وجه تراژیک انسان معاصر
هفتمین حـــراج تهران در تیرمـــاه 1396 در کنار اهـــداف اقتصـــادیاش، چشـــمانداز پرشـــوری برای هنرپژوهان و عاقه مندان مشـــتاق فراهم آورد تا بخشـــی از مجموعه ارزنـــده گنجینه هنر مـــدرن و کاســـیک ایـــران را به نظاره بنشـــینند و از رهگـــذر دســـتاوردهای مهـــم هنـــر معاصر، تحوالت تاریخی و فرهنگی هنرمندان دو نســـل را مورد تأمل و کنکاش قـــرار دهند. این، مجالی بود برای پرداختن به آثار ارزشـــمند هنرمندانی که چه بســـا بـــا ورود به مجموعههای شـــخصی تـــا مدتها در معرض دید عمـــوم قرار نگیرند؛ از جملـــه مجموعه آثار بهمـــن محصص که در آخرین حراج تهران با فروش بیش از یک و نیم میلیارد تومان، از گـــران قیمتترین آثار برآورد شـــد. چنانکه ارزیابی این آثار نوسرشت، گواه بر جایگاه معتبر و شاخص او در عرصه هنر مدرن ایران اســـت. هنرمندی که در سراسر عمر خود، درصدد تجسم نا منتظرهای از ابعاد پررمز و راز درونمایه ذهنی بود و میکوشید تا فرآیند هنری خـــود را تحتالشـــعاع بینش فلســـفی، ادبی و روانکاوانه آن روزگار قرار دهد، چنان که آثارش، همواره آینهای از کشمکشهای درونی است که به نحو بدیعی با محتوای اجتماعی پیوند خورده و با مفاهیمی چون ســـرکوب، ناکامـــی، فقدان، بحران و تعلیق عجین شـــده و اشکال غریبی را آفریدهاند کـــه هرچند ماهیتی توتـــم وار دارند؛ لیکن نه به اسطوره و فرهنگ تاریخی کهن، بلکه به جهان ذهنی نامتعارف، مقهور و ســـرخورده انســـانی اشـــاره دارند که بنـــده وار در پی تکریم بتهای ســـاختگی عصر مدرن بـــه مثابه عصر بربریتاست. محصص بهعنوان تصویرگـــری متأثر از مکتب اکسپرسیونیسم، خود را ناظری بر ذهن خودآگاه و ناخـــودآگاه بشـــر میپنـــدارد که بـــا جهانی از ســـابقههای مـــرگ و زندگی دســـت و پنجه نرم میکنـــد؛ بیآنکه از آینده خود اندک اطمینانی حاصل نماید. لـــذا به فراخور ماهیت خصمانه زندگـــی بشـــر و تناقضات آشـــکار آن، هراســـی اســـرارآمیز از جلوههای انســـان آخرالزمانی در آثار او متجلی اســـت که در عین حال به ماهیت متناقض، بیمارگونه و بداندیشانه حیات مدرن نیـــز داللـــت دارد. محصـــص در طـــول حیـــات خـــود متناوباً بـــا این تناقضها درگیـــر بود و این تضادهـــای دراماتیک را به شـــیوهای بنیادین به هنرش منتقل نمود. او به قدرت زبان هنری باور داشـــت و لذا در میان معدود آثـــارش میتوان نمونههایـــی را یافـــت کـــه پیونـــدی تنگاتنگ با حوادث روزگار حیاتاش دارند و بدیهی اســـت که با تخمینی دقیق، میتوان خاستگاه هنر سنت ستیز او را باز جســـت؛ اما در کل، این زبان هنری از یک هویت جهانشمول بهره میگیرد و آثارش را با تعابیر مختلف و پیچیدهای توأم میسازد که صرف شـــناختی مختصر نمیتوان آنها را مورد قضـــاوت قـــرار داد؛ زیرا هرباره تحت شـــاخصه بیانی تازهای پدیدار میگردند.
این نقد به بررسی روانشناختی دو اثر محصص که در هفتمین حراج تهران به فروش رســـیدند شـــامل عقاب نابینا و پرســـوناژ میپردازد که به ترتیب در سالهای 1347 و 1354 ساخته شده و مؤید روایت بصری نکته سنجانه او از ویژگیهای رو به زوال بشری است که در جامعه بحران زده معاصر از رســـتگاری و دســـتیابی به ارزشهای عقانی و خود آگاهانه بازمانده است.
دربارهتابلویعقابنابینا
تابلـــوی عقـــاب نابینـــای بهمـــن محصص در هفتمین حراج تهران به رقم 1/2 میلیارد تومان به فروش رسید. این تابلو به تأثیر از شعر «عقاب نیل» نیما یوشـــیج طراحی شـــد. اما این مسأله بســـیار مهمی اســـت کـــه دریابیـــم محصص، بازنمایاننده صرف از روایت نیما نیست و بدون شـــک، تصویر خود را با تجلیـــات ذهنی خویش عجیـــن میســـازد. چنانکه با تکیه بر پنداشـــت روانشـــناختی فرویـــدی، تابلوی فـــوق بر فقدان داللت مییابد. چند عامل در این استناد دخیل هستند: ابتدا، کوری مادر که به ریاضت جسمانی و محرومیت او اشاره داشته و چه بسا ثبات او را تا اختگیتحلیلبردهباشد. دوم، فضا و رنگهای ســـرد و ســـنگین و خفقان آور بـــهکار رفتـــه در تابلـــو، از ســـطح هیجانات و انرژیهای درونی کاســـته و دیگر از حادثه قریب الوقوع تولد نشـــانی ندارند؛ بلکه متضمن رنج روان پریشانهای هســـتند که حتی مابقی رنجها چون کوری را به حاشیه رانده و حیوان را در لختی و سرگشتگی درون به حال خود واگذاشته است. از سویی دیگر، چشـــم بازتاب دهنده احساسات درون اســـت؛ لیکن فقـــدان چشـــم در این تابلو مانع از برونی شـــدن احساسات پرنده میگردد. بـــا وجود این نقاش به واســـطه رنگ پس زمینه و باالخص رنگ بـــدن، در صدد جبران و تعبیر دوبـــاره احساســـات برآمـــده و ضمـــن تجســـم ماهیت جهان بیرونی مرتبط و چه بسا تأثیرگذار بر ماهیت روانی ســـوژه، بر رنگی تأکید میورزد که فی نفســـه آکنده از مال و دلسردی است. از این فقدان که اکنون ســـویه مـــرگآوری به خود گرفته دیگر گریزی نیست. بتدریج لذت درخود ماندگی، تعادل و ثبات زندگی را تحت اختیار تام و دردناک خود قرار میدهند. عمدتـــاً در آثـــار محصص شـــاهد فیگورهایی با پیکرههـــای عضانی اغراق شـــده نیز هســـتیم که میتوانـــد تعبیـــری از ترومـــا و برانگیختگی روانـــی نیرومندی باشـــد که جســـمانیت آنها را تحتالشـــعاع قرار میدهد. چنـــان که پرنده در چنین هیبت بزرگ و عضانی به مثابه انســـان دردمندی است که در کشاکش با نیروهای غالب، جسمانیتی جدید و رازآمیز به خود یافته است. فروید،شیوهایازمنازعهمیاننیروهایمتناقض در انسان را بهعنوان سمپتوم هیستریک اطاق میکند که بویژه در آثار فرانسیس بیکن که بدن در تناســـب میـــان ایـــن نیروها، مبهـــم و در هم پیچیده میگـــردد؛ نمودی آشـــکار دارد و اکنون چه بسا مهمترین تشابه میان آثار او و محصص دقیقاً ثبت و ترســـیم وقوع همان لحظه خاص هیســـتریک بر بدن باشـــد که در آثار فرانسیس بیکن به صورت قامت منقبض بدن بدون اندام و در آثار محصص، به صورت بدن عضانی چقر و بیش از حد حیوانی، عمدتاً با سر کوچک و فاقد هر نوع ســـیمایی حاکی از فاکت ذهن، مشهود است.
■ دربارهتندیسبرنزیپرسوناژ
محصص که به واســـطه ویژگیهای مســـتعد و درون داشـــتی خود، یک مجســـمه ســـاز است؛ هنر خـــود را با خصایصـــی از اجـــزای پرتکاپوی پیکرههـــای هنری «مـــور» و نیروهـــای نمادین ســـوارکارهای «مارینو مارینی» در هم آمیخته و اهتمام خـــود را در تعالی بخشـــی زبان هنری و ارتقای مفاهیم نوستالژیک و دراماتیک آن بهکار میگیرد. در ایـــن میان، پرســـوناژ که با رقم نیـــم میلیارد تومان در هفتمین حراج تهران به فروش رسید یکی دیگر از آثار بهمن محصص است که کنایه از وجودی نیمه هشـــیار دارد؛ انســـانی معلق در میان لذت و درد، هســـتی و نیستی، خود آگاهی و ناخـــود آگاهی. پرســـوناژ یعنی انســـان، یعنی هنرمند در فراز و نشیب تاریخ سرکوب و عصیان بشـــر. هرچند انتزاعی شـــدن آن نیـــز میتواند اســـتعارهای از ماهیت انتزاعی جهـــان مدرن و پسامدرن باشـــد که کلیت حیات بشـــر را تحت نظامی مبهم و درهم پیچیده از روابط اجتماعی و اقتصادی نابسامان و تباه زده به انقیاد در آورده و او را به انسانی مسخ شده و شیء واره بدل کرده است. چنانکه در این اثر، تمثیلهایی از شیدایی و جنون انسان مدرن را درمییابیم که مبین تصویر واژگونی از روشـــنگری تاریـــخ معاصر و ماهیت غیر عقانی آن اســـت. در واقع این نف ِس حیات مدرن اســـت که پیوند خود را با اعتدال گسســـته و با توســـل به دنیای فراواقع و موهوم، به هرچه از خود بیگانگی خویش دامن زده اســـت. و این از خصایص هنرمند مدرنیســـتی است که بیان هنـــری را با تجربه رنج خـــود در هم میآمیزد تا در نهایت، خود انگیختگـــی را در پرتو تناقضات موجودآشکارنماید. پیکره عریان با شــــانههای پهن و ســــری کوچک به مضامین بردگی بشــــر در عصر حاضر داللت دارند. گویی در جهــــان پوچ و تهی از حقیقت که آدمــــی را همواره به طــــرد امیالش واداشــــته و از ارزشهای او فروکاســــته، او به تنهایی بار عظیم انســــانیت خویش را به دوش میکشد. اما چنان در چارچوب غیرعقانی و خأل وار فردیت خویش گرفتــــار آمده کــــه در مواجهــــه با ســــویه تاریک و هراســــناک تاریخ مدرن، شــــادی و آزادی کذب را نمود میبخشــــد که به مثابه حجابی، بر باهت و عجــــز او در تقابل با واقعیات موجود ســــرپوش میگذارد. در واقع برای چنین انسان درماندهای کــــه در هبوطــــی از روابط مبهــــم و مغموم عصر جدید گرفتار آمــــده و هویتی تمثیلی یافته؛ تنها مأمــــن و گریــــزگاه، قلمــــرو خیال اســــت. اگرچه ثمره چنین گسســــتی از جهــــا ِن واقع، چیزی جز تباهی نیســــت؛ لیکن هنرمند در این برزخ نیمه هشــــیار، تجلیــــات ناخــــود آگاه خــــود را تلطیف نموده وچه بسا در این کنش اگزیستانسیالیستی ســــلوک وارانه، ماهیــــت رنج را به سرخوشــــی و تســــلی بدل میســــازد؛ این اســــت وجه تراژیک انسانمعاصر!