیکاهد و از رســانیدن گفتارهای نامهی باستان و دفتر خســروان و نیز شــنودهایش از زبان دهقانان فرهیختهی خراسانی باز نمیماند. از سدهی پنجم هجری که ایرانزمین دچار انحطاط فرهنگیـفکری بیشتری میشود، نه بزرگمردی چون وی زاده میشــود، نه کسی دم از زنده ساختن "ایرانشهر" میزند، نه به شــکافتن معانــی و مفاهیم رمزی افســانهها و اندرزهای یکســره حکمت عملی پیشینیان ـ که شاهنامه بدان آراسته شده است ـ دســت مییازد و نه کسی به بررســی تاریخ ایرانیان که فردوسی آن را پایهگذاری کرده بود میپردازد.