بزرگی در خون
بیستم دیماه، ایران بی امیر
اگرچه او را به انگیزهی وزارت بیمانندش در دســتگاه ناصرالدینشاه قاجار از برجستهترین ترقیخواهان ایران روزگار ما دانستهاند، اما او را باید از نخســتین روزنامهنگاران ایرانی و از جمله بنیانگذاران ایران نوین نیز دانست. آری، ســخن از میرزا محمدتقیخان فراهانی است. از او ســخن بسیار گفته شده است، اما همچنان چهرهای ناپیدا دارد. او همســر عزتالدوله، خواهر ناصرالدینشاه قاجار بود و به سبب پیوند دخترش تاجالملوک با مظفرالدینشــاه، پنجمین پادشــاه قاجار، پدربزرگ محمدعلیشــاه نیز است اما از دید اندیشه و روش فرمانروایی از تباری دیگر بود. میرزامحمدتقی نزد قائممقام فراهانی پروریده شد و دورهای نیز منشی او بود. چندی پس از آنکه محمدشاه قاجار درگذشت، کاردار سفارت انگلیس با فرستادن پیکی این رخداد را به آگاهــی ناصرالدینمیرزا در تبریز رســاند. میرزافضلاهلل نصیرالملک، پیشــکار ناصرالدینشــاه، در فراهم نمــودن زمینهی حرکت شــاه به تهران درماند و میرزاتقیخان سرپرست این کار شد. میرزاتقیخان با وامی سی هزار تومانی از یک بازرگان تبریزی، نیرویی نظامی را آماده کرد و همراه شاه راهی تهران شد. شاه پس از شش هفته به تهران رسید. درست از زمانی که میرزاتقیخان پشتیبانیاش را از شــاه آغاز کرده بود، مادر ناصرالدینشاه (مهد علیــا) در تهران ســرگرم هماهنگی با سفارت انگلیس برای به قدرت رساندن یاران خود از جمله میرزاآقاخان نوری (تبعید شــده به قم) بود! همچنیــن در همــان هنــگام میرزانصراهلل صدرالممالک که خود را نامزد راستین صدارت میدانســت در خانهی حاجیمیرزا آقاســی، سرگرم دسیسهچینی برای میرزاتقیخان بود. حاجیمیرزاآقاسی همان صدراعظم محمدشاه قاجار بود که پس از کشــته شــدن قائممقام فراهانی به فرمان شــاه به این جایگاه رسید. در زمان او کشور به قهقهرا کشیده شد. اما شــاه که بــه تهــران رســید بیدرنگ میرزاتقیخان را بــه جایگاه وزیری برگزید و پاژنام امیرکبیر را بر او نهاد. «ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مســئول هر خوب و بدی که اتفاق میافتد میدانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حســن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و وثوق داریم. به جز شما به هیچکس دیگر چنین اعتقادی نداریم و به همین جهت این دستخط را نوشتیم.»1 این ســخن شاه در شــب برتختنشینیاش در 28 مهــر 1227 خورشــیدی خطــاب به امیرکبیر بود. امــا سرپرســتی و وزارت امیرکبیر از همان آغاز بر کارشــکنان و خائنان گــران آمد و همهگونه فشــار و ضربههای همهسویه بر او سازماندهی میشد.
انتشار روزنامهی وقایع اتفاقیه
در آغاز گفتار گفتیم که به راستی باید او را از نخستین روزنامهنگاران ایرانی دانست. وقایع اتفاقیه دومین روزنامهی پارسیزبان و پس از «کاغذ اخبار» سومین نشریهی ایران اســت که نخستین شمارهی آن در 18 بهمن 122۹ خورشــیدی و به کوشــش امیرکبیر منتشر شد. به دستور امیرکبیر اشتراک این روزنامه برای هر یک از افرادی که از دســتگاه دولتی بیش از ۰۰2 تومان حقوق میگرفتند بایســته بود. در ایــن روزنامه، اخبار درونمــرزی همانند خبرهــای دربــار، عزل و نصبهــا، اعطای مقامها، نشــانها و امتیازات چاپ میشد. در برخی شمارهها نیز اخبار رویدادهای شهرهای ایــران به چاپ میرســید. در بخش خارجه، اخبار کشــورهای اروپایی چاپ میشد. وقایع اتفاقیه همچنین دارای رویهی حوادث نیز بود. انتشــار ایــن روزنامه همگام بــا آرمانهای امیرکبیر برای انجــام دگرگونیهای بنیادین سیاســی و فرهنگــی در ایران در راســتای پیشرفت کشور به شمار میرفت. افســوس که اندکی پس از آن (سال 123۰ خورشیدی) امیر ایران کشته میشود و کمتر از یک ســال از انتشــار نخســتین شمارهی وقایــع اتفاقیه، در شــمارهی ۹4 این روزنامه خبر تحریفشــدهای دربارهی مرگ امیرکبیر منتشر میشود. سرانجام سرپرســتی روزنامه در دست کسان دیگــری افتــاد و در 125۰ خورشــیدی، به محمدحسنخان صنیعالدوله (اعتمادالسلطنه)، مترجــم دربار و سرپرســت تــازهی ادارهی انطباعات (مطبوعات) ناصرالدینشاه، و فرزند حاجعلیخان حاجبالدولــه (قاتل امیرکبیر) سپرده شد.
نخستین سازمان ضد جاسوسی
«منهیان امیر» نام نخستین سازمان جاسوسی و ضدجاسوســی دوران قاجاریــه بود که به وسیلهی امیرکبیر پدید آمده بود. امیر شــماری جاســوس به نام خفیهنویس پرورش داده بود که پیوسته در میان پایتخت و شهرها در رفت و آمد بودند یا گاه در برخی بخشها میزیســتند آنان همــه گونه ارتباط کارمنــدان با مردم را با راســتی و روشــنی چشــمگیری برای او مینوشــتند. فرستادن این گزارشها و ســپس بازخواســت امیر از گناهکاران آنچنان منظم و موشــکافانه بود که بیشــتر مردم نهانگویی و رازدانی امیر را باور کرده بودند. بخش مهمــی از این تشــکیالت، دربارهی برنامههای ضدجاسوســی بود. درهمریختگی و ازهمپاشیدگی دســتگاههای کشور از زمان حاجیمیرزاآقاســی انگیــزهی امیرکبیــر از بنیانگذاری چنین سازمانی شد. با برکناری امیرکبیر، ســازمان جاسوســی و ضدجاسوسی او نیز از میان رفت و از شبکهی منهیان امیر نشــانی بازنماند. سفارتخانهها نیز که مأموران جاسوســی و ضدجاسوســی امیرکبیر در برخــی نمونهها به درونیترین و مگوترین اسرار آنان دســت پیدا کرده بودند رهایی یافتند. برای نمونــه، در هنگام رواج ســازمانهای امنیتی امیر، ســرهنگ جاســتین شیل سفیر انگلیــس در تهــران، در نامــهای 11( اوت )184۹ به نایبالسطنهی انگلیسی هندوستان مینویسد: «مبلغی در حدود ســیصد لیره برای شناختن جاسوسان امیر چه در تهران و چه در والیات مورد نیاز هیئت نمایندگی است. تصور میشود صرف چنین مبلغی بجا و ضروری باشد.»
راهاندازی دارالفنون
بیگمان یکی از ماندگارترین دســتاوردهای فرهنگی امیرکبیر در راستای پیشرفت کشور راهانــدازی «دارالفنون» اســت. دارالفنون را میتوان نخســتین دانشگاه در تاریخ آموزش نوین ایران دانست. اما تصور یک رویداد بســیار دردآور است! در روز گشایش دارالفنون، امیر خود در تبعید بود! دارالفنون در 6 دی 123۰ ســیزده روز پیش از مرگ امیرکبیر و با حضور ناصرالدینشــاه، صدراعظم جدید و گروهی از استادان ایرانی و اروپایی گشایش یافت. نخســتین دســته از اســتادان دارالفنون به سرپرســتی پــوالک، دو روز پــس از تبعید امیرکبیر، به تهران رسیدند و با استقبال گرمی روبهرو نشدند!
برکناری و کشتن امیر
جایــگاه امیرکبیــر در دربار ناصرالدینشــاه همواره انگیزهی رشــکورزی نزدیکان شاه از جمله مهد علیا، اعتمادالدوله و میرزاآقاخان نوری بود؛ چنانکه کوششهای آنان سرانجام مایــهی فریب دادن شــاه و فرمان برکناری امیرکبیر شــد. گروهی از درباریــان که او را رویاروی خود میدیدند، به ناســزا او را در پِِی پادشاهی دانستند. در ۰2 آبان 123۰ ناصرالدینشاه با فرستادن نامــهای به نزد امیــر او را از جایگاه صدارت برکنار کرد: «چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشــقت برای شــما دشوار است شــما را از آن کار معاف کردیم، باید به کمال اطمینان مشــغول امارت نظام باشید.» پس از درگیریها و کشمکشهایی که در پی فتنهجویی درباریان آغاز شــده بود امیر کبیر دستگیر میشود. روز ۰3 آبان، فردای دســتگیری، امیرکبیر از همهی جایگاههای دولتی خود برکنار شد و دو روز پس از آن همچون یک زندانی به کاشان فرستاده شد. این تبعید ۰4 روز به درازا کشید. به نگهبانان دستور داده شده بود که با کمال احترام با او رفتار کنند. اما دشمنانش همچنان این گمان را داشتند که امیرکبیر به انگیزهی ویژگیها و ارجمندیاش بخشیده خواهد شد و به جایگاهش بازخواهد گشت. پس کمر به کشتنش بستند! «چاکر آســتان مالئک پاسبان، فدوی خاص دولــت ابد مدت، حاجعلیخان پیشــخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار، مأمور اســت که به فین کاشان رفته، میرزاتقیخان فراهانــی را راحت نمایــد؛ و در انجام این مأموریــت بیناالقران مفتخــر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.» حاجعلیخان فراش (خســروی) که بند باال گفتار او است مامور کشتن امیر شد و به سوی کاشان به راه افتاد. امیر خواست نزد همسرش وصیت کند، اما علیخان نپذیرفت.2 سرانجام امیرکبیر در ۰2 دی 123۰ خورشیدی در گرمابهی فین کشته شد. رگهای دست و پاهایش را گشودند و پس از چندی خونریزی علیخان فراش به میرغضب اشــارهای کرد. میرغضب بــا چکمه به میــان دو کتف امیر کوبید و امیر جان سپرد. روزنامهی وقایع اتفاقیه سه روز پس از کشته شدن امیرکبیر نوشت: «میرزاتقیخان احوال خوشــی ندارد و صورت و پاهایش ورم کرده است!»
دو روز پس از آن در خبری کوچک نوشــته شــد:
«میرزاتقیخان که ســابقا امیرنظام و شــخص اول این دولت بود شب سهشنبه در کاشان وفات یافت.»
روسیه و انگلستان به شدت به کشتن امیرکبیر اعتراض کردند. وزیر خارجه انگلستان نامهی تندی نوشــت و حتا برای اطمینان از بازتاب درســت آن، ترجمهاش را در لندن انجام داد. در این نامه آمده است: «دولت انگلیــس تفاصیل این امر شــنیع و وحشیمنشانه را شــنید... هرگاه پس از این قتل بیرحمانه مرحــوم امیر، گناهان دیگر از این قبیل صدور یابــد بر دولت انگلیس الزم خواهد بود که به دقت بپرسند آیا شایستهی فخر تــاج انگلیس و البق حقــوق مملکت آدمیمنش انگلستان است که وزیرمختار آن مقیم مملکتی باشــد که در آنجا مشاهده کند ارتکاب اموری را که آن قدر مصادم انسانیت باشد.» وزارت خارجه روســیه نیز نامهی اعتراضی را به دســت کارگزار ایران داد که نوری را وادار به پاســخ نمود. تزار روسیه همچنین در دیدار سفیر بریتانیا مراتب «خشم و وحشت» خود را از «قتل وزیر فقید شاه» ابراز داشت و از شدت شــگفتی از این رویداد سخن شگفتانگیزی نیز به زبان آورد!
«ایرانیها چنان مردمیاند که نه قانون دارند و نه ایمان.»
آگاهی و بررسی قتل امیرکبیر در روزنامههای این کشورها نیز بازتابی گسترده داشته است. و اما نخست پیکر امیر را در کاشان، سپس با پافشاری همسرش در کربال به خاک سپردند. بر دیوار آرامگاهش در کاشان چنین نوشتهاند: نادانی شه گرفت دامان امیر تا نیشتر آمد به رگ جان امیر بربست سعادت را به روی ما در بگشود چو جوی خون ز شریان امیر
یادداشتها: -1 امیرکبیر و ایران، رویهی 7۹1 -2 همان، 725 تا ۰37
یارینامهها: امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، خوارزمی، 1362 امبیرکبیــر، اخگری در تاریکی، ناصر انقطاع، شــرکت کتاب، 1388 کرمانی، ناظماالســالم. تاریخ بیــداری ایرانیان. منیژه ربیعی. چاپ چهارم. تهران، 1386