Iran Newspaper

سفره‌کوچکم‌را‌با‌نیازمندان‌تقسیم‌م ‌یکنم

گفت وگو با مددجوی کمیته امداد که حامی 5 دختر شــده است

- مریم جهان پناه

صورتش را مدام الی مقنعه و چادر مشکیاش قایم میکند. چهرهاش آرام و خونســـرد به نظر میرســـد، اما در چشـــمهایش غوغایی اســـت، چـــادرش را با دســـتهایش جمـــع وجور میکنـــد و با صـــدای نحیفی میگوید: «نمیدونم چی بگم. از کجا شروع کنم.» لیال ته لهجه شــــیرینی دارد. قیافهاش داد میزند که ســــرد وگرم روزگار را چشیده اســــت. او یکی از حامیان و خیرین برگزیده کمیته امداد امام خمینی (ره) است که امسال در همایش «والی مهر» از آنها تقدیر شد. پیش از این خودش مددجوی کمیته امداد بوده و بارها طعم نداری را حس کرده و بهتــــر از خیلیها نیاز مددجویان را میشناســــ­د. از بچگی کار بــــا دار قالی را تجربــــه کرده و از همــــان موقع با انگشــــتا­ن نحیفش روی دار گره میزده اســــت. انگار از همان زمان کودکی سال به سال تار و پود زندگیاش را بهم گره میزده گاهی گــــره کور و گاهی هم .... حاال او نمیدانــــ­د از دوران مددجوییاش بگوید یا از داســــتان زندگی آن 5 دختر مددجویی که چند سالیاست حامیشــــا­ن شده است، یا همان زمانیکه دنیای کودکیاش بهجای عروســــک بازی شــــد دار قالی و سر وکله زدن با نخ ...و بچه یزد اســــت، 54 سال از خدا عمر گرفته. در 23 سالگی، سرنوشت او را به سمت کرج میبرد و با مرد 50 ســــالهای که همسرش را از دســــت داده ازدواج میکند حاال دو پسر از او دارد که هر کــــدام از آنها برای خود مردی شدهاند.

ناشــــکری نمیکند، قانع است به آنچه تقدیر برایــــش رقم زده، بــــه خیال خودش زندگی ســــختی نداشــــته ولی خــــب راحت هم نبوده، مشــــکالت­ش وقتی سرباز میکند و دامنگیــــ­ر میشــــود که دو پســــرش بهدنیا میآینــــد. انــــگار هرچــــه آنها قد میکشــــند مشکالت لیال هم پا به پای آنها قد میکشد آنقدر که دیگــــر طاقتش را میبرد. شــــغل همسرش،کارنانوآبد­ارینبودهکه­ازعهده مخارج زندگیشان برآید. سر جمع کارش به یک چرخ دســــتی و چند گونی سیب زمینی و پیاز ختم میشــــود، همیــــن و همین، کنار خیابانهای کرج میشود محل کسبش که اگر گذر کسی افتاد پولی کاسب میشود، سر سفره خانهاش میبرد و اگر نه! او میماند و بارسیبزمین­یاش.آنقدرکنارخ­یابانانتظا­ر مشــــتری میکشــــد تا مبادا باز هم با جیب خالی راهی خانه شــــود و شرمنده زن وبچه. میخواهدلقم­هحاللسرسفر­هخانوادهاش ببردولیخبگ­اهیبختیاری­اشنمیکند و با دست خالی راهی خانه میشود.

لیــــال به همین زندگی ســــاده دل خوش میکند ودم نمیزنــــد ولی بیپولی و نداری کمرش را کم کم خم میکند مدتی تحمل میکنــــد و حیــــا نمیگذارد شــــکایتی کند. از عاقبــــت بچهها میترســــد و توانش دیگر با نداری یــــاریاش نمیکند.آنقــــدر که وقتی پای درددل با یکی از دوســــتان­ش مینشیند بغضــــش میترکــــد و ناگفتههـــ­ـای چنــــد سالهاش را روی دایره میریزد. وقتی داستان زندگیاش را تعریف میکند ســــر از کمیته امداد درمیآورد تا جلوی هر کس و ناکسی دســــت دراز نکند. بــــا خود کلنجــــار میرود و باالخــــر­ه شــــال وکاله میکند و خــــودش را به کمیته امداد معرفی میکند و میشــــود مددجوی آنجا، از آن روز روی دیگر زندگی، خودشرانشان­میدهد: ■ از کـــی تحت پوشـــش کمیته امـــداد قرار گرفتی؟

از سال 70 به عنوان زن بد سرپرست

■ چهکمکیمیگر­فتی؟ اون موقــــع چیزی به اســــم یارانــــه نبود،

سهامعدالتب­ودویهحقوقم­اهانه ■ چقدر؟

چهــــار نفر بودیم فکر کنم 200 تومان در ماه

«پاتوقــــش میشــــود امامــــزا­دهای حول و حــــوش خانــــهاش کــــه بــــا رفتن بــــه آنجا ساعتهای تنهاییاش را پرمی کند. عالقه او به امامزاده باعث میشود تا به او از سوی مدیر امامزاده پیشــــنها­د کار داده شــــود. او از خدا خواسته قبول میکند و میشود خادم افتخاریاما­مزادهتقریب­اًیکسالونیمط­ول میکشد و وقتی سوار بر کار میشود کارش را رسماًشروعمیکند.» ■ تاکیمددجوی­کمیتهامداد­بودی؟

حدود 9 سال. همســــرم به دلیل ایست قلبی فوت کرد. یکســــالی از فوت شــــوهرم گذشــــته بود که کمیته امداد از من خواست دفترچه را بــــه نام خودم تغییــــر دهم ولی من چون کار داشتم قبول نکردم و از چرخه حمایتیکمیت­هبیرونآمدم. ■ مگر چقدر درآمد داشتی؟ بیشتر از002 هزار تومن؟

بله

■ یعنیچقدر؟

اول که رفتم حدود 300 هزار تومن ولی خبهرسالبیش­ترمیشد. ■ االنهماونج­ایی؟

نه

■ چطورشدکهبا­ایندرآمدکم­حامیخیرین شدی؟

من هــــر روز که بــــه امامــــزا­ده میرفتم موقع ماه رمضان شناســــنا­مه بچههایی که بیسرپرست و بد سرپرســــت بودند را روی میز جلوی امامزاده میگذاشــــ­تند. همیشه وقتیبهاونع­کسهانگاهمی­کردمحسرت میخوردمکهآ­یاروزیمیشه­منمتعدادیا­ز این بچهها رو به سرپرستی قبول کنم؟ اونم 5 تا به نیت5 تن. تا اینکه3 سال پیش رفتم امامزاده و از یکی از افراد کمیته خواستم به من 5 تا بچه بدن اونم دختر زیر 18 سال. ■ چرادختر؟

چون اگه پســــر باالی 10 ســــال بشــــه من نمیتونستم اونو تو بغلم بگیرم ولی دختر روتاهرزمان­میتونمالبت­هاگهعاطفهد­اشته باشهبزرگمب­شهیهروزمیا­دسراغم. ■ چرازیر01 سال؟

دوستداشتمک­وچیکباشن ■ پشیموننیست­ی؟

اصــــالً، االنم خیلــــی راضــــیام وروز به روز زندگــــیا­م تغییــــر میکنــــه و میتونم بگم انگار یه زندگی نو برام ســــاخته شده. من ســــال گذشــــته با دوتا پسرم میرفتیم مســــافرت که تصادف سختی کردیم. خدا رو شکر دوتا پسرام چیزی نشدن ولی من آســــیب زیادی دیدم.21 روز تو کما بودم و پزشکان هم قطع امید کرده بودن و فقط 10 درصــــد احتمــــال زنده بودنــــم رو داده بــــودن. آخه چند تا عمــــل رو بدنم انجام شده بود. باور کنید من از اون دنیا برگشتم وقتی از کما اومدم بیرون نخستین جمله من به پســــرم این بود که بــــا کمیته امداد تمــــاس بگیرید و بگیــــد بچههــــا رو از من نگیرن من همچنان هوای اونها رو دارم. ■ اسمشونچیه؟

نمیدونم. ■ پسچطورصداش­ونمیزنی؟ بهاونامیگم­دخترم. ■ کجامیمونن؟

خانوادهدار­نولیخبیکیش­ونباباش قطعنخاعشده­و... ■ یعنیبدسرپر­ستهستن؟

بله.

■ هرکدومازخا­نوادههاجدا­هستن؟ بله. ■ چندسالشونه؟

سه تاشون متولد 88 هستن و یکیشون .84 ■ چطورهمدیگر­ومیبینید؟

خــــب از قبل با کمیته امــــداد هماهنگ میکنم و روز و ساعتشون رو قرار میزاریم. ■ کجا؟

همونکمیتها­مدادمیبینم­شون. ■ بچههاروخون­هخودتنمیبر­ی؟ نهمیترسمبا­الخرهامانت­ندیگه. ■ چطورکمکشون­میکنی؟ هرماهیهمبل­غیبراشونمی­ریزم. ■ چقدر؟ نگمبهتره. ■ فقطپولمیدی؟

نه، هر چنــــد وقت یه بارم کمــــی آذوقه براشونتهیه­میکنم. ■ درآمدتچقدر­ه؟

خوبهخداروش­کر. ■ خبازازدواج­دومتبگو؟

وقتی شــــوهرم ســــال 84 فوت کرد سه، چهار ســــال بعد با همسر دومم آشنا شدم. با وجود داشتن دو پسر حاضر شد به خاطر رضای خدا با من ازدواج کنه. ■ االنهمکارم­یکنی؟

نه بعد از تصادف از کارم اخراج شدم.

■ یعنیپولیکه­بهبچههامید­یازهمسرت میگیری؟

نه خودم از پساندازی که دارم میدم. البته همسرم مبلغی به من میده ولی از ســــفره خــــودم میزنم کنار ســــفره بچهها مــــیذارم دوس دارم همــــون طور که ســــر سفرهام یه غذا هست ســــر سفره اونام یه غذا باشه. ■ تاکیحمایتش­ونمیکنی؟

تا وقتی کــــه کمیته بــــه من اجــــازه بده، فکر کنم تا 18 ســــالگی اگر ازدواج کنن دیگه حمایتمقطعم­یشه. ■ هفتهاییهبا­ربچههارومی­بینی؟

نهولیسعیمی­کنمتندتندن­بینمشون میترسموابس­تهبشن،آدمیزادهدی­گه. ■ همهاینهاخا­نوادهدارن؟

نمیدونــــ­م اصــــالً دوس نداشــــتم درموردشـــ­ـون بدونــــم به خاطــــر این پیگیر نشدم. ■ چرا؟

خــــب ببینید من خــــودم چــــون مدتی مددجوی کمیتــــه امداد بودم درک میکنم که اونــــی که تمکن مالــــی داره نمیاد تحت پوشش کمیته امداد قرار بگیره تازه نمیشه الکی مددجو شد. مطمئناً کسی که نیاز داره تحتپوششقرا­رمیگیره. ■ پسرهایخودت­چندسالههست­ن؟

29 سال و 23 سال.

■ پســـرات هیچ وقـــت اعتراضی بـــه کارت نکردن؟

نههیچوقتتا­زهمیگنافتخ­ارمیکنیم که این کار رو کردی. ■ اونارودیدن؟ نهاصالً. ■ ازدورانمدد­جوییبگو؟ اصــــالً فکر نمیکــــرد­م خودم یــــه روزی مددجو باشــــم و بعــــدش چند تــــا مددجو داشتهباشم.

■ اگـــهروزی­پساندازتتم­ومبشـــهچی­کار میکنی؟

خدا باال سرم هســــت.من با خدا عهد و پیمونبستم.

■ شماامسالبر­گزیدهشدی؟

بله برای نخســــتین بار بود کــــه برگزیده شدم. ■ چهحسیداری؟

خبخیلیخوشح­الم. ■ اولینبارکه­بچههارودید­یچیکارکردی؟

خب اول که تا ســــه ماه نمیدیدمشــ­ــون فقطبهشماره­حسابشونپول­میریختم.

■ اولینپولیک­هبهحسابشون­ریختیچقدر بود؟

15 هــــزار تومــــن جمعــــا‪75 ً‬ هزارتومن میشد.

■ همهبچههاکر­جزندگیمیکن­ن؟ بله ■ زندگیاتسخت­بود؟

تا زمانیکه بچهها کوچیک بودن خب میساختم ولی وقتی بزرگ شدن نگران بودم که نتونم از عهده مخارج بربیام.به خاطر این مددجوی کمیته امداد شـــدم. از طرفی دوســـت نداشـــتم مردم کمکم کنن. بدم میاومد دســـتم جلوی کســـی دراز بشه ترجیح میدادم از کمیته امداد کمک بگیرم. ■ پولـــیکــ­ـهازکمیتــ­ـهمیگرفتــ­ـیزندگیتو میچرخوند؟

باالخرهمیچ­رخوندم.

■ همسرتبهکار­تاعتراضیند­اره؟ نه اصالً با من کاری نداره. ■ ازپدرومادر­تبگو؟

بابام کشــــاورز بود. خودم از وقتی دست راســــت و چپم رو شناختم پشــــت دار قالی نشستمتازما­نازدواج. ■ یعنیازچندس­الگی؟

تقریباً21سالگی،ناراضیامنی­ستم. ■ چندتابچهبو­دین؟

فکر کنــــم 9 تا بچه ولی فقــــط 3 تا مون موندیمکهیک­یهمشهیدشده. ■ فقطخادماما­مزادهبودی؟

اوایــــل کــــه ازدواج کردم بــــه خاطر اینکه بچههامراحت­باشنمیرفتم­توخونههاکا­ر میکردم و سبزی پاک میکردم و...یه مدتی هممدرسهروز­مزدکارمیکر­دم. ■ چندسالامام­زادهبودی؟

10 سال تو امامزاده کار کردم.

■ چونوضعمالی­اتاجازهنمی­ده5 تابچه گرفتی؟

خب باید دید خدا چی میخواد دوست دارم006 تا بچه داشته باشم ولی توانم اجازه نمیده.

■ چقدردرسخون­دی؟

تادومابتدا­یی. ■ االناحساسخ­وشبختیمیکن­ی؟ بله خدا رو شکر راضیام به رضای خدا.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran