روزی که رفت از یاد ...
آیا همانقدر که انســـان ذاتاً فناپذیر و فراموششدنی اســـت خاطرات او نیـــز از میان میرود و ذهن بشـــر دچار نســـیان میشـــود؟ یا بهخاطر دردنـــاک بودن خاطرات تاریخی، خود در تالش برای فراموشی این زخمهای فردی و جمعی هستیم. یا به قول پل ریکور «برای ما انسانها مبارزه یا خاطره کار مشکلی است، گاهی بیـــش از حد خاطره داریم، یعنـــی بیش از حد خفتهاو ضعفها رابه یـــاد میآوریم و گاهی نیز با کمبود خاطره و افراط در فراموشی روبهرو هستیم»؟ نمایش «هر یاد که بود، رفت بر باد» حول همین فراموشی میچرخد، شاید هم حول فراموششدگان. سهراب کریمی، کارگردان جوان این نمایش به خاطره و تاریخمیپردازد،اینکهماچهاندازهتاریخمعاصرخودرابهیادسپردهایم،آیابهیاد داشـــتن آن روزها اهمیتی دارد یا اینکه بگذاریم تاریخ، خود ثبت شود؟ کریمی دنبال روزمره انسانهاســـت در روزهایی نه چندان دور و نمایشـــش را بر اساس مصاحبههایی که انجام داده نوشـــته است و آنها را کلمه به کلمه با مخاطب در میان میگذارد. این مونولوگ مستند که تندیس بهترین متن هشتمین جشنواره مونولوگ را از آن خود کرده است و در جشنواره تئاتر دانشگاهی به صحنه رفت، هفته گذشته به مدت پنج شـــب در گالری محسن اجرا شد. در ادامه گفتوگوی کوتاهی را با سهراب کریمی در مورد ایده نمایش میخوانید:
■ در بروشـــور نوشـــتهاید «تجربههایی از روزهایملتهبتاریخمعاصر»،اماتنهابه سال88 پرداختهاید. چرا درمورد روزهایی مثلسال67یا87صحبتنمیکنید؟ ایـــده نمایـــش ســـال 93 در جمعـــی به ذهنم رسید که آنجا بحث سال 88 پیش آمده بـــود. من نام یکی از کشـــتههای آن روزهـــا را فراموش کردم و همه با تعجب به من نـــگاه کردنـــد. به این فکـــر افتادم که چـــه اتفاقی بـــرای انســـان میافتد که فراموشیبهسراغشمیآید.برایهمین تصمیـــم گرفتم با آدمهـــای مختلف در مورد روزهای 88 صحبت کنم. از 22نفر پرســـیدم آن روزها چـــه کار میکردید و از بین آنها ایده را شـــکل دادم و به این تئاتر رسیدیم. ■ چراشیوهمونولوگراانتخابکردید؟ مونولـــوگ یک شـــاخه در تئاتر مســـتند است که بیشتر نویســـنده و کارگردانهای انگلیسی در آن شاخه کار میکنند به اسم »verbatim« یـــا لفظ به لفظ کـــه یکی از
مستقیمترین شیوههای آن است؛ بازیگر صحبتهایـــی را که کارگـــردان با دیگران داشـــته با هدفـــون در گوشـــش میگذارد و همـــان چیزهایی را که میشـــنود تکرار میکند. شـــکلهای قدیمیتر آن نوشتن نمایشنامه بر اساس اسناد و دادگاهها بود که دیالوگ هم داشـــت. مـــن همزمان با شکلگیری ایده تئاترم، روی این شاخه از تئاتر مطالعه و تحقیـــق میکردم و چون مواد و مصالح و ابـــزار کارم مصاحبه بود آن را مونولوگ کار کردم. ■ متنی که در مورد فراموشـــی توسط یکی ازبازیگرانخواندهشدمتعلقبهچهکسی بود؟ پل ریکـــور، در یک ســـخنرانیای در مورد آشوویتس. ■ این بخش مطمئنـــاً در مکالمهها نبوده اســـت؛ فکر نمیکنید حاال که تئاتر مستند کار میکنیـــد این نقـــل قولها ســـمت و ســـودادنبهسوژههامحســـوبمیشودو درواقـــع به نوعی اعمال نظر شـــخصی در یک کار مســـتند اســـت . همینطور ایده اولیهشمافراموشیبودهاستامابیشتربه فراموششدگانپرداختید. عـــدهای به مـــن میگفتند کـــه نگاهت از باال به پایین اســـت، من خودم با این نوع نگاه مشـــکل دارم، نکته مهم این اســـت کـــه نمیگویم مـــن فراموش نکـــردهام و شـــما فراموش کـــرده اید، اصـــ ًال این ایده از فراموشـــی خـــودم آمـــد. بـــرای همین خواســـتم تنها روزمرگی آدمهـــا را در آن روزهـــا بدانم که آیا به خاطـــر دارند در آن روزها چه کردهاند، مشـــغول نان خریدن بودهاند یا در شـــرایط ملتهب دســـتوپا میزدند. با این روش ســـعی کردم به این مستند سمت و سو ندهم، صدای خودم را خفه کنم و حرفهای دیگران را منتقل کنـــم و کمتر تحلیل کنم. اما یک جاهایی برای چفت و بســـت پیش برنـــده کار نیاز به تحلیل بود. دیگر وقتی اجرا با مخاطب مواجه میشود، ســـعی من مهم نیست بلکـــه برداشـــت مخاطـــب مهم اســـت، همان گفتوگـــو بین اجراگر و تماشـــاگر. در نهایـــت تماشـــاگران ایـــن نمایش به دو دســـته تقســـیم میشوند، کســـانی که متنفر از کار میشـــوند و کســـانی که از آن خوششانمیآید. ■ چرا؟ اگر تمایزی بین فرم و محتوا قائل شویم، محتوا در این کار پررنگتر میشود و برای همین تماشاگران خودشان را در معرض اتهـــام یـــا خاطـــرات میبیننـــد و روی آن قضاوت میکنند. هر اثری در بستر مکان و زمان معناهایی تولید میکند که شـــاید خود مؤلـــف آن معناها مد نظرش نبوده است. ■ باچهردههایسنیمصاحبهکردید؟ کوچکترین شـــان آن زمان 12ســـاله بود تا آدم06ساله. ■ معیارتان برای انتخاب مســـیر اصلی از میاناین22قصهچهبود؟ قصهها را بر اســـاس ریتمی که بتدریج از نمایش در دســـتم آمد برگزیـــدم. وقتی مصاحبههـــا و کار را آغـــاز کـــردم هیـــچ هدف مشـــخصی نداشـــتم، یعنی قصد جهتدهـــی نداشـــتم، آدمهـــا حـــرف میزدند و ناگهان ایده دیگری به ذهن من میرســـید. بعضی از قصهها شاید از نظر داستانی جذاب بودند اما در اجرا و نقطه شـــروع من تعریف نمیشدند. به خاطر همینکنارمیرفتند. ■ چراکار،سانتیمانتالورمانتیکبهپایان رسید؟ من بیشتر به خاطر ندا نامزد یعقوب این پایان را انتخاب کـــردم؛ اینکه ما چقدر به بازماندگان آســـیبدیدگان آن روزها فکر میکنیم؟شایدهموظیفهنداشتهباشیم کهبهآنهافکرکنیم. ■ در نمای ِش شما به کسانی صدا داده شده است که یک اعتقاد سیاســـی داشتند، آیا با افرادی که اعتقادات دیگری هم داشـــتند صحبتکردید؟ بله، اما بیشـــتر آنها از منظر دیالکتیکی و ایدئولوژیک صحبـــت میکردند. اما من تنها میخواستم ببینم آدمها در آن روزها چهکارمیکردند.شایدباشعارهایبرخی از آنها حتی همدل بـــودم، اما هدف من شعار دادن نبود. ■ در verbatim نظریهای در این باره وجود ندارد؟ یکـــی از نظریههـــای verbatim در مـــورد صداها در تئاتر مســـتند صحبت میکند، چیـــزی را که تلویزیون و رســـانهها پخش کردهانـــد و همه شـــنیدهاند، تئاتـــر نباید آن را تکـــرار کنـــد. مـــن طبق ایـــن نظریه به حرفهایی که شـــنیده شـــده بود صدا ندادم، شاید کار را داغتر میکرد اما لزومی ندیدم.