Iran Newspaper

خون را قانون میشوید، نه خون

گزارش میدانی «ایران» از ریشــهها و قربانیان درگیریهای مرگبار قربانیان درگیری طایفهایطای­فه ای دررامهرمز– بخش دوم و پایانی گفت و گو با بزرگان طایفه محمدی و محمد موســایی

-

«عرفـــان» 3 ســـاله بـــود کـــه بدترين و تلخترين خاطره زندگیاش رقم خورد، مردان مســـلح کوچه را به رگبار بستند و مادرش را برای هميشـــه از دســـت داد. حاال او 5 ســـال دارد و هنوز آن صحنهها را در کابوس شبانه میبيند. گاهی از پدر و خواهرهايش میپرسد چرا مادرش را کشـــتهاند؟ او مثل همسن و سالهايش بازيگوش نيســـت که غرق در بازیهای کودکانـــه باشـــد. کودکـــی به افســـردگی عرفان را در اين شهر نمیشود پيدا کرد. او اين حادثه را تا آخرين روز عمرش به ياد خواهد داشت.

«حامـــد» 14 ســـاله کالس ســـوم راهنمايـــ­ی میخوانـــد. آرزو داشـــت مهندس کشـــاورزی شـــود ولی چه زود آرزوهايـــ­ش غرق در خون شـــد. مردان مســـلح بســـوی او هـــم شـــليک کردند و پيـــش از اينکه به بيمارســـت­ان برســـد مرگ را در آغـــوش گرفت. خانوادهاش میگوينـــد هنـــوز صحنـــه تيرانـــدا­زی و مجـــروح شـــدن پسرشـــان را لحظـــهای فرامـــوش نمیکننـــد؛ زمانـــی کـــه جان سپرد باالی سرش بودند.

در جريان اختالفـــا­ت و درگيریهای مسلحانه بين 2 طايفه محمد موسايی و محمـــدی از روســـتای «پتک جاللی» از توابـــع باغملک تاکنون 13 مرد، 2 زن و 2 نوجوان دختر و پســـر کشته شدهاند. در ايـــن ميان 13 تـــن از آنـــان متأهل و بيـــن 2 تا 8 فرزنـــد داشـــتهان­د. به گفته ريش ســـفيدان هر 2 طايفه بســـياری از آدمهايی که در ايـــن درگيریها به قتل رسيدهاند بیگناه بودهاند. ■ آتشافـــرو­زی بـــا جهـــل و نادانـــی و تعصب بیجا

پيدا کردن سران طوايف کار مشکلی است و از آن مشکلتر راضی کردنشان بـــرای گفتوگو. باالخـــره با هـــزار زور و زحمت حاج بهادر، بزرگ طايفه محمد موســـايی راضی به مصاحبه میشـــود. 2 نفـــر از ســـوی او دنبالمـــا­ن میآيند. قرارمان ميدان آزادی است، ميدانی که بيشـــتر رامهرمزیها از آنجا به غريبهها آدرس میدهند. ســـوار پـــژوی نقرهای رنـــگ میشـــويم. راننـــده و همراهش پيراهن ســـياه به تن دارند. راننده وقتی مطمئـــن میشـــود خبرنـــگار هســـتيم پيـــش از اينکه به خانه برســـيم کمی از ماجـــرا تعريـــف میکند از همســـرش، خواهرزادها­ش، زن بـــرادرش و عروس خواهرش کـــه در اين درگيریها کشـــته شـــدهاند. از آوارگی طايفـــه در رامهرمز و روســـتاها­ی ديگر میگويـــد. «محمد» زمين بزرگـــی در پتک جاللـــی دارد و تا يکسال پيش روی آن کشاورزی میکرد و خرج خانوادهاش از آنجا تأمين میشد ولی با بروز ايـــن اختالف مجبور به کوچ شـــدهاند. دقايقـــی بعـــد به محـــل قرار میرســـيم، پارچه سياه به ســـر در خانه 2 طبقـــه زدهانـــد. با تعـــارف جوانهای سياهپوش به طبقه دوم میرويم.

‪30 -40‬ نفـــر از اعضـــای طايفـــه به پایمـــان بلنـــد میشـــوند. حـــاج بهادر هم باالی مجلس نشســـته اســـت. بعد از فاتحـــه خوانی بـــرای تازه درگذشـــته به او و بقيه توضيـــح میدهم برای چه آمـــدهام و هدفمـــان کمک بـــرای حل اين اختالف و جلوگيری از درگيریهای ديگر است.

خان بودن بـــه او میآيد. مردی 55 ســـاله بلند قامت، هيـــکلدار و با جذبه کـــه وقتی حـــرف میزنـــد کســـی ميان حرفهايش نمـــیدود. از نزديکی بين 2 طايفـــه برايمان میگويد که از يکديگر زن گرفتهانـــ­د و قـــوم و خويش هســـتند و در طول ســـالها همســـايگی يار و ياور هم بودهانـــد ولی برخی شـــيطنتها و خودسریها اختالفات را شعلهور کرده است.

میگويـــد: «اگـــر تشـــريف ببريـــد روســـتایم­ان خودتـــان میبينيـــد کـــه خانههايمــ­ـان کنـــار هـــم اســـت يعنـــی مشـــکلی بينمان نبوده ولـــی اين اواخر اختالفـــا­ت کوچکـــی که هـــر از گاهی رخ مـــیداد کينه را بيـــن هر 2 طايفـــه زياد کرد تا در نهايت درگيری کوچکی بين 2 خانواده رخ میدهد و همين درگيری به اهل طايفه سرايت میکند و آنها بسوی هـــم ســـنگپران­ی میکننـــد و خيلیها زخمی میشـــوند و اين زخم همينطور دهـــان بـــاز میکنـــد تـــا اينکـــه طايفـــه محمـــدی 8 زن و مرد از ما را میکشـــند و بعد از آن مجبور میشوند زندگیشان را بار کنند و بروند. خب اين اتفاق باعث شـــد بعضی از جوانهای ما احساساتی و غيرتی شوند و دســـت به انتقامگيری بزنند که از طـــرف مقابل هم بیجواب نمانـــد. تا حاال 11 نفر به قتل رســـيدهان­د که يکیشـــان واقعاً بیگنـــاه بود و هفته گذشـــته توی مغازه موتورسازیا­ش به قتل رســـيد و از آنها هم 5 نفر کشتهشد و کلـــی زمين و خانـــه و احشـــام در اين درگيـــری از بيـــن رفتـــه و از همـــه بدتر وضعيـــت خانوادههاي­مـــان اســـت کـــه مجبور شـــدهاند به مناطق ديگری کوچ کنند و نانی برای خوردن ندارند.»

حاج بهادر اعتقـــاد دارد که برخی از جوانهـــا بـــا تعصب بيجـــا وضعيت را بغرنجتـــر کردهاند و قانـــون بايد با آنها برخورد شـــديد کند و اگـــر از همان ابتدا چند نفر بازداشت میشـــدند، مطمئناً کار به کشته شدن 17 نفر و زخمی شدن عده ديگری نمیانجاميد.

يکی از جوانهای طايفه که همســـر بـــاردارش در جريـــان درگيریهـــ­ا بـــه قتـــل رسيدهاســـ­ت ادامـــه حـــرف خان را میگيـــرد: «متأســـفان­ه اســـتفاده از ســـالح در بين طوايف زياد شـــده و بايد جلوی آن گرفته شـــود. همســـرم و بچه بیگناهـــی کـــه توی شـــکمش داشـــت قربانی جهل و نادانی عدهای شدند که بهجای عقـــل از زور اســـتفاده میکنند. چرا به جای مراجعه به دادســـرا دست به اســـلحه میبرند؟ چـــرا زمين و خانه و ترانسهـــا­ی برق و احشـــام آدمهای بیگناهـــی کـــه در درگيـــری شـــرکت نداشـــتها­ند از بيـــن میبرنـــد؟ دولت و قوه قضاييه بايد مشـــکلمان را حل کند تا کی میتوانيـــ­م از جيبمان بخوريم. میخواهيـــ­م به روســـتايم­ان برگرديم و روی زمينمان کار کنيم.»

بقيـــه طايفـــه بـــا او همنظرنـــد و میخواهنـــ­د قانون حـــرف اول و آخر را بزند. آنهـــا از وضعيت خانهبه دوشـــی و احســـاس اينکه هر لحظه شايد هدف شـــليک قـــرار بگيرنـــد نگراننـــد. آنها از زنان بيوهای حرف میزنند که با کشـــته شـــدن شوهرانشـــ­ان آواره خانـــه قوم و خويشهايشــ­ـان شدهاند و نمیتوانند از پس زندگی بربيايند. ■ پتک جاللی، روستایی زخم خورده

از رامهرمـــز تا روســـتای پتک جاللی نزديـــک 30 کيلومتـــر اســـت. جـــاده کوهســـتان­ی با گردنههـــا­ی خطرناک که آفتاب پـــر زور نفس آدم را بند میآورد. با وجود عينک دودی چشمهايم جمع شـــده، ايـــن آفتـــاب بیرحـــم را جايـــی نديدهايـــ­م. هـــوا آنقـــدر گرم اســـت که ماشـــين هم جوش میآورد. دماســـنج ماشـــين 53 را نشـــان میدهـــد. بعد از يکساعت و با پشـــت سرگذاشتن «تشی کوه» که سالهاست شلعههای آتشش خامـــوش نشـــده و يکـــی از جاذبههای گردشگری خوزســـتان است به نزديکی روستا میرسيم.

بين راه ماشينی راکه متعلق به يکی از طوايف اســـت بـــه آتش کشـــاندها­ند، چند تيـــر چراغ برق هم بـــا پتک از پای درآمـــده و ترانسهايــ­ـی کـــه با شـــليک کالشينکف منفجر شدهاند و زمينهايی که يکی درميان ســـوختهان­د. خرابکاری پشت خرابکاری!

هنوز کمر ظهر خم نشدهاست. هيچ موجود زندهای را نمیشـــود در روســـتا پيدا کـــرد. گويی خانهها بغض کردهاند. بعضـــی از خانهها در و پنجـــره ندارند. بعضیهايشــ­ـان دود زدهانـــد. چندتايی هـــم کامالً ســـوختهان­د. آنهايـــی هم که سالم هســـتند در و پنجرهشان را جوش زدهانـــد تـــا کســـی وارد آن نشـــود. گويی خانهها میخواهند از دســـت آنهايی که باعث اين اتفاق شدهاند شکايت کنند.

وارد خانـــهای میشـــويم کـــه دقيقاً روبهروی قبرســـتان روستاست. خانهای بـــا حياطی بـــزرگ که ضلع شـــرقی آن آغلـــی اســـت کـــه آن را هـــم بـــه آتش کشـــاندها­ند. در خانـــه باز اســـت، داخل میشـــوم. ديوارهـــا دود زدهاند و يکی از اتاقها کامـــ ًال آتش گرفته و دوچرخهای که ما را به فکر فرو میبرد. دوچرخهای که شـــايد برای آن نوجوان 14 ســـالهای باشـــد که ســـال پيش به او شـــليک شد. شـــايد هم برای «زينب» 12 ساله باشد که 2 ســـال پيـــش جلوی در خانهشـــان کشته شد. روی ديوار دستخطی است که روح و روان آدم را بهم میريزد. نوشـــته شده: «خانهمان را چرا آتش زديد؟.»

خانههـــای ديگر هم دســـتکمی از ايـــن خانه ندارند. چند خانـــه تبديل به ســـنگر پليس شـــده. روی چنـــد بام هم ســـنگر ســـاختهان­د تا اگر کســـی بخواهد به خانههـــای ديگـــر حمله کنـــد و آنها را به آتش بکشـــند بسویشـــان شليک کنند. هنـــوز چند دقيقهای از حضورمان نگذشـــته که پليس يگان ويـــژه راهمان را ســـد میکند. آنها میگوينـــد ورود به اين روســـتا ممنوع اســـت حتی با کارت خبرنگاری! بايد با مســـئوالن هماهنگی کنيم. يکی از آنها که ســـرگرد اســـت به مـــا میگويـــد: «اينجا منطقـــه ممنوعه اســـت و خيلـــی خطرنـــاک اســـت و هر لحظه احتمال تيراندازی اســـت. کسی حـــق ورود نـــدارد مگـــر اينکـــه مجـــوز از دادســـتان داشـــته باشـــيد. مـــا هم از اســـتان فارس برای محافظت از روستا آمدهايم. ديشـــب چند جوان به روســـتا حمله کردند و تيرانـــدا­زی کردند وقتی با واکنش ما روبهرو شدند به کوهها فرار کردند. ما 24 ســـاعته پست میدهيم تا ايـــن خرابکاران به خانهها و تأسيســـات آب و بـــرق صدمـــه نزنند. اينجـــا هر از گاهـــی برقـــش قطع میشـــود به خاطر اينکه از هر دو طايفه برای آزار رســـاندن بـــه طـــرف مقابل دســـت به هـــر کاری میزنند و در اين گرمای شديد میبينی برق قطع میشـــود و مردم روســـتاها­ی ديگر دچار مشکل بیشمار میشوند.»

از او دربـــاره خانههايـــ­ی کـــه پلمب شدهاند میپرسم.: «بعد از کوچ طايفه محمدی، طايفه محمدموسايی مدتی اينجـــا بودنـــد انتقامگيری کردنـــد و در ادامه طـــرف ديگر هم تالفـــی کرد و در نهايت به دستور مسئوالن و برای حفظ جان و مال اهالی روســـتا دستور به کوچ اجبـــاری صادر شـــد و در خانهها پلمب شـــد.»در ايـــن گرمای بیحـــد مأموران پليس در همهجای روســـتا و جادههای فرعـــی گشـــت میزننـــد مبـــادا اينکـــه کســـی به روســـتا حمله کند. روســـتايی که بيش از 2 هزار نفرجمعيت داشـــت و زمينهايـــ­ش در ســـطح خوزســـتان بـــه بهتريـــن و حاصلخيزتري­ـــن خـــاک معـــروف اســـت و حتی برنـــج مرغوبی نيز در آن کاشته میشـــود حاال 2 سالی است بهخاطر اين اختالف به زمين باير تبديل شدهاند. ■ شلیک افراد ناشناس و فرار از منطقه

برای ورود بدون هماهنگی بازداشت و به پاســـگاه منتقل میشـــويم. بعد از کلی ســـؤال و جواب فرمانده پاسگاه به هيچ نتيجهای نمیرســـيم و در نهايت بـــا هماهنگی نماينـــده باغملک و ايذه و فرمانـــدا­ر باغملـــک با دادســـتان آزاد و مجـــوز تهيـــه عکاســـی را میگيريـــم ولـــی پيـــش از خارج شـــدن از پاســـگاه فرمانـــده منطقه به مـــا اخطار میدهد به روســـتاها­ی مورد مناقشه نرويم چرا که احتمال خطر و تيراندازی وجود دارد و بـــه همين خاطر از مـــا تعهد میگيرد که اگـــر اتفاقی برايمـــان بيفتد به عهده خودمان خواهد بود.

راســـتش توصيههای سرهنگ کمی نگرانمان میکند ولی از تهران تا اينجا آمدهايم و بايد به کارمان ادامه بدهيم. دوبـــاره بســـوی روســـتا برمیگرديــ­ـم و عکاســـی میکنيم و دم غروبی میرويم بسوی روســـتای «دره قير»؛ روستايی که برای رســـيدن به آنجا بايـــد راه پر پيچ و خم کوهستانی را بپيماييم. از لب جاده تا آنجا 3 کيلومتر اســـت و بين راه 3 بار مجبور به توقف میشـــويم چراکه افراد ناشـــناس با ســـنگ جـــاده را بســـتهاند. باالخـــره پـــس از عبـــور ازايـــن موانـــع میرســـيم به روســـتايی که بیشـــباهت به شـــهر ارواح نيســـت. میتوانيم حتی صدای پايمان را بشـــنويم. هيچ موجود زندهای را نمیبينيم. جز خانههای رها شـــده و آتش گرفته چيز ديگری نيست. در خانهها چهارطاق باز اســـت و کمد و تلويزيون و لحاف و تشـــک وسط حياط ريختـــه شـــده و آتش حتی بـــه آنها هم رحم نکرده است.

روستايی که برق و آب و گاز و تلفن و زمينهای حاصلخيزی دارد حاال خالی از سکنه شده آن هم به خاطر درگيری که طرفين آن نتوانستهان­د به توافق برسند. آفتاب در حال غروب است و بايد پيش از تاريکـــی از منطقه خارج شـــويم. توی جـــاده وقتی ســـرعتمان را بـــرای عبور از کنار ســـنگچينه­ا کم میکنيم و هنوز از کنـــارش نگذشـــته صـــدای تيراندازی میشنويم. از توی کوه بسویمان شليک میکننـــد و راننـــده آنقـــدر هـــل میکند که کم مانده ما را بفرســـتد ته دره. تنها کاری کـــه از دســـتمان برمیآيـــد ايـــن است که ســـرمان را پايين بياوريم. خدا رحم میکند و جان سالم به درمیبريم و تا خود رامهرمز توصيههای ســـرهنگ را مرور میکنيم. چيزی نمانده بود کار دست خودمان بدهيم. ■ باید تابع قانون باشیم

گزارشمـــا­ن بـــا مصاحبـــه بـــا بهادر رســـتگار يکی از بزرگان طايفه محمدی بـــه پايـــان میرســـد. او هم مثـــل بقيه بزرگان و ريش سفيدان طايفه خودشان و طايفه محمدموســـ­ايی نگـــران آينده اســـت و از ضعـــف قانـــون و تعصـــب بيجای برخـــی از افراد طوايف گاليهمند اســـت. میگويـــد: «مـــا پيـــش از اتفاق مشکل خاصی نداشـــتيم و با هم قوم و خويش هستيم به عنوان مثال همسرم از محمـــد موسايیهاسـ­ــت. مشـــکل با ســـرقت چند بز و گوســـفند و بريدن راه آب و مزاحمت تلفنی شروع شد و بعد از ســـنگپران­ی و شـــليک يکی از آنها به محمدیها و در ادامه با تالفی چندنفر از طايفـــه ما، درگيریها همينطور ادامه پيـــدا کرد و هـــر از گاهی شـــاهد درگيری تلـــخ و شـــرمآور هســـتيم. بعضیها با ايـــن تعصب بيجا دوســـتی و برادریها را از بين بردهاند. مـــا و تعدادی ازبزرگان موســـايیه­ا برای از بين بـــردن اختالفات جلســـات صلح زيادی تشـــکيل دادهايم و هـــر وقت بـــه موفقيت نزديک شـــديم متأســـفان­ه آدمهای بیعقل زحمتمان را بـــا درگيـــری و خرابـــکار­ی از بين بردند مثـــل هميـــن 15 – 10 روز پيـــش. بعد از ســـنگپران­ی که نزديـــک 70 نفر زخمی شدند بايد اين مشکل برای هميشه پايان میگرفت ولی اختالفات که زير خاکســـتر بـــود يکدفعـــه شـــعلهور شـــد و خودتان میبينيد،نمیشودمشکل­راحلکرد.»

رســـتگار اعتقاد دارد بـــرای حل اين ماجـــرا بايـــد از بـــزرگان ايـــل بختياری و بهمئـــی، شـــيوخ عـــرب و بـــزرگان و مســـئوالن دولتی و قـــوه قضاييه دعوت شـــود و از طرفی احکام دادگستری بايد بدون هيچ اغماضی اجرا شـــود و مردم هم از مسئوالن بخواهند تا به اين قضيه پايان دهند.

وی در ادامـــه میافزايـــ­د: «اگر صلح برقـــرار شـــود بايـــد آنهايـــی کـــه در اين درگيریهـــ­ا از هـــر 2 طايفـــه شـــيطنت کردهانـــد و آتش بيار معرکـــه بودهاند از ايـــن منطقه تبعيـــد شـــوند و ديگر حق برگشت نداشته باشـــند. برای بازگشت طايفهها به روســـتای پتـــک جاللی هم بـــه نظـــرم بايـــد خانوادهها بـــا نظارت هيـــأت صلـــح بطـــور پلکانـــی در طول يکســـال بازگردانده شـــوند و برای حفظ شـــرايط پاســـگاه انتظامـــی در نزديکی روستا راهاندازی شـــود و در ادامه اهالی ديگـــر هم بـــه روســـتاها­ی دره قير و کل جهان و ســـهتلون برگردند و زمينهای کشاورزیشان را آباد کنند. ما همه از يک ايل هستيم و بايد تابع قانون باشيم.

ســـفرمان بـــه رامهرمـــز و باغملک و روســـتاها­يش بـــه پايـــان رســـيده و اميدواريــ­ـم بـــرای صلحـــی که بـــه نظر میرسد هر 2 طايفه خواستار آن هستند قـــدم مثبتـــی برداريـــم و روزی از صلح آنها بنويســـيم. جا دارد از رضا طاهری، مديرکل روابط عمومی حفاری مناطق نفتخيز جنـــوب، مهندس هدايتاهلل خادمی، نماينده مردم باغملک و ايذه و فرمانـــدا­ران رامهرمـــز و باغملـــک که شرايط و امکان تهيه اين گزارش را مهيا کردنـــد، از ســـوی گروه گـــزارش روزنامه ايران تشکر کنم.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran