Amordad Weekly Newspaper

راستگو؛ خالوی دوستداشتنی­هرمزگانیها

نوازندهی «نی جفتی» و دغدغهی فراموشی موسیقی بومی

- نویسنده يوسف‌ماليی

زیــر تابــش آفتاب پســین، تابلوی بســیار بزرگــی به نام «بیمهــری» در کنار تابلوی رنگورورفته­ی «آیندگان »9 شــگفتزدها­م کــرد. «کنار» تنومندی که میبایســت ثبت شود و پابرجا بماند، اما با نادادگری با گازوییل، سنگ و سیمان ریشهاش را خشکانیده بودند و زخم تبر سینهاش را خراش داده بود. کوچهای که ســزاور بیمهری نبود، امــا بود! چند گام جلوتر، در حیاطی کهــن درخت نخل جوانی ایستاده مرده است و کوچهی تنگ و دلگیری ما را با خــود میبرد. فاضــاب از میان آن میگذشــت. جلوتر که رفتیم تنگتر شد، در جلــوی در کوچک و نقرهفام خانهی بیحیاط «خالو قنبر» ســه پلــه میخورد. نخســت مرغهای عشق خالو خوشامد گفتند و سپس با پیرمرد خوشاندیش یاسیپوش سر بیمهری بزرگ باز شد. خالق آفرینههای ماندگار، پرتکرار و پرهوادار «ای شمع تو مســوز»، «میناب گلستونن»، «شــروند کوکوکو»، «مکن سگده» و «مش احمد». او انســانی وارســته، سادهزیســت و نیکاندیش اســت کــه در کــوی (:محله) «دوراهی ایسینی»، یکی از کمبرخوردار­ترین کویهای بندرعباس، اجارهنشین است. هنرمند پیشکســوت نامآشــنا، خالــو قنبر راســتگو؛ «قنبــر احمــد» دارای دکتــرای افتخاری خنیاگری (:موســیقی)، از نوازندگان صاحبســبک خنیای نژادهی ایرانی «ســاز جفتی» است که در پنجمین نشست کمیتهی ثبت میراث ناملموس، شیوهی نوازندگی «نی جفتی» این اســتاد ارزشی در فهرست میراث معنوی کشور ثبت شد. «خالو قنبر» از شــروهخوان­ان بنام ایرانزمین اســت که ســال ۶۶۳۱ خورشــیدی جایگاه نخســت نوازندگــی جفتی را در جشــنواره سراسری موسیقی فجر به دست آورد. خالو قنبر، مرد راستگوی راستکردار و خاق، ۲۱ اردیبهشــت ماه ســال ۴۲۳۱ خورشیدی در روستای ســرریگان، گلســتان شهرهای هرمزگان، میناب زیبا، زاده شد. پدر و مادرش را در نوزادی از دســت داد و هرگز آنها را به یاد ندارد کــه اصطاحا میگوید: «من پدر و مادرم را ندیدهام» قنبر بــه همراه تنهــا برادرش نــزد عمهی مادریاش، بزرگ شــدند ولی در 0۱ سالگی «یک درد گران بارش شــد» بــرادرش برای همیشه ناپدید و بسیار تنها شد. دل پرغصهاش را با ســاز سبک میکرد. ســاز میزد و اشک میریخت و غمگین بــود و هنوز هم این غم سنگین در ساز، کام و نگاهش پیدا است. از0۱ تا ۲۱ سالگی نوازندگی را نزد غامفیروز (دایی مادرش) فراگرفت. از کودکی و نوجوانی تابستانها در کارخانهی پارچهبافی در میناب کار میکرد و زمســتانها هــم به بندرعباس میآمــد و در کوی خواجه عطا بشــکههای نفتیای را که از آبادان میآمد تخلیه میکردند. هرچند انسانهای قدرشناس و فهیمی بودند که به واسطه سن کم و تن نحیفش از وی به عنوان کارگر بهره نبرند. ســرکارگر بود و 0۱ تا ۵۱ تومان هم دستمزد میگرفت. از زیرکی قنبر احمد نیز نباید چشــم پوشید، سردوگرم چشــیده بود. نوجوانی که نخستین بار در ۶۱ ســالگی زناشویی کرد و اینک از ۴ همسرش ۴۱ فرزند دارد. از ۲۲ سالگی با خانهی فرهنگ و هنر زادگاهش همکاری تنگاتنگی آغاز کرد. نخست در پشــتصحنهی تیاترها سازجفتی میزد و خوانندگی میکرد، نخســتین تیاتری که راستگو در آن همکاری داشت «ُپُتروک» (به چم جرقه در گویش هرمزگانی) با موضوع زار بــود. وی نزدیک به پنج ســال در گروه خنیاگری علیخان حبیبزاده ترانه میسرود و سازجفتی و کوبهای مینواخت. خالــو قنبر در زمان 8 ســال دفاع مقدس، از خنیاگــری فاصله گرفت اما پــس از جنگ، گروهی به نام کالنگ تشــکیل داد و اکنون هموند گروه جهله اســت و بــا این گروه در جشنوارههای موسیقی خارجی نیز برنامه اجرا کرده است. این پیشکســوت فرهنگــی همچنان با ۳7 سال ســن بازنشسته نشده است و در ادارهی فرهنگ و ارشاد اســامی کار میکند. البته از ســال گذشــته که مفتخر به کسب عنوان دکترای افتخاری شد دیگر ناچار نیست برای کســی چای بریزد و کف راهرو را تی بکشد. برای گســترش فرهنگ هرمزگان میکوشد و حقــوق اندکی دریافــت میکند. بزرگمرد دغدغهمنــد­ی که برای دلــش مینواخت و میخواند ولی «غم نــان» وارون (:برخاف) میل درونیاش نگذاشت. روزگار آنچنان که میپنداشــت و میخواست باب میلش نشد و نی جفتی ابزار گذران زندگیاش شد. او با اندوه میگوید: «دوســت نداشتم و ندارم که ســازم را بفروشم اما امان از درد فقیری!» این «بابای زار» دغدغهی فراموشــی خنیای بومی و بهیژه خنیای زار و آرزوی صاحبخانه شــدن دارد. او میگوید: «امیــدوارم پس از مرگ به سراغم نیایند.» خالــو میگفت: آمــدن شــهردار و وعدهی دیگر مســووالن بــرای خانهدار شــدن من بینتیجه ماند و اگر خانهام در طرح توسعهی کویهــا جــای نمیگرفت، اینــک آواره و اجارهنشین نبودم.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran