Iran Newspaper

آخرین دیدار، پیش از شهادت

- سرهنگ علی قمری تنها بازمانده از افسران گردان دژ خرمشهر در 34 روز اول جنگ

ســـال 1360 بـــود که آخریـــن روز خـــرداد مصـــادف شـــد با شـــهادت دکتر مصطفـــی چمران. فـــردی که هر مقطع از زندگی حماســـه آفرین و پرفراز و نشـــیبش جای تأمل دارد. آنهایی که با او آشـــنایی دارند بیشتر می داننـــد کـــه این مـــرد ویژگیهای اخالقـــی ممتازی داشـــت کـــه کمتر اتفاق میافتد در یک فرد جمع شود. امروز سی و شـــش سال از شهادتش می گذرد و همچنان یاد و خاطره این سردار بزرگ اسالم باقی است. به این بهانه خاطراتی از او را مرور میکنیم.

آشنایی من با شـــهید چمران به مهر سال 58 برمی گردد زمانی که ما از تهران توســـط امیر شـــهید اشـــراف رفته بودیم پاکســـازی بانه و منطقه سردشـــت. آنجا بیمارســـت­انی به نام «شیر خورشید» بود که 3 پرسنل داشت که یکی از آن سه نفر دکتری هنـــدی بود. روزی که قرار بود مـــا به آن منطقه برویم نیروهای کومله نفوذ پیدا کرده و 27 نفر را در بیمارســـت­ان سر بریده بودند. ما قرار بود ســـاعت 2 بعدازظهر به آنجا برسیم اما برنامهها تأخیر داشت و 5 بعدازظهر آنجا رسیدیم و با آن صحنهها مواجه شدیم. در همین اوضاع دیدیم دو نفر از میان درختهای اطراف بیمارستان بسرعت به طرف ما میآیند. به ما رســـیدند و خودشـــان را معرفی کردند. یکی از آنها امیر شـــهید فالحی و دیگری دکتر چمران بودنـــد. (در نزدیکی آن بیمارســـت­ان ارتفاعی وجود داشت که اگر آنجا میایستادید به بیمارستان مسلط میشدید) آنها گفتند ما روی ارتفاع رفتیم که دیدیم از بیمارســـت­ان صـــدای داد و فریاد میآید. خوب که دقت کردیم پی بردیم که کوملهها به بیمارستان حمله کردند و وحشیانه سر میبرند. بعد دکتر چمران رو به من گفت: «ای کاش شما ساعت 2 به اینجا میرسیدید که میتوانستیم با هم جلوی این ســـانحه را بگیریم.» با اوضاعی کـــه در آنجا وجود داشـــت چمران باید آنجا شهید میشـــد اما خدا میخواست زنده بماند و در زمان و جای دیگر ی شهید شود.

خاطره دومم با شـــهید چمران برمی گردد به سال 60 روز ســـیام خرداد. سرهنگ رستمی افسر ارتش و فرمانده گردان ســـتاد جنگهای نامنظم شـــهید دکتر چمران یـــک روز قبل از شـــهادت دکتر شـــهید شـــد. به همین دلیل همان روز دکتر چمران افســـری را به نام ســـروان مقدم (که از شاگردان تکاور من بود) به همراه خودش آورده بود که به جای شهید رستمی معرفـــی کند. آنها آن روز 7 صبح به ســـمت دهالویه حرکت میکنند که در بین راه یعنـــی 17 کیلومتری اهواز به یگان من یعنی گردان دژ و خط پدافندی میرســـند. آنها از دژبان سؤال کرده بودند که چه کسی اینجا مستقر است که دژبان هم گفته بود گردان دژ خرمشـــهر جناب ســـروان علی قمری. ســـروان مقدم به دکتر چمران میگوید که به ایشـــان سری بزنیم فکر میکنم که جناب سروان استاد من بودند. سرگروهبان کریمی آمد به من گفت که 5 نفر آمدهاند و میخواهند شما را ببینند. من هم گفتم راهنماییشـ­ــان کند به داخل ســـنگر. من هم از ســـنگر بیرون رفتم. وقتی با هم روبهرو شـــدیم سروان مقدم گفت دیدید آقای چمران گفتم ایشان استاد من بودند. چون صبحانـــه نخـــورده بودند پیش مـــا ماندند و بـــا هم صبحانه خوردیـــم. بعـــد از آن دکتـــر چمران از من ســـؤال کـــرد که راه میانبری به سمت دهالویه میشناسی یا ما باید از همین جاده آســـفالته به سوسنگرد برویم و بعد دهالویه؟ گفتم دکتر شما از کنار خاکریزها که بروید 7 کیلومتر راهتان نزدیکتر میشود...

دکتر گفت کروکی راه را برایمان روی کاغذ بکشـــید که من گفتم خودم با شما میآیم اما سروان مرتضوی مسئول افسر مخابرات گردان دژ گفت: شـــما فرمانده هستید اینجا بمانید من همراهشـــا­ن میروم و راهنماییشا­ن میکنم. ساعت 8 و پانزده دقیقه بود که دکتر چمران و همراهانشان که 3 ماشین میشدند دنبال ماشین راه افتادند تا به دهالویه بروند. سروان مرتضـــوی ســـاعت 11 ظهر با ناراحتی و چشـــمهایی اشـــکبار پیش ما برگشـــت. تا او را در ایـــن حالت دیدم گفتم داوود چه اتفاقی افتاد؟ گفت هم سروان مقدم و هم دکتر چمران شهید شدند... گفتم چهداری میگویی؟ چطور این اتفاق افتاد؟ سروان مرتضوی گفت: وقتی رسیدیم خاکریز ایشان سروان مقـــدم را بـــا یک دوربین دو چشـــمی به پشـــت خاکریز برد تا محلهایی را که عراقیها کمین میکنند به او نشـــان دهد. در واقع میخواســـت او را نســـبت به منطقه توجیه و بعد هم به جای شـــهید رســـتمی به بقیه معرفی کند که عراقیها آنها را میبینند و شـــروع میکنند به حمله با خمپاره .60 نخســـتین خمپاره جلو پای سروان مقدم خورد که در همان لحظه شهید شـــد. دکتر چمران داد میزد که بچهها کمـــک کنید مقدم را جابهجا کنیم که در همین لحظه دشمن 2 خمپاره دیگر زد و اینبار ترکشها خورد به راننده مجلس که همراه چمران آمده بود. راننده دیگر هم یک پایش قطع و یک چشـــماش تخلیه شـــد اما زنـــده ماند. خمپاره پنجم افتـــاد در 2 - 3 متری دکتر چمران که تناش پر از ترکش شـــد. او را ســـریع به سوســـنگرد رســـاندند و آنجـــا بـــه او ســـرم وصل کردنـــد و بعـــد به طرف بیمارســـت­ان اهواز حرکت کردند چون نیاز به جراحی داشت. به بیمارستان اهواز که رســـیدیم دکتر چمران را روی برانکارد گذاشتند و داخل راهرو بیمارستان بسرعت او را به طرف اتاق جراحی میبردند که قبل از رسیدن به آنجا شهید شد.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran