Iran Newspaper

تصویر چریک عارف در ادبیات

گزارشی از رمان فصل چمرانی

- قاسمعلی فراست

ســـالهای اول شهادت دکتر چمران، یکی از بستگان این بزرگمرد پیشـــنهاد داد رمانی درباره ایشان بنویســـم. من از سالها قبل به این انسان چندوجهی ارادت داشـــتم اما بهدلیلی این پیشنهاد را نپذیرفتم. بر اثر مرور زمان هرچه با زندگی دکتر آشـــناتر میشدم شیفتگیوارا­دتمبهاینمج­اهدعارفبیش­ترمیشدواسا­ساًنسبت به چند تن از ســـرداران جنگ احساس دین میکردم و یکی از آن عزیـــزان دکتر چمران بود. ســـال2931 با ســـید ابوالفضل کاظمی آشنا شدم. قبالً خاطرات او را در کتاب ارزشمند «کوچه نقاشها» خوانده بودم و ســـوای ارزشهای مبارزاتی و جنگی کتاب، از لحن و شـــیوه بیان این رزمنده خوشم آمده بود. گویشی لوطی مسلکانه و خاص که انسان رابه فضای تهران قدیم و داش مشتیها و لوطیها ومرام دارها و مرام دانها وصل میکند. روزها با ایشان گفتوگو و زندگی کردم. یکی دو تا از قرارهامان هم در دفتر آقامرتضی سرهنگی -دوست دیرینم- برگزار شد. وقتی فهمیدم دردوره جنگ با دکتر چمران هم ارتباط داشته خوشحالتر شدم. او اطالعاتی از دکتر داشـــت که برایم شنیدنی و تازه بود.حاال خوشحالیام دوچندان شده بود. هم برای دســـتیابی به اطالعات الزم برای نوشـــتن رمان «فصل جوانی» و هم آشناتر شدن با سیره دکتر چمران. همان وقت به خودم گفتم وقتش اســـت. وقت ادای دین به چمران بزرگ. شـــروع کردم به نوشتن و رمان فصل جوانی با طی مســـیرهای­ی از این دست شکل گرفت. در رمان هیچ جا اســـمی از دکتر چمران نمیبینیم و برای معرفی او فقط بهعنوان «دکتر» بســـنده شده است. این ندیدن و نیامدن اسم کامالً عمدی بوده است. خواستم خواننده با تصویرها، کنشها و انتخابهای این چریک عارف عابد او را بشناســـد. خواستم ابتدا هیچ تصویر و تصوری از او نداشته باشد و چنان که بنای رمان است، همان طور که دیگر شخصیت ها را بدون اطالعات قبلی و ریزریز مییابد، شخصیتپرداز­ی دکتر نیز از این ویژگی برخوردار باشـــد.رمان که در آمد، حس کردم به این خواست نایل شدهام چرا که کمتر کسی بود که با خواندن کتاب درنیافته باشد منظور از «دکتر» شهید نازنین، ادیب تفنگ بردوش مصطفی چمران است.

شـــخصیت چندگانه و به ظاهر متناقض ایشان خواننده را مبهوت میکند. او در کسوت یک فرمانده عالی، طرح و نقشـــه عملیاتی میدهد ودر قامت رزمندهای ســـاده، کالش در دســـت میگیرد و دوشـــادوش دیگران میرزمد. چریکی که شـــب و روزش با توپ و تفنگ و خون ســـپری میشود، جیک جیک گنجشـــکی که به هوای چکهای آب الی موتور ماشین گیرکرده دلش را میلرزاند و تا رهایش نکند آرام نمیگیرد.وقتی کار در جبهه گره میخورد و تانکها لحظه لحظه جلو میآیند شجاعانه دنبال موتورسواره­ای بهظاهر الت و لوت نترس پایین شهری میفرستد و وقتی میبیند دگمه قابلمهایها­ی ظاهر بین از ورود آنها به جبهه جلوگیری میکنند، سینه سپر میکند که اینها جنمشان پاک است. گوهرهاییان­د که باید از لجن بیرونشان کشید. آنها را با آغوش باز میپذیرد و بعد میبیند و میبینند که بسیاری از آنها جذب فرهنگ حاکم بر جبهه و مرام محمدی دکتر شدهاند.او که تخصصش فیزیک اســـت و همین رشته را هم در دانشگاههای تگزاس و کالیفرنیا و برکلی گذرانده، شبها در تاریکی و گوشهای پرت با خود خلوت میکند و مناجاتی میکند و مناجات نامهای مینویسد که انگار نه انگار در تگزاس بلکه در حلقه درس خواجه عبداهلل انصاری تلمذ کرده است. کدام فیزیک خوانده تگزاس رفته چریکی دلنالههایی این چنین ادیبانه سرداده است؟! «خدایا تو را شـــکر میکنم که مرا با درد آشـــنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم و به ارزش کیمیایی درد پی ببرم وناخالصیها­ی وجودم را در آتش درد بسوزانم و خواستهای نفسانی خود را زیر کوه غم و درد بکوبم».

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran