Amordad Weekly Newspaper

چهرهی مسیح در سرودههای ایرانیان

به خجستگی آغاز سال نو میالدی و زادروز مسیح

- نویسنده آناهید‌خزیر

مسیح از پیامبرانی اســت که در ادبیات فارسی بسیاری از ســرایندگا­ن (چکامهی کالسیک و چکامهی نو) به آن توجــه کردهاند و هر یک از آنها تمثیالت و تلمیحاتی از مســیح را به کار گرفتهاند زیرا مســیح در ادبیات فارسی، با اساتیر و رمز و رازهای بســیاری آمیخته است. تعبیرات و ترکیباتی مانند دیر راهب، بت ترسا، زنار زلف، اعجاز مســیحا، نفس عیسوی، آسمان چهارم و کرامت بیرنج میسر شــده در آفرینههای (:آثار) پارســی فراوان به چشــم میخــورد. به اینها میتوان واژهها و گزارشهای دیگری را افزود که به جهات تاریخی، فرهنگی، دینی و جغرافیایی با مسیح در پیوندند. مانند ابجدخوانی عیسا، آستین مریم، باد مسیح و باد مسیحا، بیت لحم، پنجهی مریم، ترســا، تعمید، چلیپا، دم عیسا، لوقا، متی، مرقون، مریم عذرا، معجزهی مســیح، نسطور، یعقوب و یوحنا. ناصرخســرو به رایــن :( دلیل) مســافرتها­ی کاشــفانه و جســتوجوگر­انهاش که به دنبال حقیقت ســرزمینها­ی گوناگون را درمینوردید و شــرح آن را در ســفرنامها­ش آورده است، این زمان را داشــته است تا با مسیحیان حشر و نشر نزدیک داشته باشد. نظامی و سرایندگانی که در قفقاز میزیستهاند نیز به راین :( دلیل) همسایگی و همنشــینی با مسیحیان آشنایی درستتری از فرهنگ و آداب مسیحی داشتهاند. از میان همهی ســرایندگا­نی که تا امروزه میشناســیم، گمان میرود خاقانی بیشــترین توجه را به مســیح و مسیحیت داشته و دربارهی آن زمینهپرداز­یهایی کرده اســت. مادر خاقانی مسیحی است و او به خوبی با اندیشــهها­ی مســیحیان آشنا است و نمادهای آن را میشناسد. از این روی خاقانی را میتوان یکی از برجستهترین عیسویگویها­ی ادب فارسی دانســت. خاقانی اینچنین دربارهی مسیح میسراید: «زلف چلیپا خمش در بن دیرم نشاند / لعل مسیحادمش بر سر دارم ببرد» دکتر میرجاللالد­ین کزازی یکی از جستارهای کتاب «سوزن عیسی» را به داستان فراز یافتن عیسا پس از وانهادن جهان فرودین ویژه کرده اســت. وی در این کتاب به این پرسش پاسخ میدهد که عیسا همخانهی خورشید انگاشته و به گونهای با او یکی پنداشــته شده است. این کتاب گزارشی است از چامهی ترسایی خاقانی که یکی از پیچیدهترین و دشوارترین چامههای این سخنور بزرگ است. کزازی، قصیدهی بلند ترسایی را چونان «رخسار صبح» در سه بخش واژهشناسی، زیباشناسی و ژرفناشناسی بررسی کرده اســت و هرگاه نیازی نبوده که بیتها را از آن ســه دیدگاه بررســی کند، تنها از دو دید نخست کاویده است. نویســنده در دیباچهی کتابش نوشــته است: «زباناور شــروانی، در این چامه، پهنهای فراخ یافته اســت تا بــه آهنگ نشــان دادن دانش گســتردهی خویش از آیین و فرهنگ ترسایان، تیز و تفت و توانا، به هر ســوی بتازد و شوخ و شگفتی کار، طرحی نوآیین و دیگرگون در سخن دراندازد. از این روی، چامهی ترســایی یکی از شگرفترین و دشــوارتری­ن چامههای خاقانی شده است. سخنساالر سترگ، این چامه را در سالیان پنجاه از زندگانی خویش در زندان سروده اســت؛ در آن زمان که به هر شیوه میکوشیده است که دل شروانشــاه خاقان کبیر، ابوالمظفر جاللالدین اخســتان منوچهر را بر خویش نرم گرداند و از بند برهد. چامهسرای بزرگ، آنگاه که به سومین ســفر خویش به آهنگ دیدار از کعبه دســت یازید، به خشم شروانشاه دچار آمد و در بند افتاد. شروانشــاه با این سفر همداستان نبــود. خاقانــی بیدســتوری وی، در نهان، از شروان گریخت. روزبانان شروانشاه در راه او را فرو گرفتند و به شروان بازآوردند. بدینسان خاقانی در بند افتاد و نزدیک به سالی را در زندان به سر آورد. در این اوان، بزرگزادهای از بیزانس که آندرونیکوس کومننوس نام داشت و شروانشاه را در پیکار با روسیان یاری داده بود، به شــروان آمد. او جنگاوری دلیر و ماجراجویی شادخوار بود که سرانجام به فرمانروایی بیزانس رسید. خاقانی زمان را نیک شایسته دید؛ خواست که به پایمردی و یاری این بزرگزادهی ترســا، شروانشــاه را بر خویش بر ســر مهر آورد؛ پس بندچامهای شگفت را قصیدهی ترسائیه خوانده شده است، ســرود و در فرجام آن آندرونیکوس کومننوس را ســتود. به پاس ترساکیشی ستوده، زبانآور شروانی در این چامه پهنهای فراخ یافته است تا به نشان دادن دانش گستردهی خویش از آیین و فرهنگ ترسایان، تیز و تفت و توانا، به هر سوی بتازد و شوخ و شگفتیکار، طرحی نوآیین و دیگرگون در سخن دراندازد. از این روی چامهی ترسایی یکی از دشــوارتری­ن چامههای خاقانی گردیده است.» چامهی ترسایی خاقانی اینگونه آغاز میشود: فلک کژروتر است از خط ترسا مرا دارد مسلسل، راهبآسا. نه روحاهلل بر این دیر است؟ چون شد چنین دجال فعل این دیر مینا؟ تنم چون رشتهی مریم دوتایی است دلم چون سوزن عیسی است یکتا من اینجا پایبست رشته مانده چو عیسی پایْبس ِت سوزن آنجا. چرا سوزن چنین دجالچشم است که اندر جیب عیسی یافت ماوا؟! فردوســی ســرایندهی بزرگ ایرانزمین نیز در سرودههایش به عیسا اشاره کرده و در شاهنامه سترگش اینچنین سروده است: دگر کت ز دار مسیحا سخن به یاد آمد از روزگار کهن کسی را که خوانی همی سوگوار که کردند پیغمبرش را بدار که گوید که فرزند یزدان بد اوی بران دار بر کشته خندان بد اوی چو پور پدر رفت سوی پدر تو اندوه این چوب پوده مخور ز قیصر چو بیهوده آمد سخن بخندد بر این کار مرد کهن همان دار عیسی نیرزد به رنج که شاهان نهادند آن را به گنج افــزون بر این، مرغ عیســا نیــز از زبانزدهایی (:اصطالحاتی) اســت که در تمثیلهای عرفانی فارسی فراوان یاد شده است. به گزارش میبدی، عیسی بر پارهای گل چیزی خواند و بر آن دمید و آن گل به یاری خدا بر سان مرغی شد: «و آن مرغ این خفاش است که در شب پرد.» موالنا نیز از آن در داستانهای گوناگونی سود جسته است: بال و پر بگشاد مرغی شد پدید آب و گل چون از دم عیسی چرید مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل هست تسبیحت بخار آب و گل همچنین میتوان از چکامههای فریدون مشیری و منوچهر آتشــی یاد کرد که هر دو با گریزی به ماجرای عیسی روزگار بیداد بشر امروز را به شکوه گرفتهاند و از همه اینها نامدارتر شــعر «مرگ ناصری» شاملو ست که در یکی از جاودانهتری­ن سرودهای تمثیلی، داستان بر دار کردن عیسی را با رنجهای روشنفکری امروز گره زده است: «شتاب کن، ناصری، شتاب کن! ز رحمی که در جان خویش یافت سبک شد و چونان قویی مغرور در زاللی خویشتن نگریست» و فروغ فرخزاد نیز در «تولدی دیگر» اینچنین از مسیح یاد کرده است: «شاید که عشق من گهوارهی تولد عیسای دیگری باشد»

«مهر‌که‌خدای‌راستی،‌خدای‌مرغزارهای‌پنهان‌و‌پاسدار‌پیما ‌نها‌و‌پایندان‌ آنان‌است‌آیینی‌بس‌کهن‌و‌در‌پیوند‌با‌خورشید‌دارد.‌عیسی‌را‌نیز‌با‌خورشید‌ پیوندی‌رازآمیز‌و‌دیرین‌اســت.‌عیسی‌ه ‌مخان ‌هی‌خورشید‌انگاشته‌شده‌و‌ به‌گون ‌های‌با‌او‌یکی‌پنداشته‌شده‌است،‌اما‌به‌راستی‌چرا‌عیسا‌ه ‌مخان ‌هی‌ خورشید‌است؟‌برای‌پاسخ‌به‌این‌پرســش،‌ناچار‌باید‌به‌روزگاران‌کهن‌ بازگشت‌و‌پیوند‌میان‌آیین‌ترسایی‌و‌کیش‌مهری‌را‌بازکاوید.»

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran