مرد روزهای سخت دفاع
شــــهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران با دنیایی عشــــق و اعتقــــاد، یک زمینه عرفانــــی و یک بیــــان نافــــذ، از همان روزهای اول پیــــروزی انقالب از ارتش بهعنــــوان یک ضــــرورت بــــرای حفظ دستاوردهاینهضتحمایتمیکرد. در تشــــکلی به نام «انجمن اســــالمی نظامیــــان» نخبــــگان جــــوان ارتش را جمع کرده بود و آنان را برای پذیرش مســــئولیتهای ســــخت آینده آماده میکــــرد. در برابــــر تهدیــــدات مــــرزی استانهای شــــمالی و جنوبی و شرقی و غربی آرام نمینشســــت و با گروهی از نیروهــــای زبده نظامــــی برای درهم شکستننغمههایشومخودمختاری پیشگام شده بود. بعد از درخشش در غائله کردســــتان و پاوه به مقام وزارت دفاع رسید. روزهایی که بحث انحالل ارتــــش مطــــرح بــــود در دفــــاع از بدنه ارتــــش میگفــــت «در هــــر جامعهای ممکن است عدهای بیهویت و کمکار وجود داشته باشــــند، اما نباید همه را زیر ســــؤال برد.» او بــــه رهبران انقالب اطمینــــان میداد کــــه با رفتن ســــران وابســــته ارتش، دیگر خطری کشــــور را تهدیــــد نمیکند و میگفت: نظامیانی که من از نزدیک با آنها آشــــنا هســــتم بســــیار وفادار، منضبط و عالقهمند به اسالم، انقالب و مملکت خود هستند. در غائلــــه پــــاوه همدلی، همــــکاری و صمیمیتبیناووسرلشکرشهیدولی فالحی در اوج خود بود و آن واقعه که میرفت تا ارتش را با خسارت سنگینی مواجــــه کنــــد.، بــــا صمیمیــــت این دو قهرمان بزرگ نظامی و با پیام تاریخی حضــــرت امــــام در بســــیج و حرکــــت تمامی مردم بــــه حمایت از چمران و نیروهایش به پیروزی رسید.
نقششهیددکترچمراندربرپایی بسیج ملی در شهریور85 بسیار مؤثر، ارزشمند و راهگشــــا بود چراکه ایشان مطالعــــات عمیقــــی در انقالبهــــای جهانــــی و مقاومــــت هــــای مردمــــی بخصوص در فلسطین و لبنان داشت که میتوانست در پا گرفتن این نیروی دفاعی ملی و اســــالمی مورد استفاده کارشناساننظامیقرارگیرد.
شهریور سال 59 برابر نظر شورای عالی دفاع قرار شد به اتفاق سرهنگ مهدی کتیبه رئیــــس اداره دوم ارتش و شهید دکتر چمران ستاد جنگهای نامنظم را در خوزستان فعال و عشایر مرزی را ســــازماندهی و مسلح کنیم تا در صورت حمله عراق پرده پوشــــش و مقاومت اولیه و مناســــبی در مقابل تهاجم دشمن داشته باشیم. به اتفاق به اهــــواز رفتیــــم. آن دو بزرگــــوار پس از معرفــــی و توجیه برنامــــه به تهران برگشــــتند و اینجانــــب میبایســــت با همکاری اســــتانداری و سپاه پاسداران بــــه فرماندهی بــــرادر شــــمخانی این مأموریــــت را انجــــام مــــیدادم. بعد از جلســــاتمان بــــه اتــــاق جنــــگ اهواز میرفتمودرجریانحوادثمرزیقرار میگرفتم. تحــــرکات و مزاحمتهای عراق زیاد شده بود. فرمانده گردان دژ خرمشهر هر روز از درگیریهای مرزی و افزایش فشار عراقیها خبر میداد و ملتمسانه درخواست کمک میکرد، اما نتیجــــه نمیگرفت. دو ســــه ماهی بود که لشــــکر فرمانده نداشت. هر روز هزاران ضربه توسط دوست و دشمن بر سر ارتش فرود میآمد. امریکاییها برای اطمینانخاطــــر از حربه کودتای مشــــهور به «نقاب» استفاده کردند که حضرت امام و مــــردم را به این بازوی نیرومنــــد انقالب بیاعتمــــاد کنند. در خوزســــتان ســــرهنگ منوچهر فرزانه فرمانــــده لشــــکر29 زرهــــی را بــــه ظن دخالــــت در کودتــــا برکنار کردنــــد. در این ماجرا تعــــداد زیــــادی از خلبانان نمونــــه ارتش از صحنه خارج شــــدند و نیروهای ویژه هوابرد (کالهســــبزها) نیز به ســــختی آســــیب دیدند. صدام رهبر عــــراق به تصــــور اینکه مقاومتی در برابــــر خود ندارد هیجان زده گفت: به نام خلــــق عرب قادســــیه صدام را آغــــاز میکنیــــم و بعد از تصرف ســــه روزه خوزستان در میدان آزادی تهران انحالل جمهوری اســــالمی را جشــــن خواهیم گرفت. 13شــــهریور نخستین روز آغاز تهاجم عراق به خاک میهن، باقیمانده لشــــکر خوزســــتان- لشــــکر بدونفرمانده-باهزارانزخمعمیقی که از دوســــت و دشــــمن بر تن داشت خونش به جوش آمد و مانند شــــیری خشــــمگین در برابــــر ارتــــش عــــراق و حامیان قدرتمندش با تمام وجود قد علم کرد. شــــامگاه همان روز و بامداد روز بعــــد خلبانان شــــجاع و غیرتمند برقآسا تأسیسات حســــاس و حیاتی عــــراق را از کار انداختنــــد و برگزرینی بــــر تاریخ پرحماســــه ایــــران افزودند. این عملیات نخستین عکسالعمل درخشان و توانمند ارتش ایران بود که با قهرمانی هوانیروز و مشارکت فعال شــــهربانی و ژاندارمری و سپاه و بسیج جوان و تازه تشــــکیل در کمال ناباوری دشمن را غافلگیر کرد. صدام وقیحانه بــــا عنــــوان اینکه مــــا به همــــه اهداف خــــود رســــیدهایم در روز پنجم جنگ آتشبس ســــازمان ملل را یک طرفه پذیرفت که به دلیل حضور دشمن در بخشی از مناطق مرزی کشورمان مورد پذیــــرش قرار نگرفت. 31 شــــهریور به هنگام بمباران فرودگاه در استانداری اهواز بودم، جلســــه ســــتاد جنگهای نامنظم برقرار بود. جلسه را رها کردم و به فرودگاه رفتم. هنوز تکههای بمب داغ بود. بسرعت به اتاق جنگ آمدم، وضعیت را بســــیار آشــــفته و پریشان دیدم. لشــــکر اهواز بدون فرمانده بود. بهدنبال معاون لشــــکر بــــودم، او را در اتــــاق مجاور یافتــــم که بســــیار به هم ریخته بود به او گفتم: چه شده است؟ گفت: لشــــکر فرمانده ندارد، من هم فرماندهی لشکر نکردهام. گفتم: وقت این حرفها نیســــت. آبی بهصورتت بــــزن و پشــــت میــــزت بنشــــین. از این لحظه من فرمانده لشــــکر هستم. اگر کارها خوب به ســــامان شد متعلق به شماست، اگر اتفاق بدی افتاد مسئول مــــن خواهم بود. بــــا روحیــــه دادن به افــــراد اتاق جنگ و برقــــراری ارتباط با ســــتاد ارتش و مقامات مملکتی برای سرعت بخشیدن به اعزام نیرو، سه روز حساس را پر کردم تا باالخره فرمانده جدیــــد بــــه نــــام ســــرهنگ غالمرضا قاســــمینو به منطقــــه وارد شــــد. او با قامتــــی کوتــــاه و 55کیلــــو وزن دنیایی شور و هیجان و آتش بود و لشکر جان تازهای گرفت.
روز ســــوم یا چهــــارم مهر بــــود که حضرت آیتاهلل خامنــــهای به اتفاق شــــهید دکتــــر چمــــران و ســــرهنگ حسنعلی فروزان فرمانده ژاندارمری کل کشور ســــاعت 2 بعد از نیمهشب به اتاق جنگ اهواز وارد شــــدند. گویی 3 لشــــکر قدرتمنــــد به جبهــــه جنوب پیوســــته اســــت. کارهــــا کمکــــم روی غلتک افتاد. شــــامگاه هر روز گرداگرد حضرتآیــــتاهلل خامنهای در ســــتاد جنگهای نامنظم جمع میشدیم و فرماندهان یگانهای نظامی و ســــپاه پاســــداران با حضــــور شــــهید چمران اتفاقات روزانه را بررســــی میکردند و برایمتوقفکردنپیشرویسیلآسای دشمن به چارهاندیشی میپرداختند.